هندوستان همواره کشوری متنوع و رنگارنگ بوده است؛ گاهی رمزآلود، گاهی متمدن و باشکوه، و گاهی فاسد. کشوری با منابع غنی که بهخاطرشان بارها مورد تهاجم قرار گرفت و دستآخر مستعمرهٔ کشوری بسیار کوچکتر و فقیرتر از خودش شد. از منظر هندیها این شاید خفتبارترین دورهٔ حیات این کشور باشد. بیشتر از ۲۰۰ سال طول کشید تا هند استقلالش را به دست آورد. هر چند بسیاری از مردم کشور این استقلال را دروغین میدانستند. و با آنکه همه خیال میکنند هند از طریق جنبش خشونتپرهیز به رهبری مهاتما گاندی به استقلال رسید، نسل امروز در کاوش گذشته و پیش به سوی آینده، باید ماهیت خشونتپرهیزی گاندی را واقعا زیر ذرهبین ببرد.
***
بخشی از مهاباراتا، حماسهٔ معروف هندو، به جنگ کوروکشِترا میپردازد که طی آن، آرجون سلاحش را زمین میگذارد و از جنگیدن و کشتنِ فامیل خود امتناع میکند. مطابق متنِ بگودگیتا [ترانهٔ خدا] که یکی از مقدسترین متون هندو و بخشی از همین حماسه است، کریشنا (خدای هندو) آرجون را متقاعد میکند سلاح بردارد و جنگ کند. حماسهٔ مهاباراتا و جنگ کوروکشترا، نسلهای متمادی هندیان را شیفتهٔ خود کرده است. اما گاندی با آنکه بگودگیتا را دستمایه قرار میداد، برخی آموزههای آن را نادیده میگرفت: مثلا استفاده از زور و خشونت برای دفاع از بیگناهان و برقراری صلح.
ضمنا گاندی با آنکه طرفدار عدم خشونت بود، در بسیاری از بزنگاهها به خشونتِ افراطی علیه مردم خودش تن میداد ــ همان مردمی که میخواست به آنها خدمت کند.
یکی از این موارد، قحطی بنگال در سال ۱۹۴۳ بود که امروزه بسیاری آن را جنایتی عمدی میدانند. در آن زمان، امپراتوری انگلیس درگیر جنگ جهانی بود و سیاسیونِ هند، باز هم در تناقضی آشکار، فعالانه به جذبِ داوطلبان و حمایت نظامیِ هندیان از انگلیس کمک میکردند. یکی از این افراد گاندی بود که از طرفی از یکی از خونینترین جنگها حمایت میکرد، و همزمان عدم خشونت را برای کسب استقلال از نیروی اشغالگر تبلیغ میکرد، و در تمام این مدتْ نسلکشیِ میلیونها نفر در بنگال از طریق قحطی را پذیرفت.
انسان تنها گونهٔ حیوان است که بدون هیچ ضرورتی صرفا از روی طمع یا برای تفریح و لذت آدم میکشد.
***
البته خشونتپرهیزی در هندوستان امر تازهای نبود. حدود ۲۴۰۰ سال پیش، بودا در جستجوی رهایی از فلاکت و رنجِ دنیای مادی، نیروانا را کشف کرد. با تاسیسِ بودیسم، خشونتپرهیزی به هنجاری اجتماعی بدل شد. تا چند قرنْ امپراتوریها و سلسلههای مختلف در صلح و ثبات نسبی بر این کشور حکم راندند. ولی نهایتا تجزیهٔ امپراتوری و حذف ارتش منجر به هجوم آسان نیروهای خارجی شد. در پی ظهور اسلام، تهاجم مسلمانان به هندوستان شروع شد، و بعد در سدهٔ شانزدهم امپراتوری بزرگ مغول در بخش اعظم هندوستان حاکم شد. تحت سلطهٔ مسلمانان، تغییر دین بهشکل انبوه از هندو به اسلام رخ داد، ولی بیشترِ فاتحانِ مسلمان در خود هندوستان ساکن شدند. تبادلِ فرهنگ و علم و هنر و ادبیات به غنیسازی کشور کمک کرد. ولی انگلیسیان مثل بقیهٔ اروپاییان ــ از جمله پرتغالیان و هلندیان و فرانسویان ــ برای تجارت میآمدند. بنگال صادرکنندهٔ اصلیِ منسوجات به این کشورها بود، و از این طریق به یکی از ثروتمندترین مناطق دنیا تبدیل شد. رابرت کلایو انگلیسی با استفاده از نارضاییهای مردمِ محلی، این سرزمینِ پهناور و ثروتمند را تقریبا بدون مقاومت فتح کرد. این مقدمهای شد برای اشغالِ تمامِ هندی که امروز میشناسیم به دست انگلیس. امپراتورانِ مغولْ هندوستان را وطن خود میدانستند و به غنیسازی و آبادانی آن اهمیت میدادند ولی تحت سلطهٔ انگلیس، بیشتر سرمایههای هند به یغما میرفت و کشور فقیر و فاسد شد. اقوامی که از قرنها پیش در صلح میزیستند، دچار تفرقه شدند و بینشان جنگهای خونینی در گرفت که میلیونها نفر را قربانی کرد. بدترین موارد کشتار و آوارگی در تاریخِ معاصر دنیا در این دوره رخ داد.
***
عدهٔ زیادی از کسانی که در جنبشِ ضدخشونتِ گاندی شرکت کردند، جان خود را باختند ــ این جنگی نابرابر علیه حاکمان سرکوبگر بود. مورخ آمریکایی ویل دورانت در سال ۱۹۳۰ از میزان خشونت علیه هند و رشد عظیم اقتصادی و نظامیِ کشورِ اشغالگر از طریق استعمار هند متحیر شده بود. در عوضِ این منافع، هند تحقیر و شکنجه میشد. پیش از استعمار انگلیس، قرنها بود که هند روابط تجاریِ برابری با کشورهای اروپایی داشت، ولی از آغاز دورهٔ استعمار، جایگاه اجتماعی هندوستان فرو پاشید. هندیها بهرغم استعداد فکری و سواد آکادمیک، شهروندان فرودست و حقیر انگاشته میشدند. (هنوز بابتِ کشتار شهروندانِ غیرمسلح در جلیانوالا باغ عذرخواهی نشده است).
خشونتپرهیزیِ محض ایدهای رمانتیک در دنیایی خشونتبار است.
امروزه هند بهتدریج از مظالمِ مهاجمانِ متوالی خلاص میشود و تاریخ واقعیِ استعمار و استقلالش زیر ذرهبین میرود. حالا میدانیم که افرادی شجاع از همهٔ اقشار جامعه برای آزادی این کشور از دست مهاجمانْ جانِ خود را باختند.
بعد از جنگ جهانی دوم مدتی صلح نسبی حاکم بود؛ ولی بعد سایهٔ جنگ دوباره سنگینی کرد. افغانستان و تمام خاورمیانه قربانی خشونت شد. جنگِ اخیرِ روسیه علیه اوکراین خشونتپردازی را تشدید کرده است. ظهورِ افراطیون در اکناف دنیا کاملا مشهود است. تجارتهای مشکوک و پرمنفعت و منافع سیاسی، دموکراسی را تحلیل میبرد. و آزادی بهانهای برای مداخلهگری میشود.
***
اما برای زندگیِ سازگار با بقیه، نیازی به خشونت نیست، و تحملِ محیط و گونههای دیگرِ جانداران برای ما کار آسانی است. ولی انسان تنها گونه در میان حیوانات است که بدون هیچ ضرورتی صرفا از روی طمع یا برای تفریح و لذت آدم میکشد. وقتی خشونت تحمل میشود، موجودیتِ تماشاگرانِ منفعل هم به خطر میافتد. بهقول تاگور فیلسوف و مولف معاصر: هم مرتکبینِ جنایت و کسانی که آن را تحمل میکنند، به یک اندازه مجرمند.
تعادل در زندگی مهم است. هر جا لازم است، باید با زور در برابر خشونت مقاومت کرد، و بیعدالتی را نباید تحمل کرد. برای این کار نیازی به خشونتپردازی نیست. ولی تبلیغِ خشونتپرهیزیِ کامل هم فقط ایدهای رمانتیک در دنیایی خشونتزده است.