شادیهراسی یا Cherophobia یک وضعیت روانی است که بسیاری از پژوهشگران معتقدند در فرهنگ شرقی بیش از فرهنگ غربی رواج دارد. در افغانستان این شادیهراسی میتواند عمدتا نتیجه تعلیمات و آموزههای دینی براساس قرائتهای سختگیرانه باشد که شادی را مذموم میداند و از اندوه تجلیل میکند.
اما چهار دهه جنگ و آسیبهای روحی ناشی از آن نیز در بروز شادیهراسی به عنوان یک مشکل واقعی در جامعه افغانستان تاثیرات شگرفی داشته است؛ تجربه برخی از مهاجرانی که از این کشور به اروپا میآیند، حداقل در سالهای نخست زندگی در جامعهای کاملا متفاوت، حسی شبیه هراس یا عدم اطمینان در لذت بردن از امنیت و آزادیهایی است که در جوامع دموکراتیک تضمین شده است. طبیعتا درک عمیقتر از این موضوع و سنجش دامنهٔ آن نیازمند پژوهشهای علمی و دقیق است، اما از تجارب شخصی این مهاجران میتوان به طور اجمالی دریافت که شادیهراسی مسئلهای جدی و در خور توجه در میان آنهاست.
یکی از درونمایههای اصلی رمان «بگذار برایت بنویسم» اثر ناهید مهرگان، نیز شادیهراسی است. این رمان به زندگی یک زن افغان در آلمان میپردازد که پس از گذراندن تجارب دشوار در دوران طالبان نمیتواند بپذیرد که میتواند شاد باشد. در ادبیات اروپایی (به ویژه در زبان انگلیسی) نوشتن داستانهایی حول محور یک مضمون مشخص علمی، فلسفی، روانشناسی، اجتماعی و یا فرهنگی بسیار معمول است.
مثلا رمان «هنوز الیس» نوشته لیزا جینوا داستان یک زن زبانشناس و استاد «روانشناسی ادراک» است که به طور زودرس به بیماری آلزایمر دچار میشود و در نتیجه به تدریج واژهها را فراموش میکند. برای کسی مثل الیس که عاشق زبان است، هیچچیز نمیتواند دردآورتر از فراموش کردن کلمات باشد.
رمان ناهید مهرگان شاید جزو اولین آثار داستانی در ادبیات افغانستان باشد که حول محور یک مضمون مشخص علمی/روانشناختی شکل یافته و از این جهت نیز – علاوه بر ارزش ادبی – اهمیت دارد. این داستان در قالب نامهای از زنی هراتی نوشته شده که پس از دو سال زندگی در آلمان، شوهرش را ترک کرده و به هرات بازگشته است.
در این نامه زن تلاش میکند به شوهرش – که برخلاف کلیشههای معمول در آثاری که زنان را قربانی خشونت مردان معرفی میکند، مردی «نُرمال» است و همسرش را دوست دارد – بگوید که چرا او را ترک کرده. از لابلای خاطرات و سخنان زن خواننده درمییابد که دلیل اصلی زن این است که تحت تاثیر تجارب تلخ و اتفاق وحشتناکی که در زندگیاش رخ داده، نمیتواند با شادی و خوشی کنار بیاید:
«…مرا اما هیچ چیز تکان نمیداد. نه خیال خانهای شخصی و کلان، نه تصور به دنیا آوردن یازده طفل. میدانستم که تو را روزی از دست میدهم. امیدوار بودم که روزی بگویی دیگر نمیخواهی کنارت باشم… تمام آن دو سال برای من و تو در انتظار گذشت؛ تو در انتظار جوانه زدن و روح و امید در من و من در انتظار معجزهای که از این تاریکی محض بیرونم بکشد. یک بار گفتی، فکر میکنم تو با من خوش نیستی. و من نمیدانستم چگونه میشد خوش بود. تمام کوششم را میکردم که خشتهای دیوار خوشی را روی هم بگذارم. غذا میپختم، اتاقها را میروفتم، لباسهایت همیشه شسته و اتو شده بود، کفشهایت همیشه رنگ کرده بود، اما از درون آن تاریکی محض میدیدم و میدانستم که چیزی کم است. یک چیز مهم و بزرگ…»
از نظر نگارنده، اثر ناهید مهرگان احتمالا برای خوانندگانی که اهل هرات نیستند به دو دلیل ممکن است سختخوان باشد؛ اول به این دلیل که نویسنده با وجود نثر روان و ظریف، گاهی از واژههایی استفاده کرده که برای غیرهراتیها شاید آشنا و مانوس نباشد.
