ادبیات، فلسفه، سیاست

ir-2022

ماه بالای سر آبادی

راضیه مهدی‌زاده

امید بر این فرض استوار است که ما نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد و در فضای عدم قطعیت جای کافی برای عمل وجود دارد. وقتی عدم قطعیت را به رسمیت می‌شناسید یعنی تصدیق می‌کنید که شاید بتوانید بر نتایج تاثیر بگذارید…
راضیه مهدی‌زاده نویسنده ایرانی ساکن نیویورک و دانشجوی رشته ادبیات خلاق است. از او چند مجموعه داستان تاکنون در ایران منتشر شده است، از جمله «یک کیلو ماه»، «موخوره» و نیز مجموعه داستانی «قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک».

درباره‌ی خوشی، عذاب وجدان زیستن، خوردن، خوابیدن، نگاه کردن به درختی پاییززده در این روزها یا چطور به خودمان اجازه بدهیم زندگی کنیم؟ نفس بکشیم؟ چیزی بخوریم و لذتی ببریم از هرآنچه زندگی معمولی می‌نامند درحالیکه هر روز چهلم است و هر خاکی که ایرانی در آن نفس می‌کشد کربلا.

مایملک‌مان غم است و غروب، پاییز، آسمان، خوردن، خوابیدن، معاشرت با دوستان و هیچ خوشی جزیی و اندکی از گلویمان پایین نمی‌رود. همه تبدیل شده‌اند به گناهی نابخشودنی همراه با عذاب وجدانی دائمی. نوشته‌ای در کتاب «امید در تاریکی» خواندم؛کتابی سیاسی-اجتماعی که به حال و هوای این روزهایمان شبیه است. ربه‌کا سولنیت این کتاب را در ۲۰۰۳ و اوایل ۲۰۰۴ نوشت تا از امید دفاع کند. این کتاب در مواجهه با ناامیدی عظیم در اوج قدرت دولت بوش و آغاز جنگ عراق نوشته شد.

امید چه چیزی نیست؟

امید این باور نیست که همه چیز رو به راه بوده، هست و خواهد بود. پیرامون ما شواهد زیادی از رنج‌های عظیم و نابودی‌های گسترده وجود دارد. امید، خواهان و نیازمند عملِ ماست. همچنین امید روایت تابناکی از «همه چیز بهتر خواهد شد» هم نیست. شاید در مقابل روایت «همه چیز بدتر خواهد شد» قرار بگیرد. اندیشه انتقادی، عاری از بدبینی نیست اما امید بدون اندیشه انتقادی ساده‌لوحی است. امید بر این فرض استوار است که ما نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد و در فضای عدم قطعیت جای کافی برای عمل وجود دارد. وقتی عدم قطعیت را به رسمیت می‌شناسید یعنی تصدیق می‌کنید که شاید بتوانید به تنهایی یا همراه چند نفر دیگر یا همراه چند میلیون نفر دیگر بر نتایج تاثیر بگذارید.

امید، استقبال از ناشناخته‌ها و ناشناختنی‌هاست، بدیلی برای قطعیتِ خوش‌بینی و بدبینی‌ست. خوش‌بین‌ها گمان می‌کنند همه چیز بدون مداخله‌ی ما رو به راه خواهد شد و بدبین‌ها موضع کاملا مخالف دارند. هر دو گروه بی‌عملی خود را توجیه می‌کنند اما «امید» باور به این است که عمل ما اهمیت دارد هرچند چگونگی و زمان تاثیر آن و کیستی و چیستی تاثیر پذیرنده‌ها چیزهایی نیستند که بتوان از پیش دانست.

یک مثال:

پس از بارش باران، قارچ‌ها از ناکجا روی سطح زمین پیدا می‌شوند. بسیاری از آنها از دل قارچ‌های زیرزمینیِ گسترده‌ای که نامرئی و اغلب ناشناخته باقی می‌مانند سر بر می‌آورند. درواقع چیزی را که ما قارچ می‌نامیم قارچ‌شناسان میوه‌‌ی یک قارچ بزرگتر و نامشهودتر می‌دانند. گاهی قیام‌ها و انقلاب‌هایی خودجوش پنداشته می‌شوند اما اغلب در دراز مدت و با همراهی قارچی نامشهود و بزرگ بنیاد آنها گذاشته شده است. مارتین لوترکینگ گفت ما ناگزیریم ناامیدیِ اندک و محدودی را بپذیریم اما هرگز نباید از امیدِ بی‌پایان دست بکشیم.

یار و یاور امید:

شاخه‌ها امیدند. ریشه‌ها حافظه. والتر بروکمن دین‌پژوه گفته است که «حافظه به همان ترتیبی امید را پدید می‌آورد که فراموشی موجب ناامیدی می‌شود. جمله‌ای که به ما خاطرنشان می‌کند هرچند امید راجع به آینده است اما زمینه‌های امید در پیشینه‌ها و خاطرات گذشته بنا می‌شود. فراموشی به انحاء گوناگون به ناامیدی منتهی می‌شود. وضع موجود می‌خواهد شما باور کنید همه چیز تغییرناپذیر، ناگزیر و سفت و سخت است. اما از سوی دیگر خاطره و رویای یک دنیای در حال تغییر و پویا در برابر آن ایستادگی می‌کند.» جورج اورول می‌گوید:کسی که مهار گذشته را در اختیار دارد حال را هم کنترل می‌کند. کسی که حال را کنترل می‌کند گذشته را هم در اختیار دارد.

ناامیدی اغلب شتابزده است؛ شکلی از ناشکیبایی و همچنین قطعیتِ پذیرفته‌شده. هرگز نباید به خاطر قدرتِ ظاهراً طاقت‌فرسای صاحبان اسلحه و پول، مبارزه برای عدالت را کنار گذاشت. بارها و بارها ثابت شده که این قدرت ظاهری در برابر شور اخلاقی و قدرت اراده و وحدت و سازمان‌دهی و ایثار و ابتکار و شجاعت و شکیبایی آسیب‌پذیر است؛ چه از سوی سیاه‌پوستان آلاباما و آفریقای جنوبی باشد، و چه دهقانان السالوادور و نیکاراگوئه و ویتنام، و چه کارگران و روشنفکران هلند و مجارستان و اتحاد جماهیر شوروی.

مثال:

۱) سقوط دیوار برلین را تقریباً هیچ کس حتی حدس نمی‌زد که بلوک شرق قرار است ناگهان از هم بپاشد. نمی‌دانیم چه چیزی چگونه یا چه زمانی قرار است رخ دهد و خود همین عدم قطعیت فضای حضور امید است. نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار عظیم برلین که خود مثل جنگ سرد ابدی به نظر می‌رسید فرو ریخت. مقامات آلمان شرقی اجازه عبور منظم از دیوار را صادر کرده بودند نه اجازه بیرون کردن آن را که مثل مرز عمل می‌کرد. نگهبانان به این خاطر دست از نظارت کشیدند که مردم زیادی در هر دو سوی دیوار جمع شدند؛ مردمی که به هیچ چیز جز میل یا امید به پایین کشیدن دیوار مسلح نبودند؛ اگر امید مجهز به اراده برای غلبه بر مشکلات را بتوان معجزه نامید سالی پر از معجزه بود.

۲) در طوفان کاترینا صدها تن از صاحبان قایق‌های شخصی، توانستند مادران تنها، کودکان، پدربزرگ‌ها و … را نجات دهند. آن‌ها زیر شیروانی‌ها، روی سقف‌ها، در ساختمان‌های نیمه‌کاره مغروق، بیمارستان‌ها و مدارس گیر کرده بودند. هیچکدام از صاحبان قایقها نگفتند من نمی‌توانم همه را نجات بدهم پس بی‌فایده است. پس تلاش‌هایم ناقص و بی‌ارزش است. آنها سوار بر قایق ماهیگیری و قایق پارویی و کرجی و هر وسیله دیگری شدند و به آنجا رفتند. هیچ کس نگفت من نمی‌توانم همه آنها را نجات بدهم. همگی گفتند من می‌توانم یک نفر را نجات بدهم و این کار آنقدر معنادار و مهم است که برای انجامش زندگی خودم را به خطر می‌اندازم و مقامات را دور می‌زنم و همین کار را کردند.

دو دهه قبل چه کسی می‌توانست دنیایی را تصور کند که در آن اتحاد جماهیر شوروی ناپدید شده باشد و اینترنت از راه رسیده باشد؟ چه کسی خوابش را هم می‌دید که یک زندانی سیاسی نلسون ماندلا رئیس جمهور یک آفریقای جنوبیِ تحول‌یافته باشد؟

امید داشتن قمار کردن است؛ شرط بستن روی آینده و روی آرزوهایتان، روی این امکان است که یک قلب باز و عدم قطعیت بهتر از یک قلب بسته و امنیت است. امید داشتن خطرناک است چرا که خود زندگی کردن خطر کردن است. امید داشتن سپردن خودتان به آینده است و این سرسپردگی به آینده زمان حال را تاب آوردنی می‌کند زیرا انسان در سایه آینده زندگی می‌کند.

امید، داستان عدم قطعیت است. داستانِ کنار آمدن با خطرِ آگاهی نداشتن از چیزی که پیش خواهد آمد در نتیجه به نحوه هراس‌انگیزی پرزحمت‌تر از ناامیدی و البته بی‌اندازه با ثمرتر است.

پائولو فری معلم انقلابی برزیلی کتابی به عنوان «تعلیم امید» نوشت و در آن اعلام کرد بدون حداقل میزانی امید نمی‌توانیم مبارزه را شروع کنیم. بدون مبارزه امید هدر می‌رود، معنای خود را از دست می‌دهد و به بیچارگی بدل می‌شود. بیچارگی می‌تواند به ناامیدی تراژیک بدل شود بنابراین به نوعی آموزش دادن امید نیاز داریم. امید یک در نیست بلکه این احساس است که شاید دری وجود داشته باشد؛ راهی برای خروج از مشکلات لحظه‌ی کنونی حتی پیش از آنکه آن راه را بیابیم یا دنبال کنیم.

امید را چگونه در روزمره‌مان و در شرایط تاریخی و انقلابی جاری کنیم؟

پل گودمان در نقل قولی مشهور می‌نویسد فرض کنید همان انقلابی را که دارید این همه حرفش را می‌زنید و آرزویش می‌کنید برنده شده‌اید و همان جامعه که میخواستید را دارید. شخصاً در چنین جامعه‌ای چطور زندگی می‌کنید؟ همین حالا آنطور زندگی کردن را شروع کنید.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش