sun

«خورشید همچنان می‌دمد» و طالبان بر سر و باروی شهر پرسه می‌زنند

طیبه عثمانی

این روزها در کابل، همه جا و همه چیز یک‌نواخت و خسته‌کن شده است. این یک‌نواختی بر هر گروهی به یک مقیاس سایه انداخته؛ اما برای زنان و دختران این یک‌نواختی بیشتر است…

خورشید پشت ابرها پنهان شده‌ است. دانه‌های برف یکی پس از دیگری بر زمین فرود می‌آیند. شدت برف‌باری و ابرهای که در فاصله‌ای نزدیک با بام‌های خانه‌ها در کابل قرار گرفته‌اند، فضا را تاریک و دلگیر کرده است. گاهی هم صدای آژیر موتر طالبان، به گوش می‌رسد.

باریدن برف را همیشه صحنه‌ای دل‌انگیز پنداشته‌اند، اما صادقانه بگویم من زیبایی‌ای، پشت این فضای سنگین و دانه‌های سفیدی که پی هم بر پیش پنجره‌ی اتاقم می‌نشیند را حس نمی‌کنم. احساس بیهودگی و یک‌نواختی، مرا با نسل پس از جنگ جهانی در رمان «خورشید همچنان می‌دمد»، نوشته ارنست همینگوی پیوند زده است.

مدتی پیش از احساس بی‌تکلیفی و دلگیری، پیامی به شکیبا گذاشتم تا همدیگر را ببینیم و خلق ما خوش‌تر شود. مدتی پیش‌تر برایش پیشنهاد کرده بودم تا رمان «خورشید همچنان می‌دمد» را بخواند.

گویا حال شکیبا شبیه من بود، بدون درنگ با نشست دوستانه موافقت کرد. یک ساعت بعد پشت میز کوچک و چهارکنجی نشسته بودیم. بخار که از پیاله‌های چای سبز ما بر می‌خواست، به وضوح قابل مشاهده بود. از پشت پنجره‌های رنگی می‌شد، دیدی به عابران در بیرون انداخت.

آدم‌ها سربه‌زیر، این‌سو و آن‌سو می‌رفتند. به وضوح دیده می‌شد که عده‌ای زیادی بدون هیچ عجله‌ای، گویا مثل ما از سر بی‌تکلیفی و یک‌نواختی قدم بر می‌داشتند. من و دوستم همین‌گونه که چای می‌خوردیم، دست‌های‌مان را دور پیاله‌های چای می‌چسباندیم تا گرم‌ شود. هرکدام به نوبه‌ی خود تلاش می‌کردیم گفت‌وگوی‌مان را زنده نگهداریم.

این روزها در کابل، همه جا و همه چیز یک‌نواخت و خسته‌کن شده است. این یک‌نواختی بر هر گروهی به یک مقیاس سایه انداخته؛ اما برای زنان و دختران این یک‌نواختی بیشتر است.

دوستم برای این‌که صحبت ادامه یابد، حرفی از کتاب «خورشید همچنان می‌دمد» به میان کشید. به نظر شکیبا، همینگوی با بیان عریان عواقب جنگ جهانی را به تصویر کشیده است. من صحبت‌های او را شنیدم، سرم را به نشانه‌ای تایید با بسیاری از صحبت‌هایش تکان دادم. از هم خداحافظی کردیم، بدون اینکه احساس کنم حالم بهتر شده است و از زندگی لذت می‌برم.

در راه بازگشت به خانه، نمی‌خواستم به سربازان حکومت طالبان نزدیک شوم. هرچند دوست ندارم، نگاهم به آن‌ها بیافتد؛ اما تعداد آن‌ها در شهر کابل آن‌قدر زیاد است که هر طرف دیده می‌شود. من وقتی نگاهم به آن‌ها می‌افتاد، به یاد گاوبازی در رمان «خورشید همچنان می‌دمد»، می‌افتادم.

«خورشید همچنان می‌دمد» در واقع زندگی گروهی از مهاجران آمریکایی و بریتانیایی را دنبال می‌کند، که در جستجوی زندگی خود هستند. آن‌ها به عنوان کسانی‌که از جنگ جهانی آسیب دیده‌اند، به سرخوردگی، زندگی یک‌نواخت و میان‌تهی دچار گشته‌اند. همینگوی برای آن‌ها اصطلاح «نسل گم‌شده» را به کار برده است.