دوم، در داستان به ویژگیهایی از فرهنگ، رویدادها و مکانهایی از شهر هرات اشاره میشود که در تاروپود رمان نقش دارند، اما خواننده ناآشنا با هرات ممکن است این ارتباط را به سادگی درنیابد. با اینحال، دشوار است که بتوان گفت آیا نبود این واژه و اشارات میتوانست داستان را برای خوانندههای غیرهراتی روشنتر سازد یا نه.
اما شاید مهمترین ویژگی این رمان ظرافت و صداقتی است که در لحن راوی میتوان حس کرد؛ راوی تلاش نمیکند احساساتش را در لفافه بپیچد و یا به کنایه و استعاره متوسل شود. میگوید:
«وقتی به مرکز شهر هامبورگ به خریدم میرفتیم به نظر می رسید که به اندامهای کشیده دختران قدبلند و زیبا، نه با تحسین، که با حسرت نگاه میکنی. من هر بار خود را با آنها مقایسه میکردم دستخالی برمیگشتم و به تو حق میدادم… اما بعدها نوع حسرتت را یافتم؛ حسرتی که عمیق و غمانگیز بود. در آن دختران چیزی بود که در من نبود و آن چیز قد بلند و اندام زیبا نبود. چیزی بود که من هم حسرت داشتنش را داشتم: آن رهایی که در خندهها و حرکات دست و باسن و کمرشان جاری بود؛ آن لذتی که پیدا بود از زندگی میبرند و میگذارند بقیه هم در آن سهیم باشند. من کی میتوانستم آن رهایی را داشته باشم؟ من کی میتوانستم مثل آنها باشم.»
روای «بگذار برایت بگویم» در گفتن آنچه در دل دارد، تردیدی به خود راه نمیدهد و چنان عاشقانه از عشق میگوید که گاهی اندوه و ترس و ناامیدی و وحشتی که در فضای داستانش جاری است، محو میشود.
نوشتن درباره احساسات درونی یک شخصیت داستانی دشوارتر از آن است که گاهی تصور میکنیم. این کار نه تنها مستلزم شخصیتپردازی قوی است، بلکه نویسنده باید بتواند رابطهای محکم و شخصی با آن کرکتر داستانی برقرار کند تا از زبان او بنویسد.
گذشته از اینها، به طور سنتی بیشتر نویسندگان افغان (به ویژه زنان) گاهی در بیپرده سخن گفتن از احساسات دچار تردید و خودسانسوری میشوند. شاید به این دلیل که «رسالت» ادبیات بالاتر از صرفا بازگویی احساسات شخصی و عشقی یک کرکتر داستانی پنداشته میشود. هرچند بهترین و ماندگارترین آثار ادبی جهان داستانهای عاشقانه است.
اما روای «بگذار برایت بگویم» در گفتن آنچه در دل دارد، تردیدی به خود راه نمیدهد؛ بیپروا از نیازش به دوست داشتن و دوستداشتهشدن مینویسد و چنان عاشقانه از عشق میگوید که گاهی اندوه و ترس و ناامیدی و وحشتی که در فضای داستانش جاری است، محو میشود.
«بگذار برایت بنویسم» به عنوان اولین اثر ناهید مهرگان رمانی ارزشمند است؛ نه فقط از نظر ادبی، بلکه از نظر تاریخی نیز. هیچ گزارش رسانهای نیست که احساسات و درد زنانی را روایت کند که به خاطر طالبان ناچار بودند شش سال تمام در خانههایشان محبوس باشند. این رمان به تفصیل شرایط دشواری را که زنان در زمان طالبان تحمل کردند به تصویر میکشد و گویی قصدش این است که به خواننده یادآوری کند که عشق و امید قدرتمندتر از هر نیرویی در این دنیاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
شناسنامه کتاب
عنوان: بگذار برایت بنویسم
نویسنده: ناهید مهرگان
ناشر: نشر نبشت
قالب کتاب: چاپی/الکترونیک