تاریخ را فاتحان مینویسند: این یکی از تکراریترین کلیشههای تاریخ است. ولی واقعا این باورِ رایج درست است؟ اصلا تاریخ چگونه نوشته میشود و چه کسی تاریخ را مینویسد؟
من مدتی را در ناحیهای در سودان جنوبی گذراندم، جایی که زنان پستانهای خود را نمیپوشانند، و بعد درست دو هفته بعد به ایران پرواز کردم، جایی که حجاب اجباریست و زنان مجبورند موهایشان را بپوشانند…
عمامهپرانها در معرض بازداشت و شکنجه قرار دارند، و بسیاری ممکن است به بهانهٔ اهانت به مقدسات زندانهای طولانی را متحمل شوند. اما آنها با به خطر انداختن زندگیشان و رواج این حرکت، ابزاری غیرمستقیم برای پاسخگوسازی ایجاد کردهاند…
امید بر این فرض استوار است که ما نمیدانیم چه پیش خواهد آمد و در فضای عدم قطعیت جای کافی برای عمل وجود دارد. وقتی عدم قطعیت را به رسمیت میشناسید یعنی تصدیق میکنید که شاید بتوانید بر نتایج تاثیر بگذارید…
ایرانیان میخواهند معنای زندگی در ایران را از اساس عوض کنند. ایرانیان میخواهند خودِ «زندگی» را بازتعریف کنند، و دستانی را که چهل سال سعی کرده آنها را در قالبهای کوچکِ پیشساخته فرو کند قطع کنند…
در کنار دختران و زنانی که به ضرب گلوله و باتون کشته میشوند، تعداد زیادی از پسران و مردان هم کشته شدهاند. این نسل نه فقط خشم خود را، بلکه غضب و تحقیر و توهین و دلشکستگی و بیعدالتی تمام ۴۳ سال گذشته را با خود حمل میکند…
حتی اگر رژیم ایران بخواهد برای دوام خودش هم که شده، قدری از محدودیتهای دینی را کم کند و ظاهری تعدیلشده به خود بدهد، چیزی از اعتراضات مردمی کم نخواهد شد. ایرانیها دیگر آخوندها و سپاه را دو نیروی شرّ میدانند…
اسلام مرامِ بسیار صریح و روشنی دارد. برای فهمِ اسلام نیاز نیست به حرفهای رهبران مسلمان یا مردم مسلمان گوش کنید. کافی است که حرفهای خودِ محمد و الله را بخوانید. برای من که شبیه دنیای علمی-تخیلی است…
آینده، یک جای دور نیست. یک اسم نیست. بلکه در واقع یک «فعل» است، یک کنش است: چیزیست که ما امروز میسازیم. ما نمیتوانیم اجازه دهیم که آینده مثل موجی بیاید و بیاختیار ما را ببرد یا از طرفِ دیگران به ما دیکته شود…
توجه به نبودِ چیزها؛ ندادنها؛ لذتِ ارزانیداشتن؛ لذتِ اهمیت دادن، پروراندن، ساختن، ترمیم کردن. همان چیزهای خاموش و ریزی که ظاهرا دلیل خوبی برای جدایی از یک نفر نیست. این نوع فقدان را نمیشود راحت توضیح داد…
پیش از آنکه به خودمان بگوییم نه من اینطوری نیستم و هیچوقت کسی را بر اساس قیافهاش قضاوت نمیکنم، باید بدانیم که ذهن ما معمولا بهطور ناخودآگاه، خیلی سریع و اتوماتیک این کار را میکند…
ذهنیتِ ما از «بهنجار»بودن یا نرمالبودنِ وضعِ رفتار و سلامت و بدن، زائیدهٔ ذهنِ گروهی کوچک از جمعیت است. چهطور گروهی کوچکْ هنجارهای ما را تعریف میکند و ذهنیت ما را دربارهٔ «بهنجار»بودن شکل میدهد؟