فرض کن کسی توافق میکند که برایت یک تابلوی نقاشی بکشد. چیزی مشخصی نه، فقط یک نقاشی. تو یک ماه آپارتمانت را در اختیار او قرار میدهی و او هم در مقابل برایت یک نقاشی خواهد کشید. قرارداد و اینچیزها امضاء نمیکنید، اما شفاها توافق میکنید و این هم معاملهایست مثل هر معاملهی دیگر. از نظر عینی، هر دوی شما مستفید میشوید: تو از استعداد بزرگ او به عنوان یک نقاش بهرهمند میشوی او هم از استعداد تو برای جیم شدن از کشور – تایلند، ژاپن و یا این بار یک جای خوب و آبرومند. مثلا فرانسه.
میدانی؟ اصلا بگو ، پاریس!
با این همه، باید دید که آیا این معامله منصفانه است؟ قانونی هست؛ از این لحاظ مشکلی نداریم. چون توافق دوجانبه وجود دارد. اما آیا منصفانه است؟ راستش، سخت است به این سوال پاسخ داد. تو توی یک کافه در خیابان شانزه لیزه نشستی و داری جرعه جرعه اسپرسو میخوری، درحالیکه او مثل برده دارد برایت نقاشی میکشد. از طرف دیگر، پولی که او باید بابت اجاره یک ماهه آپارتمانی مثل آپارتمان تو میپرداخت، بسیار بیشتر از پولی است که او از فروش هر کدام از آثار هنریاش به دست میآورد.
گذشته از آن گذشته، یارو توی توالت تو گُه میکند، توی تخت تو میخوابد، ملافه و لحاف تو را استفاده میکند. و تازه نه تنها خودش، بلکه شاید کسانی دیگری را هم خانه میآورد که از تخت تو استفاده میکنند. از کجا میدانیم؟
این در حالیست که تو در همان مدت توی یک مهمانخانه درجه سه فرانسوی با یک سرایدار متکبر که انگلیسی بلد نیست، گیر افتادی. تازه وقتی همه گردشهایت را کردی، خیابان شانزه لیزه هم با آن آفتاب سوزان وسط ژوییه که مغز آدم را به جوش میآورد و یک میلیون توریست ژاپنیاش، هیجانش را از دست میدهد. خدا میٔداند چه جوری میخواهی تا آخر ماه آنجا طاقت بیاوری. منظورم البته یک خدای فرضی است، چون همه این مثالها هم فرضیست. هیچکدام در واقعیت رخ نمیافتد.
در هر صورت، فرض بگیریم دو هفته بعد از آمدن به پاریس، ناگهان باید برگردی به خانهات. مثلا کیف پولت را زدهاند. شاید هم تو دوست داری فکر کنی کیف پولت را دزدیدهاند، در حالیکه گمشکردهای. از جیبت افتاده و گم شده – هرچی! خلاصه، پول نداری و باید برگردی خانهات. در توافق تصریح کردید که معاملهاتان برای یک ماه است.
بنابراین، این سوال مطرح میشود که آیا تو حق برگشت به خانهات را قبل از موعدی که توافق کردهاید، داری یا خیر. قانونا، بله، شما این حق را داری. اما بیشتر فکر کن. سعی کن وضعیت معکوس این قضیه را تجسم کنی. فرض کن طرف دیگر معامله، یعنی نقاش، لوازم نقاشیاش را گم کرده… نه، مثال خوبی نیست! فرض کنیم طرف مقابل، ناگهان توانایی و استعداد نقاشیاش را از دست داده. آیا منصفانه خواهد بود که تو انتظار داشته باشی که او نقاشی را که قول داده، تمام کند؟
هرچند در این مثال، بحث در همینجا به پایان میرسد. چون استعداد یک متاع نادر است که به دست آوردنش راحت نیست،در حالیکه آپارتمان یک ملک است که در وزارت مسکن ثبت شده و پول فرانسوی هم چیزی است که میشود از پدر و مادرت بگیری.
