در رژیمهای زورسالار، کنترل بر بدنِ افرادِ جامعه بخشی از هویت نظامِ حاکم است. نظامِ زورسالار بر اساس منعِ حقوق طبیعی شکل میگیرد و معمولا به نوعی بردهداریِ مبتنی بر ایدئولوژیِ فریبکارانه تبدیل میشود: نظامی که یک زندان بزرگ با یک گروگانِ جمعی برای خود میسازد که شبهبهشتی برای گروهی کوچک و جهنمی برای اکثریت است.
بردهداری شاخ و دم ندارد
اگر یک ایدئولوژی یا نظام عقیدتیْ عدهای را آزاد/آزادتر کند تا عدهٔ دیگری را افسار کند، فضیلتی در آن آزادی نیست، بلکه گواهی بر فریبکاری آن است. سادهلوحانه است که محمد و اسلام هم گاهی با آزادسازی بردگان شناخته میشوند: آزادیهای ظاهری به بهای افسارکردنِ کرامتِ بشر. خمینی هم از همان سالهایی که با انقلابِ سفید و آزادیهای مدنی زنان مخالفت میکرد، بهخاطر ایمان و دغدغهٔ دینی و اخلاقیاش یا دنبال آزادسازی بشر نبود. بلکه دنبال ساختن قلمرویی بود که بر اساس یک ایدئولوژیِ جعلی برای خودش میبافت (و دست بر قضاء بعدها چند سالی هم به لقای آن رسید). برای همین وقتی به حکومت رسید، خیلی از همتایانش که مثل او شهوتِ حکمرانی نداشتند، بر سر مسائلی از جمله حجاب با او مخالف بودند.
خودمان را گول نزنیم: در بردهداریِ زورسالار، اصلْ کنترل بر بدنِ آدمهاست؛ بقیه بهانه است. تمام سفسطههای عقیدتی و دینی هم فریبکاری است و بس. از جمله لوای ضدغربی در مورد پوششِ مردم [مثلا مقابله با تهاجم فرهنگی و غیره] هم فقط یکی از مظاهر این فریبکاری و کنترل است. اگر «غرب»ی در کار نبود، باز هم به بهانهٔ دیگری مردم را افسار میکردند، کما اینکه در صدر اسلام و ادوار بعد از آن، که غرب [به معنای امروزش] نبود، زورسالاری و بردهسازی به بهانهها و اشکال دیگری ادامه داشت.
«غربزده»، «فاسد»، «معاند» … همهٔ اینها را اذهانِ فریبکاری خلق کردند که وسواسِ کنترل بر جنسِ ضعیفتر داشتند. ضعیفکشی اسمِ دیگر زورسالاریست. اینجا هدفْ شکار انسان و انسانیت است. برای شکارِ انسان باید او را به بردگی بکشی و تحقیرش کنی. و بردگی یعنی منع حقوق طبیعی. وقتی حقوقِ طبیعیِ انسان را افسار میکنی، تحت هر عنوانی که باشد، فرقی نمیکند چه اسمِ مضحکی رویش بگذاری، بههرحال بردهسازی است و بردهداری.
در مورد ایران، وقوع انقلاب ۵۷ به تحقق بسیاری از آرزوهای خمینی انجامید، از جمله آرزوی دیرینهاش برای انتقامگرفتن از زنان. جنگ با عراق هم به تحکیم رژیم اسلامی و قوانینِ ضدانسانیاش کمک کرد؛ مسائلی مثل حجاب دیگر «اولویت» نبود. شبهآزادیهای دورانِ اصلاحات اما رفت روی اعصابِ رژیم و رهبر تازهکارش. و بعد که اینترنت و ماهواره و موبایل آمد، عامهٔ مردم را با مواهبِ طبیعی (از جمله آزادیِ پوشش در بقیهٔ دنیا) آشناتر کرد ــ و بیشتر رفت روی اعصاب رژیم. بهخصوص اینکه پیشرفتِ ارتباطاتْ به افشای فساد و جرائم و جنایاتِ مقامات حاکم کمک کرد. اما آنچه مافیای حاکم را واقعا دق داده، دغدغهٔ فساد اخلاقیِ مردمِ در معرضِ این تحولات و پدیدهها نیست، بلکه آگاهشدنِ مردم به حقوقِ انسانیشان است.
اگر قاطبهٔ مردمِ کشوری بفهمند که حقوقشان چیست و جایگاهِ حاکم چیست، مشروعیتِ دیکتاتوری به فنا میرود. وحشتِ زورسالارانِ حاکم بر ایران (و کشورهای مشابه) این است که مردمِ زیردستشان بفهمند حاکمشان عمری آنها را فریفته و حقوقشان را دزدیده: اینکه مردم در نگاهِ حاکمْ مُشتی برده بیش نیستند؛ سرباز پیادهٔ نظام؛ سیاهیلشکری برای اعزام به میدانِ بلا؛ آلتِ بهرهکشی؛ همین و بس. اینکه در چشمِ حاکم اصلا آدم نیستند که بخواهند حقوق انسانی داشته باشند.
«تمامیتِ جسمی» را نمیشناسیم
در نتیجه، بخشی از مشکلْ عدم شناختِ مردم از حقوق طبیعیِ خودشان است. مردمْ حقوق طبیعیِ خودشان را نمیشناسند و وقتی یک شکارگر (چه نظام، چه افرادِ خانواده)، حقوقِ طبیعیشان را نقض میکند، بهطور غریزی میفهمند که بهشان ظلم شده و طرفِ مقابلْ آنها را خُرد و تحقیر کرده، ولی هنوز نمیدانند دقیقا چرا. جایی از کار میلنگد. در واقع غریزهٔ انسانیتان به شما میگوید که به شما تعرض شده: به حقوقتان و به حریمتان تجاوز شده؛ حیثیت شما لگدمال شده، یا موجودیتِ شما تهدید شده است.
وقتی آزادیِ حرکت از شما سلب شود، امنیتتان تضمین نشود، یا در حدِ ماشینِ جوجهکشی تقلیل داده میشوید تا برای نظامِ حاکمْ ارتشسازی کنید، وقتی اختیار تصمیمگیری برای زیبایی یا سلامتیِ جسمیتان به دست کس دیگری داده میشود، وقتی کسی حق داشته باشد زندگی را برای تو زندان کند، وقتی کس دیگری باید برای درسخواندن تو تصمیم بگیرد، و بدون اجازهٔ دیگری نتوانی با همنوعان خود ارتباط برقرار کنی، غریزتا متوجه میشوی که چیزی در وجودت سرکوب شده ــ و آن «حق طبیعی» توست.
به عنوان یک آدم در جامعهای که زندگی میکنید، از خودتان بپرسید:
آیا آزادی حرکت یا سفر دارم؟ آیا به عنوان یک مرد/زن/بهایی/سنّی یا هرچی… امنیت قانونی دارم؟ حق تحصیل دارم؟ آیا کسِ دیگری برای سلامتی و زیبایی من تصمیم میگیرد؟ آیا کسی میتواند برای خانهماندن/کارکردن یا استقلالِ مالیِ من تصمیم بگیرد؟ آیا کسِ دیگری برای تولیدمثل من تصمیم میگیرد؟ آیا اجازه دارم با بقیهٔ آدمها ارتباط داشته باشم؟ آن هم بدون برچسب و بدنامسازی و محدودیت فیزیکی و تهدید جسمی و جانی؟
همهٔ این نمونهها بخشی از «تمامیت جسمی» انسان است. اینها سوالات غریزی شماست که شاید از ابتدای کودکی آنچنان محکم جوابشان را گرفتهاید که دیگر هیچ وقت جرات نمیکنید از خودتان بپرسید. ولی پاسخِ این سوالات تعیین میکند کجا زندگی میکنید: تحت سلطهٔ نظامی متوحش، یک زندان بزرگ، یا یک کشور نُرمال، یا کشوری مرفه، یا غیر.
«تمامیت جسمانی» به معنای واجبالحرمت بودنِ تن و مصونیتِ بدن از تعرض دیگران است و تاکیدیست بر حقوقی چون آزادی انسانی، مالکیت فردی و حق تعیین سرنوشت؛ و نقضِ آن به معنای نقض حقوق طبیعی و فردی است ــ یعنی نقض حقوق انسان. (حقوقی که در اسناد مهم بینالمللی از جمله «اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر» و «میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی» هم تصریح شده). و اگر به کشورهای دنیا نگاه کنید، به همان نسبت که تمامیتِ جسمیِ مردمْ در آنها محترم شمرده میشود، فلاکت یا رفاهِ مردمشان هم به همان تناسب است.
بحثِ «تمامیت جسمی» در مورد انسان، شبیهِ «تمامیت ارضی» در مورد کشورهاست. کشورِ مستقل تعریف دارد، مرزهایی دارد، و حقوقی دارد؛ هر کشور مستقلی حق دارد از استقلال سرزمینی خود دفاع کنند. آدمها هم [آدم یعنی زن، مرد، یا هرچی] حق دفاع از تمامیت جسمی خود را دارند.
آن حیوانی که تمامِ هیکلِ زن را «عورت» میخواند، سفسطهای برای تجاوز به حقوقِ زنِ خودش میسازد ــ و بعد تجاوز به حقوق بقیهٔ زنها. خمینی هم همین راه را رفت که به ایدهٔ حکومت اسلامی رسید. جای تعجب ندارد که فرزندانِ خودِ این آلتهای سرگردان، از جهنمی که پدرانشان ساختند فرار میکنند تا در کشورهای آزاد (یا بهقول خودشان «غربی») از نعمتِ «حقوق بشر» لذت ببرند.
تناظرِ بین سلطهٔ فردی و سلطهٔ اجتماعی
بدون کنترل بر بدنِ گروهی از جامعه، نظامِ زورسالار هم وجود نخواهد داشت. این کنترلِ جسمانی محصول قرنها فریب و سفسطهبافیهای ریز و درشت بوده که بهشکلی تدریجی حقوق اعضای جامعه را یک به یک زنجیر کرد. اگر میخواهی آدم را به بند بکشی، باید حقوقش را به بند بکشی؛ از درونِ کوچکترین واحدهای اجتماعی مثل خانواده گرفته، تا واحدهای بزرگتر مثل قبیله، تا واحد بزرگتر که کل ملت باشد.
فرق نمیکند چه ظاهری داشته باشد؛ برده یعنی همین که افسارت دستِ یکی قویتر از تو باشد، فقط چون او زورگوتر است، نه به این خاطر که حق با اوست. وگرنه خودت و خودش وقتی به دادگاهِ درونی [حقوق طبیعی خود] مراجعه میکنید، میدانید که تمام ارزشها و قوانینِ زورگویانهٔ قبیلهای و قومی و دینی، دروغی برای کنترل بر بدنِ طرفِ مقابل است و بس.
البته در محیط کشورهایی مثل ایران و افغانستان برای خیلیها در نگاه اول شاید بهنظر برسد که مسائلی مثل حجابِ اجباری و امثالهم عمدتا «مشکلِ زنان» است؛ یا اینکه «مشکلِ ما نیست». اما زنانِ بدبختْ یعنی مردانِ بدبخت؛ یعنی ملتِ بدبخت. در همان کشوری که زنها افسار میشوند، مردها بدترین زندگیها را دارند.
رژیم ایران (و نظامهای مشابه) موجودیت خود را در جنگ با انسانیت تعریف کرده، و کوتاهآمدن بر سر حقوق انسانی را عقبنشینی و شکست در جبههٔ این جنگِ خودساخته میبیند. هر آزادی یا هر حقْ سنگری در جبههٔ جنگ با انسان است. یک روز پوشش زنان، فردا بهائیان، پسفردا مردانِ خوشتیپ یا هرچی. در واقع حجابِ اجباری بخشی از تصویرِ بزرگتر است: کنترل لباس زنان، لباس مردان، تولیدمثل، موسیقی، طرز غذاخوردن، طرز راهرفتن، طرز حرفزدن، آوازخواندن، نفسکشیدن … همگی بخشی از جهنمی میشود که نظام حاکم برای شما میسازد. بردهداریِ نوین اینگونه ساخته میشود. شاخ و دم که ندارد.
از نگاه رژیم ایران و همینطور طالبانِ افغانستان، از دست دادنِ کنترل بر بدنِ فرد، از دست دادنِ کنترل بر کل جامعه است. برای همین، این کنترل را از طریق کانالهای سنتی و مدرن (دین، مساجد، رسانهها، و غیره) در خانوادهها و جامعه تزریق میکند؛ و البته به زورِ اسلحه. و برای این کنترلْ چه اقلیتی راحتتر از زنها ــ و هر گروهِ ضعیف یا اقلیتی که زورشان برسد. اینجا بحثِ عقاید دینی نیست، بحث اصلیْ سلطهگری و بردهسازی است، که از سطح فردی و اقلیتها شروع میشود تا اینکه تمام جامعه را کنترل کند، و بسازد همان زندان بزرگ یا گروگان جمعی را.
«حجاب اختیاری» تهدیدِ وجودی محسوب میشود
رژیمهای زورسالارِ مدرن (از جمله شوروی و چین کمونیست و ایران و طالبان و امثالشان)، همگی در دورهٔ تکوینِ خود با ذره ذره ایجاد زنجیرهای حقوقیْ رژیمهای بردهداریِ معاصر را شکل دادند. ظاهرش هر چهقدر هم امروزی و شیکوپیک باشد، داخلش منجلاب است. استعارتا، پیرمردی زشت که میخواهد خود را جای عروسی جوان و زیبا جا بزند. اگر هر کدام از موانع (یا بهقول خودشان «سنگر»ها) علیه حقوقِ انسانْ برداشته شود، نظامشان به سمت فروپاشی میرود.
برای رژیم ایران هم کنترل بر بدنِ مردم بهطور عام و حجاب اجباری بهطور خاص، یک مسئلهٔ حیاتی یا هویتی است. یعنی رژیمْ مطالبهٔ «حجاب اختیاری» را تهدیدِ وجودی میبیند. و جای تعجب ندارد که برای حذفِ فعالان حقوق زنانْ خود را به آب و آتش زده است. هر کسی که سابقهٔ ترورها و روحیاتِ کینهتوزانهٔ خامنهای و حلقهٔ اطرافش را میشناخت، میدانست که فعالانی مثل مسیح علینژاد جزوِ اهدافِ اصلیِ ترورهای رژیماند. [و بهطرز مشابه، فعالان زن در افغانستان]؛ چون تندادن به مطالبات زنان، برای رژیمْ شکست بزرگی در «میدان جنگ» خواهد بود. و همینطور تحقیری بزرگ در برابر چشمان دنیا؛ چون اگر این جنگِ خیالی را ببازد، به همان کسانی باخته که دهها سال تحقیرشان کرده است، و شکستِ ایدئولوژی هزارانسالهایست که هویت خود را به آن گره زده.
پس برای رژیم خامنهای (و طالبانِ افغانستان)، «حجاب اختیاری» تهدیدی حیاتی محسوب میشود.
خودِ بدنْ جبههٔ جنگِ نظام است
باید بدانیم که برای نظامِ زورسالار، خودِ انسان و بدنش جبههٔ جنگ است، و حقوق انسانْ سنگرِ «دشمن» است. اگر سنگری که فتح کرده را ببازد، دیگر جنگ را میبازد. البته نظامِ زور همواره تابع زور است و ممکن است تحت فشار امتیازاتی بدهد، اما نه از روی انسانیت، بلکه از ترسِ نابودی، ولی بههرحال اگر «نرمش قهرمانانه» هم بکند، همواره در صدد آن است که در اولین فرصتْ عهدشکنی کند. اینها هر وقت گفتند فلان کار را میکنیم یا نمیکنیم، در اولین فرصتی که توانستند، زیرش زدند. فریبکاری ویژگی مشخصهٔ این نظامهاست.
اما چنانکه گفته شد، برای چنین رژیمهاییْ کوتاهآمدن بر سر حقوق انسانی، عینِ خودزنی است. اگر حقوقِ حقهٔ شهروندان را پس بدهند، خودشان را خلع سلاح کردهاند. آنچه این نظامها را نگه میدارد، لگدمالکردنِ انسان است. [که همین هم زمینهسازِ نابودیشان میشود].
رژیم ایران هم اگر حقوقِ طبیعیِ ساکنینِ کشور را به آنها بدهد، دیگر جمهوری اسلامی نخواهد بود. چون خودش را برهنه خواهد کرد. همین حالا هم مترسکی از بردهداری است، و اگر برهنه شود، آنوقت دیگر به وزشِ بادی به فنا خواهد رفت.