
چرا «نظریهٔ همهچیز» بیمعناست
ایدههای معدودی مثل «نظریهٔ همهچیز» برای اهالی علم و خصوصا فیزیکدانان جذاب بودهاند؛ این نظریه سعی میکند تمام دانش ما را از فیزیکِ بنیادی در قالب یک فرمول نهایی جمعبندی کند، ولی همواره شکست خورده است…
ایدههای معدودی مثل «نظریهٔ همهچیز» برای اهالی علم و خصوصا فیزیکدانان جذاب بودهاند؛ این نظریه سعی میکند تمام دانش ما را از فیزیکِ بنیادی در قالب یک فرمول نهایی جمعبندی کند، ولی همواره شکست خورده است…
دو قرن پیش، امانوئل کانت در یکی از مقالات خود، به سؤال «روشنگری چیست؟»، چنین پاسخ قاطعانهای میدهد: «روشنگری خلاصشدن انسان از دست صغارت است؛ صغارتی که گناهش بر گردن خود انسان است.» این تعریف…
معناجویی در استبداد، احساسی واقعی و نیرومند است، و جهانبینیِ استبدادی همواره با معنافروشی همراه است. برای همین، رهبران استبدادی و انقلابیون افراطی همواره سیاست را با ارزشها پیوند میزنند تا مردم را بفریبند…
ابرمردی که صرفا با نیروی اراده، جهان را از بمبهای اتمی پاک میکند، فقط در تخیلات ما خلق میشود. در عمل برای وادارکردن کشورها به پاکسازی اتمی، باید قدرت و نفوذی جهانی داشته باشید و از این قدرت واقعا استفاده کنید…
برخی مواضعِ جنجالی آرنت برای خیلیها غیرقابل قبول است. او شجاعت زیادی در بازگویی واقعیتهای تاریخ داشت، ولی در نهایتْ مطالعهٔ آنچه بر او گذشتْ آموزندهتر از ایدههاییست که خود او توانست از زندگی استخراج کند…
انسان جانورِ حیرتانگیزیست؛ میتواند با دروغپردازی و سفسطهبافیْ خود را به مقام خدایی و پیغمبری منصوب کند و جماعتی را بفریبد و وقتی به قدر کافی یارگیری کرد، به نام خدا و اخلاق دست به هر جنایتی بزند…
هیچ کس نمیتواند آنطور که شهروند کشور خود است، شهروند جهان باشد. در کتاب دربارهی خاستگاه و غایت تاریخ، یاسپرس، به تفصیل، پیامدهای دولتی جهانی و امپراطوریای جهانی را بحث میکند.
وقتی معیارهایی جهانشمول برای اخلاقیات داشته باشید، یعنی برای تشخیص حق و باطل استانداردی فراگیر دارید، و آنوقت میتوانید برخی رفتارها را باطل یا غلط یا شرّ بنامید، و برخی فرهنگها را فاسد یا ضداخلاقی بدانید…
شکِ معقول مایهٔ پیشبرد علم است، ولی نباید آن را با ترفندِ شک یا شکّ مخرب که توطئهپردازان به کار میبرند یکی دانست. شکِ علمی متدیست برای یافتن راهحل یک مشکل، اما شکِ مخرب ناشی از انگیزههای ناصواب است.
رمانِ «پرتغال کوکی» نوشتهٔ آنتونی برجس وقتی در ۱۹۶۲ منتشر شد موفقیتی کسب نکرد و عملا به فراموشی رفت، تا اینکه یک دهه بعد استنلی کوبریک آن را برای فیلم اقتباس کرد و این داستان به شهرت بینالمللی رسید…
معمولا خیالمان راحت است که در زندگی همواره حفاظهایی هستند که از ما محافظت میکنند. اما گاهی سرنوشت به خطا میرود و در بحران گرفتار میشویم؛ حفاظها از بین رفتهاند؛ و همه چیز ممکن است در لحظهای به فنا برود…
معیارهای عینیِ خوب و بد، دفاعِ ما علیه ایدههای بد است. اگر معیارهایمان را ببازیم، هیچ دفاعی نداریم. با توسل به نسبیگرایی اخلاقی، ایمنیِ طبیعیمان را غیرفعال میکنیم، و خود را در برابر ایدههای بد آسیبپذیر میکنیم…