نسل گم‌شده‌ی همینگوی، برای مبارزه با وضعیتی که جنگ بر آن‌ها تحمیل کرده، به «پامپلونا»ی ایتالیا می‌روند تا هیجان و لذت گاوبازی را از نزدیک حس کنند. گاوبازی در این رمان، در واقع استعاره‌ای از مبارزات شخصیت‌ها و بی‌رحمی زندگی است.

این رمان همینگوی در سال ۱۹۲۶ یعنی، هشت سال پس از ختم جنگ جهانی اول چاپ شده است. او رمانش را پس از ختم جنگ نوشت؛ در روزگاری که احساس می‌شد، مردم و ملت‌ها از شر جنگ نجات یافته‌اند. به همین دلیل است که همینگوی پوچی، بی‌جهتی و بی‌تکلیفی نسلی را به تصویر می‌کشد و آن نسل را نسل گم‌شده می‌نامد.

در افغانستان، اما ۹۸ سال پس از نشر «خورشید همچنان می‌دمد»، وضعیت دیگری بر ما در حال تکرار شدن است. نسل گم‌شده‌ی همینگوی، رها شده بود، در رهایی به تماشای گاوبازی رفته بوند. من و شکیبا و هم‌نسلان ما، اما در میانه‌ی جنگ و تسلط طالبان گیر مانده‌ایم. در رمان همینگوی، همچنان که خورشید می‌دمد، آدم‌های رمان‌های او به مشاهده گاوبازی می‌روند. در روزگار ما همچنان که خورشید می‌دمد، طالبان بر بر و باروی شهر کابل پرسه می‌زنند. گاوبازی در رمان همینگوی، کمدی‌ای است که معنای استعاری دارد؛ در کابل این روزها اما حقیقت تراژیک بر ما جریان دارد.

گاوها در رمان همینگوی، حیواناتی هستند که نظر به نیاز رمان، در داستان آورده شده است؛ اما این‌جا سربازان طالبان خود انسان‌هایی هستند که می‌شود آن‌ها را نسل گم‌شده پنداشت. برای آن‌ها جنگ تمام شده است و اکنون باید زندگی‌شان را دریابند. آن‌ها اما زندگی را در محروم‌سازی و خشونت بر دیگران جستجو می‌کنند.

اثرات جنگ، طالب و غیرطالب نمی‌شناسد. برای همین است که سربازان طالب همانند نسل گم‌شده‌ی همینگوی به دنبال لذت‌گرایی و برطرف‌کردن یک‌نواختی است؛ اما با این تفاوتی‌که دیدگاه آن‌ها با چاشنی تندروی اسلامی یک‌جا می‌شود. سرانجام آن‌ها به دنبال لذت جاودانی هستند و آن را در دنیای پس از مرگ جستجو می‌کنند. این مساله آن‌ها را به آزار مردم، انجام لواط، خشونت بیش‌تر و انجام حملات انتحاری تشویق می‌کند.

همینگوی ۹۸ سال پیش اگر می‌دانست که روزی در این کنج دنیا، این‌گونه اتفاقات رخ می‌دهد، شاید رمانش را بگونه‌ای دیگری می‌نوشت. بجای گاو‌ها، گروهی از مردم را داخل رمانش می‌کرد و برای یادآوری از ما شاید اصطلاح «نسل تبعیدیان آخرت» را بکار می‌برد.

ما نه‌تنها متاثر از سال‌ها جنگ بوده‌ایم؛ بلکه طالبان ما را از هرآن‌چه فرح‌بخش است و مایه پیشرفت را میسر می‌کند، منع می‌کنند. ما تبعیدیان آخرت بدست طالبان، اجازه‌ی جستجوی زندگی را نداریم و در عین حال، جنگ‌ها شور درونی را نیز از ما گرفته است.

جهان عمری زندگی، از نسل ما بدهکار خواهد ماند.

‌ای کاش که در جهان جنگ نمی‌بود  …  در کارگه شیشه‌گران سنگ نمی‌بود

دنیا همه راحتکده می‌گشت بشر را  …  گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی‌بود

حیدری وجودی

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر