ادبیات، فلسفه، سیاست

russia

آیا واقعا تاریخ را فاتحان می‌نویسند؟

تاریخ را فاتحان می‌نویسند: این یکی از تکراری‌ترین کلیشه‌های تاریخ است. ولی واقعا این باورِ رایج درست است؟ اصلا تاریخ چگونه نوشته می‌شود و چه کسی تاریخ را می‌نویسد؟

همهٔ فاتحانِ تاریخ‌گزار نیستند

لِوی روچ، استادیار تاریخ قرون وسطی در دانشگاه اکستر

این ضرب‌المثل قدیمی که تاریخ را فاتحان می‌نویسند البته تا حدی درست است. چه خوش‌مان بیاید یا نه، ما گذشته را از نقطهٔ دیدِ حاکمان مدرن و از نگاه منافع و آرمان‌های جهانی که می‌شناسیم می‌بینیم. برای همین مثلا به‌طور معمولْ تحولاتِ هم‌راستا با جریان مدرنیته را همچون تحولات طبیعی در نظر می‌گیریم، و بن‌بست‌هایی که در مسیر مدرنیته واقع می‌شود را نفی می‌کنیم.

از طرفی، نهادهایی هم که در شکل‌گیری مدرنیته نقش داشته‌اند، بر نحوهٔ تدوین تاریخ نظارت داشته‌اند. مثلا در انگلیس بایگانی ملی و کتابخانهٔ بریتانیا تاریخ مدرن انگلیس و قرون وسطی را ثبت و ضبط کرده‌اند، و همین امر در مورد بقیهٔ کشورهای اروپایی هم صدق می‌کند. البته این فی‌نفسه چیز تازه‌ای نیست. در دوران باستان و وسطیْ این کتابخانه‌ها و بایگانی‌های بزرگ مذهبی و دولتی بودند که اطلاعات را مطابق میل‌شان سازمان‌دهی می‌کردند.

اما این بدین معنا نیست که لزوما تاریخِ نگاشته به دستِ فاتحان به بقای خود ادامه می‌دهد. مثل بسیاری از امور دیگر، فاتحان فقط گاهی توانسته‌اند تاریخ‌گزار باشند. در ادامهٔ تاریخ، شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هم تغییر می‌کند. همهٔ فاتحانِ شبیه هم نیستند؛ حتی وقتی اخلافِ مستقیمِ پدران‌شان بوده باشند. ضمن آن‌که عوامل فراتر از قدرت سیاسی هم بر بقای سوابقِ تاریخی تاثیر گذاشته است.

مثلا در مورد قرون وسطی، به‌خاطر وجودِ سوادِ خواندن و نوشتن، از همان اول ثبت سوابق ممکن شد. قبل از استفاده از نگارش متنی، ما عمدتا به دیدگاه‌های ثالث متکی بودیم؛ چه دیدگاه فاتحان یا غیر. برای همین مثلا داستانِ حملهٔ وایکینگ‌ها نه به دست خودشان بلکه به دست قربانیان‌شان نوشته شد. همین امر در مورد قیام اسلاوها در سال ۹۸۳ میلادی هم صدق می‌کند که منجر به سقوط برخی قلمروهای مسیحی در شرق آلمان امروز شد، و ما تقریبا تمام آن ماجرا را از زبان قربانیان آلمانی می‌شنویم، نه فاتحانِ پاگان.

همچون همیشه، تاریخ فراتر از دوگانه‌های ساده است.

تاریخ وقتی درست نوشته شود، تحریفات را افشاء می‌کند

لوسی وودینگ، مدرس تاریخ در دانشگاه آکسفورد

به نظر می‌رسد برخی تواریخ را فاتحان ننوشته باشند. مثلا در تاریخ اصلاحاتِ انگلستان که این کشور را به ملتی پروتستان در مقابل دشمنان کاتولیک در آن سوی آب‌ها بدل کرد، روایتِ غالب در کشور تا قرن‌ها به ظفرجوییِ پروستانی آمیخته بود. کلیسای کاتولیکِ پیشااصلاحاتْ خرافاتی و سرکوبگر معرفی می‌شد، و در مقابلْ ایده‌های پروتستانیْ آزادیخواهانه و روشنفکرانه؛ و بعدا کاتولیک‌ها با ترورها و تهاجم ناوگان اسپانیا شناخته می‌شدند.

فقط در دهه‌های پایانی قرن بیستم، زمانی که نگرش به هویت دینی دچار بازنگری شد، این روایت زیر سوال رفت. بعد یک تفسیر تاریخیِ متفاوت ظاهر شد که می‌گفت کلیسای کاتولیکِ پیشااصلاحات در واقع نقاط قوت زیادی داشت، و این‌که پروتستانیسم که نخبگانِ بیسواد آن را ترویج می‌کردند، بسیاری از مفاهیم «باارزش» فرهنگ مذهبی سنتی را نابود کرد.

در عین حال تعریف «فاتح» در تاریخ مسئله‌برانگیز است. منظور ما از این عنوان دقیقا چه کسی است؟ در عالمِ تفکر، هیچ دو نویسنده یا شاعر یا نمایشنامه‌نویس یا نظریه‌پرداز سیاسی را پیدا نمی‌کنید که کاملا با هم توافق داشته باشند.

ضمن این‌که خودِ تاریخ وقتی مصرف سیاسی پیدا می‌کند می‌تواند به ابزاری برای کسب پیروزی بدل شود. در هر عصری، مثل زمانهٔ ما، سیاسیونِ بی‌اعتبار تاریخ را برای مقاصد خود دستکاری می‌کنند. اما این تاریخی نیست که به دست فاتحان نوشته شده باشد، بلکه بیشتر شبیهِ سرقتِ تاریخ از سوی کسانی‌ست که دنبال پیروزی‌اند.

اما تاریخْ علاجی درونی برای این معضل دارد. تاریخ اگر درست نوشته شود، تحریفات را افشاء می‌کند. تاریخ‌نگاریِ صحیحْ گذشته را روایت نمی‌کند، بلکه آن را بحث می‌کند. یعنی گرچه افرادِ بی‌اخلاق می‌توانند تاریخ را دستکاری کنند، همین‌طور می‌توان از تاریخ برای افشای کسانی که نه دنبال حقیقت بلکه دنبال کسب پیروزی شخصی هستند هم استفاده کرد.

اصلا مطمئنیم فاتحان که‌ها هستند؟

فیلیپ ثر، تاریخ‌نگار

تاریخِ دورانِ گذارِ پساکمونیسمِ اروپا بعد از ۱۹۸۹ را در نظر بگیریم؛ واضح است که این تاریخچه را فاتحانِ جنگ نوشتند. در واقع این پیروزی چنان کامل بود که فرانسیس فوکویاما همان‌طور که می‌دانید علنا گفت که به‌زودی چیز تازه‌ای برای نوشتن وجود نخواهد داشت؛ او این را پایان تاریخ خواند که به معنای رفتنِ دنیا به سوی اقتصاد بازار آزاد و لیبرال دموکراسی بود.

اما حالا باید واقعا از خودمان بپرسیم منظورمان از «فاتح» چیست. آیا مطمئنیم فاتح چه کسی است؟ و کِی می‌توانیم پیروزی‌اش را اعلام کنیم؟ فوکویاما دربارهٔ ظهور کاپیتالیسم جهانی درست می‌گفت، اما حواسش نبود که سرمایه‌داری می‌تواند در رژیم‌های دیکتاتوری هم شکوفا شود.

امروز انتقاد از فوکویاما ساده است. اما بیشترِ دانشمندانِ علوم اجتماعی که با دورهٔ پساکمونیسم کار می‌کردند از مفروضاتِ او پیروی کردند و به مطالعهٔ شیوهٔ تحکیم دموکراسی‌ها، خصوصی‌سازی و دیگر اصلاحاتِ بازار-محور پرداختند. در حالی که این دانشمندان، از نشانه‌های اولیهٔ بحران در دموکراسی‌ها از جمله کاهش میزان مشارکتِ رأی‌دهندگان، تا حدی زیادی غافل شدند. دیگر آثار جانبیِ اصلاحات نئولیبرال از قبیل افزایش نابرابری منطقه‌ای و اجتماعی هم از چشم‌ها دور ماند.

نوشتنِ تاریخ به دست فاتحان تلویحا یعنی باید بازندگانی هم وجود داشته باشند. در دورانِ پسا۱۹۸۹، تفسیرِ دوقطبی (خیر و شر) شما را وا می‌داشت که کمونیسم را محکوم کنید (خود من هم همین‌طورم)، ولی این با تجاربِ متفاوتِ کسانی که تحت کمونیسم زندگی کردند همخوانی نداشت. هرچند (دست‌کم در غرب)، کمونیسم به زباله‌دان تاریخ فرستاده شده بود، پساکمونیسمِ جنگ سرد و تقسیم‌بندیِ قدیمی اروپا به بلوک غرب و شرق به حیات خود ادامه داد. این وضعیت تا بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ نسبتا خوب دوام آورد. اما بعد از آن دیگر سلطهٔ نئولیبرال شکست؛ اولا چون دولتِ «شیطانی» باید بحران مالی جهانی را رفع و رجوع می‌کرد، و بعد در جبههٔ سیاسی، سال ۲۰۱۶ شاهد قدرت گرفتن افراطیونِ ضدلیبرالِ پوپولیست و ناسیونالیست بود. در این بستر شاید از خودمان بپرسیم: آیا به‌اصطلاح فاتحانِ جنگ سرد واقعا پیروز شدند؟ هیچ ظفری ابدی نیست، و همین‌طور هیچ تاریخی همیشگی نیست. به جرات می‌توان گفت که غرورِ غرب (خود را فاتح انگاشتن)، یکی از دلایلی بود که به‌اصطلاح فاتحانِ جنگ سرد، دورهٔ صلحِ بعد از ۱۹۸۹ را باختند.

امروزه تاریخ را عمدتا مورخان می‌نویسند

بریجت هیل، استاد تاریخ مدرن در دانشگاه سنت اندروز

اخیرا در مقاله‌ای در روزنامهٔ گاردین به طعنه نوشته بود که اگر با یک مورخِ حرفه‌ای برخورد کرده باشید و به لباس و ماشین و خانه‌اش نگاهی انداخته باشید، دیگر نمی‌گویید تاریخ را فاتحان می‌نویسند. همکاران ما در توییتر نوشتند که هرگز چنین نگاهی را نسبت به خودشان حس نکرده بودند.

اما گذشته از این شوخی‌ها، روندِ حرفه‌ای‌شدنِ این رشته که دست‌کم از قرن هجدهم در جریان بوده، باعث شد تا امروزه تاریخ عمدتا به دست مورخان نگاشته شود. در قرن ۲۱م جامعهٔ آکادمیک کماکان از عدم تنوع کافی رنج می‌برد، اما دست‌کم به نیاز به تحلیل گذشته با تمامِ پیچیدگی‌هایش پی برده است.

پرسشِ فاتحان و شکست‌خوردگان یکی از بزرگ‌ترین پیامدهای تاریخِ برده‌داری و استعمار است. ضمن این‌که برای تاریخ جهانْ موضوعی کلیدی به شمار می‌رود و هدف از طرحِ آن مقابله با روایت‌های مرسوم دربارهٔ موضوع دولت-ملت است. این‌که به چه کسانی باید گوش بدهیم؟ تجارب و اقداماتِ چه کسانی را شایان تحلیل می‌دانیم؟

این‌گونه پرسش‌ها بر مطالعهٔ تاریخ تاثیر گذاشته است. مثلا در مورد تاریخ مدرن اروپا، دست‌کم از دههٔ ۱۹۷۰، دانشوران سعی کردند تاریخِ محرومان و اقلیت‌های مظلوم و گروه‌هایی را که تاریخِ مکتوبِ چندانی از آن‌ها در دست نبوده بازیابی کنند.

در مورد اوایل دورهٔ مدرن، تاریخ زنان، تاریخ دگرباشان، و تاریخ اقلیت‌های دینی، و تاریخ پناهجویان و مهاجران، برای همهٔ این گروه‌ها حالا پیشینه‌هایی طولانی یافت و ثبت شده است. مثلا مورخان با تحقیق دربارهٔ جنونِ جادوگرکُشی در سده‌های ۱۶م و ۱۷م، توانسته‌اند از روایتِ تحریف‌آمیزِ موجود در سوابقِ رسمی عبور کنند و با استفاده از رویکردهای ملهم از انسان‌شناسی و روان‌شناسی، عقایدِ متهمان را بازیابی کنند. حتی روایتِ تاریخِ جنگ‌ها که مدت‌های مدید در دست دولت‌ها بود و بر سیاست‌بازی و دیپلماسی و استراتژی نظامی تمرکز داشت، امروزه دچار تحول شده و حالا تجاربِ جامعه در کلیت خود و کسانی که بیش از همه از جنگ رنج می‌کشند را هم شامل می‌شود.

پس بله، البته که تاریخ را معمولا فاتحان می‌نویسند. اما خوشبختانه گروهی از تاریخ‌گزارانِ متعهد و باسواد، هر چند کم‌پول و نه‌چندان خوش‌پوش، وجود دارند که همواره سعی می‌کنند روایتِ فاتحان را دور بزنند.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش