
ملاقات با کیوان
در دور دست کلاغهای قصه کیوان میرفتند تا همچنان به خانهشان نرسند. چند زن چادری و یک دختر خردسال عباپوش جلوتر از جمعیت ایستاده بودند و کِل میکشیدند. چند مرد ریشو و تعدادی از جمعیت شعار میدادند و از چنین مرگی خرسند به نظر میرسیدند…