در هر صورت، تو برمیگردی به آپارتمانت و هر دو با هم زندگی میکنید. تو توی یک اتاق خواب و طرف دیگر معامله توی یک اتاق خواب دیگر. شبها گاهی همدیگر را جلو توالت میبینید. طرف مقابل، صورتی زیبا و اندامی سکسی دارد. حداقل، فرض کنیم که برای تو طرف مقابل فردی جذاب است. عرق کردی؟
اصلا میدانی؟ بگذار خیالت را راحت کنم: فرض کنیم طرف مقابل یک دختر است. دختری خوشگل با اندامی که حشریات میکند. اجازه بده یکی از پنجرهها برایت باز کنم.
بهتر شد؟
طرف خوشگل است. خوشگلتر از نقاشیهایش. چون خوشگل بودن صفتیست که همیشه با اوست. در حالیکه، نقاشی عملیست که او وقتی خواب نیست، یا غذا نمیخورد، انجام میدهد؛ و یا وقتی با مردهایی که تو نمیشناسی، روی تختت، لابلای ملافههایت، نمیخوابد. اصلا فرض بگیریم، طرف مقابل ملافههای خودش را آورده. اما تو مردهایی را که با آنها میخوابد، میشناسی. نه، نمیگویم کی هستند. اما چند تا از آنها را خیلی خوب میشناسی.
خب، کجا بودیم: آها! شانزه لیزه. گفتیم که کیفت رو جایی گم کردی و برگشتی به خانهات. با هم توافق کردید که هر کدام در یک اتاق بخوابد. اما در این مورد خاص، اتاق خواب تو همانیست که به او میرسد. و نقاشی؟ خب، شاید حالش را ندارد که تمامش کند. شاید هم حالش را دارد، ولی آن همه مرد نصف شب به اتاقش رفت و آمد میکنند و جیغ و دادش را درمیآورند و برای تو این کارش بیملاحظگیست. چون فرض بگیر، حتی اگر سر شب خوابت ببرد، نصف شب از جیغهای طرف مقابل بیدار میشوی و بعد خوابت نمیبرد.
تازه، این قضیه بُعد دیگری هم دارد: مردهایی که تو میشناسی و من نمیخواهم بگویم چه کسانی، نصف شب میآیند و جیغش را درمیآورند، خب، معلوم است که صبحش انرژی ندارد که روی تابلوی نقاشی تو کار کند. این درحالیست که مطابق به توافقتان، طرف مقابل وظیفه قانونی و اخلاقی دارد که نقاشی را در مدت زمان تعیین شده به تو تحویل دهد.
از این زوایه، کاملا واضح است که این موضوع چه تاثیری روی تو دارد. اما چه میتوانی بگویی؟ میشود به طرف مقابل بگویی، شبها درست بخواب که انرژی داشته باشی روی تابلوی من کار کنی؟ صدسال دیگر هم جراتش را نخواهی داشت، بخصوص به این دلیل که خود تو هم دو هفته قبل از موعد مقرر به خانهات برگشتی.
تازه، شاید طرف مقابل دارد روی تابلو کار میکند. شاید همه این مردهایی که به اتاقش رفت و آمد میکنند، مدلهایی هستند که از روی آنها تابلوی تو را میکشد. مثلا برادر بزرگت! نصف شب میآید اتاقش که مدل طرف مقابل باشد ولی چون هی تکان میخورد، طرف مقابل سرش داد میزند. کار دشواریست نقاشی کردن.
اما واقعا چی دارد برایت میکشد؟ فکر میکنی یک جوری باید بدانی که چه نقاشی دارد برایت میکشد. یک جورایی خودت را متقاعد کردهای که در نقاشیای که دارد برایت میکشد، احساساتش را نسبت به تو به تصویر خواهد کشید. آیا واقعا امکان دارد که عاشق تو شده باشد؟ آیا ممکن است که کلاً این معاملهی نقاشی در برابر یک ماه زندگی در آپارتمان تو، بهانهای بوده باشد برای اینکه به تو نزدیک شود؟
در هر صورت، حالا میشود گلوی برادرت را ول کنی؟ صورتش دارد کبود میشود.
کجا بودیم؟ چیزی در مورد کبود گفتم. آها، در پایان معلوم میشود که او یک نقاشی دریا برایت کشیده است… نه آسمان کشیده… آه، متاسفم. برادرت واقعا خفه شد. مُرد!
خلاصه، اینجوری! بحث ما این بود که چقدر میشود از یک تابلوی نقاشی به خصوصیات فردی پی برد.