ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: هانا آرنت

Hannah Arendt
نافرمانی مدنیْ نمونه‌ای از قدرت سیاسی است. وقتی شهروندان در کنار هم به قوانین ضدانسانی اعتراض می‌کنند، یعنی در میان آن‌ها قدرت سیاسی وجود دارد. اعتراضِ عمومی به قوانین ظالمانه، تجلی فضای عمومی جامعه است…
برخی مواضعِ جنجالی آرنت برای خیلی‌ها غیرقابل قبول است. او شجاعت زیادی در بازگویی واقعیت‌های تاریخ داشت، ولی در نهایتْ مطالعهٔ آن‌چه بر او گذشتْ آموزنده‌تر از ایده‌هایی‌ست که خود او توانست از زندگی استخراج کند…
هیچ کس نمی‌تواند آن‌طور که شهروند کشور خود است، شهروند جهان باشد. در کتاب درباره‌ی خاستگاه و غایت تاریخ، یاسپرس، به تفصیل، پیامدهای دولتی جهانی و امپراطوری‌ای جهانی را بحث می‌کند.
معمولاً در بررسی زندگی و اندیشه‌ی هانا آرنت، رابطه‌ی عاشقانه‌ی آرنت با مارتین هایدگر، و دامنه‌ی تأثیرپذیری فلسفی‌اش از او برجسته می‌شود اما آرنت بسی بیش از آن‌که در نگاه اول به نظر می‌رسد مدیون دانش و منش یاسپرس است.
چقدر مردم عادی وقتی می‌گویند زندگی یک فیلسوف به مردن می‌ماند، راست می‌گویند. مرگ، جدایی میان جسم و روح، برای افلاطون دلپذیر بود؛ او به گونه‌ای عاشق مرگ بود، زیرا جسم با همه‌ی نیازهایش موجب وقفه در کاوش‌های روحانی می‌شود.
درس‌گفتارهایی درباره‌ی فلسفه‌ی کانت جای فصلی از کتاب حیات ذهن یا حیات روح را می‌گیرد که اجل فرصت نوشتن آن را به هانا آرنت نداد، ولی موضوع آن، یعنی قضاوت، دست‌کم، ذهن آرنت را، طی دو دهه‌ی پایانی عمرش، به خود مشغول داشت.