ادبیات، فلسفه، سیاست

eve

ستون‌های دروغ

صادق تیزکار

انسان جانورِ حیرت‌انگیزی‌ست؛ می‌تواند با دروغ‌پردازی و سفسطه‌بافیْ خود را به مقام خدایی و پیغمبری منصوب کند و جماعتی را بفریبد و وقتی به قدر کافی یارگیری کرد، به نام خدا و اخلاق دست به هر جنایتی بزند…

جنگ، خشونت و کشتار، کشورگشایی، کتاب‌سوزی، بردگی، ضعیف‌کشی، سیاست‌بازی، دستکاری و تحریف، دزدیِ ایده‌های دیگران و سفسطه‌گریْ همواره بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ ایدئولوژی‌ها و ادیان مختلف بوده است. ولی اعتبارِ این‌ها به خودِ انسان‌ها برمی‌گردد. انسان جانورِ حیرت‌انگیزی‌ست؛ می‌تواند با دروغ‌پردازی و سفسطه‌بافیْ خود را به مقام خدایی و پیغمبری منصوب کند و جماعتی را بفریبد و وقتی به قدر کافی یارگیری کرد، به نام خدا و اخلاق دست به هر جنایت و تعرضی بزند و بعد بگوید این شریعت است و آن امر خدا. هم خودش را گول می‌زند، هم دیگران را.

البته انسان یا دقیق‌تر بگوییم «انسان خردمند» جزو متنوع‌ترین گونه‌های حیوانات است. گذشته از تنوع فیزیکی/جسمی، خصوصا از لحاظ ذهنیْ همه جور زیرگونه‌ای در بین انسان‌ها یافت می‌شود: از خیلی مفید تا خیلی خطرناک. از تنوع زیستیِ خارق‌العاده‌ای برخوردار است. بقیهٔ گونه‌های جانوری از این‌چنین تنوع ذهنی و فکری و رفتاری که انسان دارد برخوردار نیستند.

وقتی هم که پای ایدئولوژی و ادیان به میان می‌آید، همین مهارتِ گسترده حسابی به کارش می‌آید: هر از چند گاهی یکی از راه می‌رسد و با فریفتنِ خودش یا دیگرانْ فرمولی می‌بافد تا وضعِ موجود را بر هم بزند یا برعکسْ آن را محکم‌تر کند. وقتی وضع موجود به نفعش باشد، به هر دروغی متوسل می‌شود تا آن را حفظ کند، و وقتی وضع موجود را به نفع خود نمی‌بیند، می‌شود «بت‌شکن» و هر نفرتی بتواند می‌پراکند تا مثلا ساختارشکنی کند. در نهایت اما نیّتش مشخص است: دنبالِ قدرت و ثروت و شهوت است؛ مثل بیشتر حیواناتِ درندهٔ حیات وحش. این راهی‌ست که موسی و محمد و پاپ‌های کلیسای کاتولیک و هیتلر و خمینی و بسیاری دیگر رفته‌اند، و طالبانی‌ها هم دارند می‌روند.

انسانِ دیندار جزوِ درنده‌ترین زیرگونه‌های انسان خردمند، و نهایتا جزو خطرناک‌ترین «شکارچیانِ بشر» در بین تمام حیوانات بوده است. البته احتمالا کشنده‌ترین موجوداتِ تاریخ، ویروس‌ها و باکتری‌ها بوده‌اند، ولی اصولا ما آن‌ها را شکارگر و جنایت‌کار نمی‌خوانیم و گذشته از این، هیچ‌کس همچون خودِ انسانْ دشمنِ آدم نبوده است و تاریخا بیشترین و طولانی‌ترین جنایت‌های بشری زیر سایهٔ ایدئولوژی و دین انجام شده است. خواه جنایات جسمانی، خواه روانی و فکری.

اما قوامِ قدرت و دوامِ جنایتْ نیازمند ایدئولوژی‌های پیچیده‌تر است و بدون خودفریبی و سفسطه ممکن نیست، و این‌جاست که گونهٔ انسانْ «خردمندتر» می‌شود و «متمدنانه‌تر» جنایت می‌کند. پیروانِ «متفکرتر» و فلاسفهٔ «خودفریب‌تر» وارد میدان می‌شوند و بیشتر می‌بافند و می‌لافند تا ماشینِ سرکوبْ روغن‌کاری شود.

البته گونه‌های مفیدِ انسان هم کم نیست. طی سده‌های اخیر به لطف صنعت چاپ و نشر علم و شیوع تکنولوژی‌های ارتباطی، انسان‌های نوع‌دوست هم قدرت گرفته‌اند. نتیجه این‌که تنازعِ بین انسان‌های نوع‌دوست و انسانِ شکارچیِ بشر بالا گرفته است. این درگیری‌ها معمولا ابتدا به‌صورت مناقشات فکری و نظری است، اما در بسیاری مواقع به خونریزی هم می‌کشد. هر گروه هم سعی می‌کند معیارهای خودش را غالب کند: عده‌ای حقوق بشر، عده‌ای حقوقِ ضدبشر، و قس‌علی‌هذا….

یکی از این مناقشات، باور به خداست؛ که برای گروهی امر مسلم است و برای گروهی دیگر منشأ فساد. در تقابل فکریِ خداباوران و خداناباوران هم کماکان سفسطه جولان می‌دهد. سفسطه‌هایی که خداباوران می‌بافند (مثل بقیهٔ دروغ‌های پیچیده و «مستدل»)، مصارف متعددی دارد، مثلا می‌تواند یکی یا ترکیبی از این موارد باشد:
ــ‌ برای خودفریبی: یعنی مثلا انسان برای غلبه بر تشویشِ فلسفیِ خود و ترس از مرگش، دلیل می‌بافد در بابِ وجود خدا؛
ــ‌ برای دگرفریبی: یعنی برای گول‌زدنِ مردم است. هرچند خودِ جاعل می‌داند که حرفش مُفت است؛
ــ‌ سوختِ انقلاب یا جنگ: چه انقلاب فرهنگی باشد یا جنگ ایدئولوژیک، جنگ نرم، یا هر اسمی که خودشان ابداع می‌کنند؛
ــ‌ برای حفظ وضع موجود یا برهم‌زدنِ آن: یعنی مثلا به‌قول معروفْ «مصرف داخلی» دارد، چون وضع موجود برای‌شان منفعت زیادی دارد، یا برعکس، هدفْ انقلاب‌کردن و سرنگونیِ یک رقیب است.

‌‌‌‌‌‌‌‌
برای بسیاری از مردم دنیا مهم‌ترین کارکردش خصوصا در سطح فردی، جنبهٔ روان‌شناسی یا دقیق‌تر بگوییم بیولوژیِ روانی است. عواقبِ خدانداشتن برای بسیاری از آدم‌ها دردناک یا ترسناک است. آن‌ها را مضطرب می‌کند. خداباوری و عوایدِ آن، بر یک تشویشِ فلسفی غلبه می‌کند. درواقع در کاهش اضطراب و استرسِ بسیاری از مردم دنیا خیلی موثر است. یعنی برای خیلی‌ها داروی خوبی برای کاهشِ اضطرابِ وجودی است. ولی مثل بسیاری از داروی ضداضطرابِ دیگر، عوارض جانبی هم دارد.

مثل تریاک می‌مانَد. به عنوان یک دارو، برای تسکین و درمان بسیاری از بیماری‌ها می‌توان از آن استفاده کرد (که البته در خیلی موارد، جایگزین‌های بهتری هم دارد)، ولی قاچاقِ تریاک و تامین هزینهٔ جنایت با پولِ آن، چیز دیگری‌ست.

به‌هرحال ده‌ها مصرفِ دیگر برای این‌گونه سفسطه‌های دینی و الهی وجود دارد، اما در پهنهٔ عمل ‌ــ‌ آن‌چه که در دنیای واقعی اطراف‌مان می‌بینیم ‌ــ‌ این شیوه همچنین مکانیسمی برای شکارِ آدم‌ها به شیوه‌ای فیلسوفانه و «شبهِ متمدنانه» است؛ راهی برای دزدیدنِ آزادی و شرافتِ شما، و موجبِ روغن‌کاریِ ماشین سرکوب است. در این جستار به برخی از همین «داروهای خودفریبی» که خداباوران به حلق خود فرو می‌کنند و اصرار دارند دیگران را هم با آن بفریبند می‌پردازیم.
‌‌

اخلاق الهی

یکی از خودفریبی‌های رایج بین دین‌باوران و مذهبیون این است که خودشان را دارای بهترین معیار اخلاقی می‌دانند، و یکی از دروغ‌های رایج دربارهٔ خداناباوران یا آدم‌های غیرمذهبی این است که آن‌ها هیچ مبنای اخلاقی ندارند. خداباورانی که خودشانْ بدترین سابقۀ اخلاقی را دارند، خداناباوران را به این متهم می‌کنند که پایبند هیچ اصولی نیستند و بی بند و بارند.

اما درواقع، خداناباوران عموما ارزش‌های جهان‌شمول بشری را معیار خود می‌دانند: این واقعیتِ طبیعی که آدم‌ها موجودات زندهٔ اجتماعی و به‌هم‌وابسته‌ای هستند که نسبت به همنوعان خود به‌طور غریزی حس همدلی و همدردی دارند و از حقوق مشابه و مشترکی برخوردارند. به‌خاطرِ همین است که وقتی حقوقِ عده‌ای پایمال می‌شود، حس می‌کنیم بعدش ممکن است نوبت خودِ ما بشود. ما برای سنجش اخلاقیات‌مان به اطلاعات و واقعیت علمی نگاه می‌کنیم (نه توهمات) و این را هم می‌دانیم که فعلا ممکن است برخی اطلاعاتْ کشف نشده باشد. ما از تاریخ یاد می‌گیریم. و بر اساس همین‌هاست که بیمارانِ جسمی و عصبی را ‌ــ‌ برخلاف آن‌چه که در کتب دینی آمده ‌ــ‌ جن‌زده و ملعون نمی‌دانیم، بلکه آن‌ها را بیمارانی بیولوژیک یا قربانیِ اختلالات هورمونی می‌بینیم، و مریض را پیشِ جن‌گیر نمی‌بریم، بلکه پیش دکتر می‌بریم.

خداپرستی هم جزوِ فلسفه‌های شکار است. دین مستلزم این است که جزوِ گله باشی: ضعیفه‌ای زیر دستِ ضعیف‌کش‌ها؛ یعنی غالب حق است و زور همه چیز را پیش خواهد برد.

ولی اطاعت از زور، نه اخلاقی است و نه منطقی. ‌‌‌‌‌‌‌ما غریزتا هنگامی از قوانین جامعه پیروی می‌کنیم که می‌فهمیم به نفع ما هستند و اگر بفهمیم کذب و واهی و مغلطه‌آمیزند یا مفید نیستند، آن‌ها را دور می‌زنیم یا عوض می‌کنیم یا کلا انقلاب می‌کنیم. ولی کورکورانه و بدون فکر، صرفا چون حکومت فلان‌طور دستور داده، آن را مبنای اخلاقی خودمان قرار نمی‌دهیم و صرفا با همین توجیهِ ساده‌انگارانه، از قوانین پیروی نمی‌کنیم.
اگر قدرت و زورگوییْ اخلاقی باشد، هر قدرتی می‌تواند مبنای اخلاقیات باشد؛ مثل آن‌چه در چین و ایران و افغانستان و کره شمالی شاهدیم. قانونی که انسان را سرکوب می‌کند و با دستورِ مقامِ بالاتر خلق می‌شود، نه اخلاقی‌ست و نه اخلاقیات است.

اخلاقیاتِ الهی آن‌طور که در بسیاری از کتبِ «آسمانی» آمده، تهوع‌آور است. باور به خدا تحت شرایط خاص با سلسله‌مراتبی مضحک و رد شدن از هزارتویی مسخره، شما را به بهشت می‌برد، و انجام فقط یک گناه یا عدم ایمان به خدا یعنی جهنم و عذاب ابدی برای میلیاردها آدم دیگر. اجرای فرامینِ ضدانسانی که در نصّ بسیاری از کتب «آسمانی» آمده، فرقی با سادیسم ندارد و کسی که بخواهد واقعا آن را اجرا کند، بیمار روانی خطرناکی است. نگاه کنید به خمینیست‌ها و طالبانی‌ها و امثال آن‌ها. این‌ها اخلاقیات نیست؛ اخلاقیاتِ ضدانسانی، و ضد اخلاقیاتِ انسانی است.

ضمنا در این مجادله شما هم می‌توانید بگویید: از همان جایی که اخلاقیاتِ خدایت آمده، اخلاقیاتِ ما هم از همان جا آمده. ولی این که نشد معیار اخلاقی. این مغلطه است و چاچول‌بازی. و اگر این آدم‌ها دلایل خوبی برای نظم اخلاقی خودشان دارند، دیگر نیازی به دلّالیِ خدا نیست؛ کافی‌ست دلایل خودشان را بیاورند.

واقعیت این است که سابقهٔ تاریخیِ ادیان، به‌طرز مضحکی خونین است. فرقه‌های مذهبی هزاران سال همدیگر را قلع و قمع کردند (هنوز هم می‌کنند)، تا این‌که دولت‌های غیردینی یا سکولار از راه رسیدند: دولت‌هایی که بر مبنای حقوق جهان‌شمول بشری و عقل و انصاف ‌ــ‌ و البته با حمایت غیرخداباوران ‌ــ‌ شکل گرفتند.

با این اوصاف، شما که اصول اخلاقی‌تان را از دین‌ می‌گیرید، اگر دین‌تان را کنار بگذارید، آن‌وقت چه اتفاقی در شما می‌افتد؟ شما هنوز انسان هستید و همیشه همان جاندار اجتماعی هستید که اگر با دیگران بدرفتاری کنید، غریزتا متوجه می‌شوید و اگر کسی حقوق‌تان را پایمال کند، ناراحت می‌شوید. توسل به مراجعِ خیالیِ غیرقابل توجیه، در عمل منجر به پایمال‌کردن حقوق همنوعان‌تان، و پایمال‌کردن انسانیت خودتان می‌شود. تاریخ گذشته و حالِ ما شاهدِ این واقعیت است. به گواهیِ تاریخ و تجربه و مشاهده، اخلاقیاتِ غیردینی بسیار برتر از اخلاقیات دینی است.
‌‌

گستاخی انسان مدرن

دروغ‌های ضدعلمی از همین دست است. مثل این‌که می‌گویند بشر از طریق علم دنبال کسب قدرت‌هایی‌ست که مخصوص خداوند است، و بهای ورود به قلمروی خدا، نابودی است. در مقابل از شما می‌خواهند «به خدا توکل کنید» و توصیه‌های علمی یا پزشکی را بی‌خیال شوید.

همین علم بود که درمان بیماری‌ها، ارتباطات جهانی، مبارزه با فقر و گرسنگی و بیسوادی، دوبرابرشدنِ طول عمر بشر، فتحِ فضا، و فهم سازوکار جهان و رام‌کردنِ نیروهای طبیعت را به ارمغان آورد. ولی وقتی لازم باشد، دیگر علم به پشیزی نمی‌ارزد، چون خدای ساختگی‌شان و مقدساتش از آن‌ها محافظت خواهد کرد.

هر تکنولوژی‌ای اگر سوءاستفاده شود، می‌تواند ویرانگر باشد؛ تکنولوژی اتمی، مهندسی ژنتیک و…. همهٔ علوم مخاطراتی دارند، ولی خطرِ «خدا»ها و پیروانش همیشه بدترین خطر برای بشر بوده است.

بزرگ‌ترین جهش حیات بشر وقتی رخ داد که تحقیق علمی جای وحی را گرفت، و به‌جای تعصب و خرافات و هیجانات، مشاهده‌گری و منطق و عقل و آزمایش و همکاری و شکِّ علمی غالب شد. نتیجه این‌که ما را از آدم‌های غارنشین به کاوشگران فضا تبدیل کرد. تمام پیشرفت‌های حیرت‌انگیز بشر، محصول فکر و همدلی و همکاری آدم‌های واقعی بوده است. هزاران سالی که ادیان و خدایان‌شان حاکم بودند، نتوانستند خدماتی را که علم طی چند قرن اخیر انجام داده، ارائه کنند.
‌‌‌‌‌‌‌‌

عقلانیتِ دین

این عبارت خودش جوکِ مضحکی‌ست. ماری سخنگو زنی را که از دندهٔ چپِ مرد خلق شده گول می‌زند تا میوه بخورد و معرفت بیاموزد (تا خیر و شر را از هم تشخیص دهد)؛ بعد به‌خاطر میوه‌خوردنِ او تمام نسل بشر به گا رفت. چه‌قدر معقول و منطقی!

در مسیحیت، خدایی داریم که خودش را قربانی می‌کند تا ما را از عذابِ خودش نجات دهد، یعنی مجازاتِ خودش را دور بزند و ما را از قانونِ خودش خلاص کند. و با ریختن خونِ خدا و قربانی‌شدنِ او، بشر نجات می‌یابد ‌ــ‌ ولی درنهایت (مطابق کتابِ خودش) قرار است بیشترِ مردم به جهنم بروند. چه منطق باشکوهی! اما از طرفی، نجات فقط با ایمان به خدا به دست می‌آید، که با ماجرای قربانی در تناقض است. از طرفی خدا عینِ عشق است ولی از طرف دیگر وحشتناک‌ترین خوف.

کتب الهی پُر است از توحش و تناقض. ولی می‌گویند منطقی و عقلائی هم هست. فرقی نمی‌کند، اسلام و مسیحیت یا امثال‌شان، یکی از یکی بدتر.

دروغ‌هایی از جنسِ میوهٔ ممنوعه در مذاهب الهی به فور دیده می‌شوند: حوادث آخرالزمانی؛ زلزله به‌خاطر بی‌حجابی و بدحجابی؛ جِن‌ها مردم را مریض می‌کنند و جن‌گیری لازم دارند؛ ایمان به خدا شما را از سمّ و آتش محافظت می‌کند؛ شستنِ دست‌ها پیش از غذاخوردن لازم نیست. ولی همه هم معقول و منطقی است!

این نوع منطقِ فکاهی تمامی ندارد. خدای قادر متعال اجازهٔ بروز و ظهور این همه فرقه و تفرقه و جنایت و کثافت را می‌دهد؛ ولی خلقتِ او خردمندانه و نبوغ‌آمیز است. پسر خدا یا اولیاءِ خدا هزاران سال است که وعدهٔ بازگشت و ظهور داده‌اند، ولی همه در راه مانده‌اند. همه این‌ها عقلانی است!

خدایی که نهایتِ عشق است، نمی‌تواند مانع کشتار و سوزاندنِ پیروان خودش هم بشود. بعد شکست‌ناپذیر هم هست. موجودِ همه‌جا حاضر و همه‌فن‌حریف، که جهان را در شش-هفت روز خلق کرده، اشتباهات کودکانه‌ای می‌کند، ولی بعد تقصیر را به گردن دیگری می‌اندازد. عجب خدای معصومی.

ولی چون آدم‌ها آن‌قدرها هم ساده‌لوح نیستند و نمی‌توانند این جوک‌ها را باور کنند، پاسخِ پرسش‌گری‌شان این است که حتما حکمتی دارد که عقل بشر قد نمی‌دهد. عجب! به همین سادگی. بیشتر از این‌که عقلانیت باشد، زرنگ‌بازی است.
‌‌

ماهیت خالق

یکی از مضحک‌ترین مباحثِ خداباوری، ماهیتِ خودِ خداست. از طرفی او برای انسان قابل درک و مشاهده نیست، و از طرفی باید به او ایمان بیاوری، وگرنه سَقَط می‌شوی. خدایی که هرگز وجودش قابل اثبات نیست مگر به زور اسلحه.

همچنین یکی از توجیهات و دفاعیات خنده‌دارِ خداپرستان و خصوصا یکتاپرستان همیشه این است که خدای‌شان متفاوت است؛ یعنی منحصربه‌فرد است؛ یا تنها خدای جهان است. وقتی کسی ادعا می‌کند موجودی به اسم خدا می‌شناسد که ابدی و بی‌نقص و همه‌جا حاضر و قادر مطلق و این جور چیزهای خیالی و انتزاعی و تکراری‌ست، در بهترین حالت، اصلا نمی‌داند آن موجود چیست و کجاست.

این آدم یا نمی‌تواند دروغش را ثابت کند، یا به زور سعی می‌کند دیگران را مغلوب کند، یا با فریب و مغلطه سعی می‌کند بقبولاند، و اگر نتوانست، آن‌وقت از شما می‌خواهد به اعتقاداتش احترام بگذارید. گرچه ممکن است خودش برای اعتقادات دیگران پشیزی ارزش قائل نشود.

در تمام دورانی که حکومت‌های الهی و دینی در پی جنگ و کشورگشایی و آدم‌کشی و جنایت بودند، خدای‌شان آن بالا داشت تماشا می‌کرد و کاری از دستش برنمی‌آمد؟ یا این‌که اصلا وجود خارجی نداشت؟
‌‌

معنای زندگی

گذشته از بحث سوءاستفاده از خدافروشی، یکی از توهمات در این باب، بحثِ هدفِ حیات یا معنای زندگی است. این‌که می‌گویند بدون وجود خدا حیات معنایی ندارد، یا کائنات غیرممکن است. این خود، سفسطه‌ای ساده‌انگارانه است.

امید به نجات و بخشایش خدا و حیات پس از مرگ، شیوه‌ای برای غلبه بر تشویش فلسفی و اضطرابِ وجودی است. نوعی خودفریبی برای غلبه بر ترس از مرگ و نیستی (و ترس از همان خدا). وقتی خودت را قانع می‌کنی که خدایی با بهشتی زیبا در آن سو منتظر توست، خودت را می‌فریبی که نیست و نابود نخواهی شد، و مغضوب هم نخواهی بود.

عده‌ای فکر می‌کنند خداناباوران ناشاد زندگی می‌کنند. این خود دروغِ دیگری‌ست. خداباوران و دینداران، با آن همه محدودیت‌هایی که خدای خیالی‌شان به آن‌ها تحمیل می‌کند، هرگز شادتر از بقیهٔ آدم‌های روی زمین نیستند.

***

باورهای الهی و دینی و کلا ادیان کارکردهای مفید و مضرِّ متعددی برای بشر داشته‌اند: کارکردهای فردی، اجتماعی، سیاسی و غیره.

فریفتنِ مردم و یارگیری و لشکرکشی و دست یازیدن به قدرت و تجاوز به حقوق انسان، کماکان می‌طلبد که آدمْ ایدئولوژی یا خدایی را جعل کند و دستورات خود را به او نسبت دهد یا تحت نامِ آن، دیگران را سرکوب کند، و حقوق‌شان را بدزدد. قدرتی که از این طریق به دست می‌آید البته پوشالی‌ست. سفسطه و خودفریبی و دگرفریبی، ستون‌های دروغند که عمارت ظلم بر آن‌ها بنا می‌شود، ولی چنین بنایی همواره باید منتظر انتقام طبیعتِ انسان باشد.

در زندگی شخصی، خداباوری و دین درواقع کارکردهای بیولوژیک و روانی دارد، یا دارویی برای مهار و تسکین برخی فشارها یا دردهای درونی‌ست. اما همین کارکرد را ‌ــ‌ با عوارض جانبی کمتر ‌ــ‌ به شیوه‌های جایگزینِ دیگر هم می‌توان کسب کرد. با این‌حال اگر نمی‌توانید این افیون را با داروی بهتری جایگزین کنید، دست‌کم سعی کنید خود را به سیاهی‌لشکری برای حفظ عمارت پوشالی ظلم بدل نکنید. یادتان باشد که ستون‌های این عمارتْ لرزان است.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش