«فلسفهی سیاسی کانت» عنوان درس هانا آرنت در ترم پاییزی سال ۱۹۷۰ در مدرسهی جدید مطالعات اجتماعی است. مسألهی اصلی آرنت در این درسگفتارها «قضاوت» است. انتشار کتاب آرنت شبهانقلابی در کانتشناسی به پا کرد، از آن رو، که پیش از آن، محققان برای بحث دربارهی فلسفهی سیاسی کانت به سراغ نقد عقل عملی و رسالههای کوچک اواخر عمر کانت میرفتند، در حالی که آرنت کشف مهمی کرده بود: برای شناخت فلسفهی سیاسی کانت باید به سراغ نقد قوهی حکم وی رفت، نه نقد عقل عملی یا آموزهی حق، بخش اول متافیزیک اخلاق، یا بنیاد متافیزیک اخلاق او. آرنت در نامهای به تاریخ ۲۹ اوت ۱۹۵۷، به کارل یاسپرس مینویسد: مشغول خواندن نقد قوهی حکم کانت هستم. در اینجا فلسفهی سیاسی کانت حقیقی نهفته است، نه در نقد عقل عملی.» (مکاتبات، ص. ۳۱۸)
مهدی خلجی درسگفتارهای فلسفهی سیاسی کانت را به فارسی برگردانده، و مجله نبشت هر هفته یکی از سیزده درسگفتار آرنت را منتشر میکند. عنوانهای فرعی درسگفتارها افزودهی مترجم است.
سخن و پرسوجو دربارهی فلسفهی سیاسی کانت دشواریهای خود را دارد. برخلاف بسیاری از فیلسوفان دیگر، افلاطون، ارسطو، سنت آگوستین، سنت توماس، اسپینوزا، هگل، و دیگران، کانت هرگز [کتابی دربارهی] فلسفه سیاسی ننوشت. ادبیات کانتشناسی گسترده است، ولی کتابهای اندکی دربارهی فلسفهی سیاسی کانت وجود دارد، و از میان آنها تنها یکی هست که به خواندناش میارزد – جنگگریزی و صلحخواهی کانت نوشتهی هانس زانر[۱]. در فرانسه، همین اخیراً، مجموعه مقالاتی دربارهی فلسفهی سیاسی کانت انتشار یافته[۲]، که برخی از آنها جالباند؛ ولی حتی در این مجموعه، بیدرنگ، میبینید که خود مسأله تا جایی که به کانت مربوط میشود، به مثابهی موضوعی حاشیهای طرح میگردد. در میان همهی آثار مختص به فلسفهی کانت، به طور کلی، تنها کتاب یاسپرس است که دستکم یکچهارم حجم آن به این موضوع اختصاص دارد. (یاسپرس، تنها مریدی بود که کانت داشت؛ زانر، تنها مریدی بود که یاسپرس.) جستارهایی که در دربارهی تاریخ[۳] گردآمدهاند یا مجموعهی اخیری که عنوان آن آثار سیاسی کانت است[۴]، در کیفیت و عمق، با دیگر نوشتههای کانت قابل مقایسه نیست. همچنین، نویسندهای این جستارها را همچون «نقد چهارم» خوانده است،[۵] و از زمانی که دربارهی آنها کار میکند، سخت میکوشد چنین رتبهای به آنها بدهد، اما، بیتردید، چنین نیست. کانت خود برخی از آنها را صرفاً «بازی با ایدهها» یا «سفر تفریحی محض» خوانده است[۶]. لحن آیرونیک مهمترینِ آنها، صلح پایدار، آشکارا نشان میدهد که کانت خود آنها را چندان جدی نمیگرفته است. او در نامهای به کیزِوْتر (Kiesewtter)، (پانزده اکتبر ۱۷۹۵)، این رساله را «خیالپردازی» میخواند (گویی او به کار تفننی قدیمترش دربارهی سوئدنبورگ، رؤیاهای بینندهی ارواحی که با رؤیاهای متافیزیک شرح شده است[۷]، میاندیشید. [۱۷۶۶].) تا جایی که به آموزهی حق ( یا قانون) مربوط است – که میتوان آن را تنها در کتاب ویراستهی ریس یافت، که خواننده آن را ملالآور و فاضلمآبانه مییابد – به سختی میتوان با شوپنهاور ماجرا کرد که دربارهی آن میگفت: «انگار نه انگار که این اثری نوشتهی مردی بزرگ است، بلکه گویی محصول آدمی معمولی و عادی [gewohnlicher Erdensohn] است.» مفهوم قانون در فلسفهی عملی کانت اهمیت فراوانی دارد، جایی که انسان در مقام موجودی قانونگذار فهم میشود؛ ولی اگر خواهان تحقیق دربارهی فلسفهی حقوق به طور کلی هستیم، بیتردید نباید به کانت رو کرد، بلکه باید به سراغ پوفندروف یا گروتیوس، یا منتسکیو رفت.
به فرجام، اگر به دیگر مقالات – چه در کتاب ریس چه در مجموعهی دیگر (دربارهی تاریخ) – بنگرید، بسیاری از آنها را دربارهی تاریخ خواهید یافت، به نحوی که، در نگاه اول، پنداری کانت، مانند بسیاری از پسینیان خود، فلسفهی تاریخ را جایگزین فلسفهی سیاسی کرده است؛ ولی بعد، به رغم اهمیت بالای مفهوم تاریخ در جای خود، میبینید که تاریخ جایگاهی مرکزی در فلسفهی او ندارد، و برای تحقیق در باب تاریخ باید به سراغ ویکو، هگل و مارکس رفت. از دید کانت، تاریخ بخشی از طبیعت است؛ سوژهی تاریخی نوع انسانی است که، گرچه همچون غایت نهایی و، به اصطلاح، اشرف مخلوقات، به مثابهی بخشی از خلقت فهم میشود. آنچه در تاریخ مهم است، بدون آنکه کانت مالیخولیای ممکن و مشوّش آن را از یاد ببرد، داستانها، افراد تاریخی، و اعمال خیر و شر آدمیان نیست، بلکه مکر پنهان طبیعت است که انواع را به پیشرفت واداشته و جملگیِ تواناییهای بالقوهی آنها را در نسلهای پیاپی به فعلیت بدل ساخته است. دورهی عمر فرد انسانی بسی کوتاهتر از آن است که بتواند همهی کیفیتها و امکانهای انسانی را به ظهور برساند؛ بنابراین، تاریخِ نوع انسانی، فرایندی است که در آن «همهی بذرهایی که طبیعت در آن کاشته، میتواند به بار بنشیند، و تقدیر نژاد [انسانی] بر روی زمین میتواند به کمال برسد.»[۸] این «تاریخ انسانی» است که با رشد ارگانیک فرد – کودکی، نوجوانی و بلوغ – قیاس میشود.[۹] کانت هرگز علاقهای به گذشته ندارد، آنچه توجه او را برمیانگیزد آیندهی نوع انسان است. انسان از بهشت رانده شد، نه از آن رو که مرتکب معصیت گردید، و نه به دست خدایی مُنتقم، بلکه به دست طبیعت، که او را از زهدان و سپس از باغ، «وضعیت امن و بیگزند طفولیت»[۱۰]، بیرون راند. این آغاز تاریخ است؛ فرایند آن [مبتنی بر] پیشرفت است، و محصول این فرایند نیز چیزی است که پرورش [فرهنگ kultur]، و گاهی آزادی («از قیمومت طبیعت به وضعیت آزادی»)[۱۱] خوانده میشود. کانت تنها در عبارتی معترضه، به صورت گذرا، میگوید که این مسألهی تحقق «غایت اعلای در نظر گرفتهشده برای انسان، یعنی جامعهپذیری [Geselligkeit]. »[۱۲]است (بعدتر به اهمیت جامعهپذیری میپردازیم.) پیشرفت، مفهوم غالب در قرن هجدهم، برای کانت بیشتر مفهومی مالیخولیایی است. او بارها بر پیامد آشکارا غمانگیز مفهوم پیشرفت برای زندگی فرد تأکید میکند.
اگر ما موقعیت اخلاقی-جسمانی انسان در زندگی، حتی در بهترین حالت آن، را بپذیریم، یعنی پیشرفت پایدار و پیش رفتن به سوی خیر اعلی که همچون تقدیر وی تعیین شده، او همچنان نمیتواند… با تحمل وضع تغییر مدام، از چشمانداز موقعیت خود راضی باشد؛ زیرا موقعیتی که انسان اکنون در آن قرار دارد، در قیاس با موقعیت بهتری که آمادهی پیش رفتن به سوی آن است، همواره موقعیتی شرآمیز میماند؛ و مفهوم پیشرفتِ پایانناپذیر به سوی مقصود غایی، همزمان، چشمانداز رشتهای از شرور نیز هست که… اجازهی دستیابی به رضایتمندی را نمیدهد.[۱۳]
اعتراض دیگر به انتخاب موضوع من، که به رغم زمختی آن کاملاً هم ناموجه نیست، اشاره به این است که همهی مقالاتِ معمولاً دستچینشدهی کانت – که من هم برگزیدهام – مربوط به سالهای پایانی عمر اوست که قوای ذهنیاش رو به سستی مینهاد، و در واقع، به خرفتی پیرانهاش میانجامید. برای ردّ این اعتراض، از شما خواستهام که رسالهی بسیار متقدمِ مشاهداتی دربارهی احساس امر زیبا و امر والا[۱۴] [۱۷۶۴] را بخوانید. پیشاپیش دیدگاهام را درباره این موضوع میگویم، و امیدوارم طی درسهای این ترم آن را مُوجّه کنم: اگر کسی با آثار کانت آشنا باشد و در سوانح زندگی او بنگرد، بدین میگراید که عکس این مدعا را مستدل کند و بگوید کانت، بیشتر در دورهی متأخر عمر خود، به امر سیاسی، در تمایز از امر اجتماعی، و به مثابهی بخشی از موقعیت انسانی در جهان، آگاهی یافت، زمانی که برای کار روی فلسفهی خود دربارهی این مسألهی خاص، نه رمقی برای او مانده بود نه فرصتی. نمیخواهم بگویم که کوتاهی عمر کانت را از نوشتن «نقد چهارم» بازداشت، بلکه بر خلاف، نقد سوم، نقد قوهی حکم – که برعکسِ نقد عقل عملی، نه در پاسخ به ملاحظات انتقادی، پرسشها و جدلها که خودانگیخته نوشته شد – باید به صورت کتاب درمیآمد، وگرنه جایش در طرح عظیم کانت خالی میماند.
پس از آنکه کانت کار [نقدها] را به پایان برد، از دید او، دو پرسش هنوز برجا بود؛ پرسشهایی طی دوران حیاتاش ذهن را میگزید، و او کار بر روی آنها را متوقف کرده بود تا، نخست، آنچه «مکر عقل» میخواند را رسوا کند؛ این واقعیت را که «عقل از در تعارض با خود در میآید»[۱۵] یا اینکه اندیشیدن از محدودهی آنچه ما میدانیم فراتر میرود و بعد در مسائل جدلیالطرفینِ خود گرفتار میشود. بر پایهی شهادت خود کانت میدانیم که نقطهی عطف زندگی او کشف قوای شناختیِ ذهن و محدودیتهای آن (در سال ۱۷۷۰) بود؛ کشفی که ده سال از عمر خود را بر سر تبیین و انتشار آن در قالب نقد عقل محض گذاشت. همچنین، ما بر پایهی نامههای کانت میدانیم که زحمت عظیماش در این کار برای دیگر طرحها و ایدههای او چه ارزشی داشت. کانت دربارهی این «موضوع اصلی» مینویسد که این امر بازش داشت، و چون «سد»ی مانعِ کار بر روی موضوعات دیگری گردید که امید به اتمام و انتشارشان میرفت؛ این که [نقد عقل محض و نقد عقل عملی] مثل «سنگی پیشاروی او» بود، و بدون برداشتن آن سنگ، برداشتنِ قدم از قدم ممکن نمینمود.[۱۶] وقتی به دلمشغولیهای دوران پیشانقدی خود برگشت، بیشک، در پرتو آنچه او اکنون میدانست تغییر کرده بودند؛ ولی نه آنقدر که نتوان بازشان شناخت، یا چنان که بتوان گفت ضرورت خود را برای کانت از دست دادهاند.
مهمترین تغییرِ رخداده از این قرار بود: پیش از واقعهی ۱۷۷۰، او در پی تألیف و انتشار سریعِ متافیزیک اخلاق بود، اما فقط سی سال بعد توانست آن را بنویسد و به چاپ برساند. در آن موقع، از این کتاب با عنوان نقد ذوق اخلاقی یاد میشد[۱۷]. وقتی کانت، سرانجام، به نقد سوم روی کرد، در ابتدا، هنوز، آن را نقد ذوق میخواند. بر این روی، دو حادثه به وقوع پیوست: کانت قوهی انسانیِ سراپا تازهای، یعنی قوهی حکم، را کشف کرد، و همهنگام، [تعیین تکلیف] قضایای اخلاقی را از صلاحیت این قوهی جدید خارج نمود. به عبارت دیگر: اکنون دیگر چیزی بیش از ذوق، امر زیبا و امر زشت را تعیین میکند؛ ولی در مسألهی درستی و نادرستی، نه ذوق نه حکم، بلکه تنها عقل است که تعیین میکند.
پانوشتها:
[۱] Hans Saner, Kants Weg vom Krieg zum Frieden, Vol. 1: Widerstreit und Einheit: Wege zu Kants politischen Denken (Munich: R. Piper Verlag, 1967)
ترجمهی انگلیسی کتاب با عنوان اندیشهی سیاسی کانت: خاستگاه و تحول به چاپ رسیده است:
Kant’s Political Thought: Its Origin and Development, trans. E. B. Ashton, (Chicago University Press, 1973).
[۲] تصور میکنم به کتاب زیر ارجاع میدهد:
La philosophie politique de Kant, volume 4 of the Annales de Philosophie Politique (Paris, Institut International de Philosophie Politique, 1962). و.
[۳] Immanuel Kant, On History, ed. Lewis White Beck, trans. L. W. Beck, E. E Anchor, and E. L. Facjenheim, Library of Liberal Arts (Indiana Polis: Bobs-Merrill, 1963)
[مجموعه جستارها یا رسالههای گردآمده در کتاب دربارهی تاریخ عبارتاند از: «روشنییابی چیست؟»، «ایدهای برای یک تاریخ جهانی از منظری جهانوطن»، «بررسی کتاب ایدههایی برای فلسفهی تاریخ و نوع بشر اثر هردر»، «آغاز تخمینی تاریخ انسان»، «غایت همهی چیزها»، «صلح پایدار»، «پرسش کهنهی از نوطرحشده: آیا نژاد بشر در پیشرفت مدام است؟») م.]
[۴] Kant’s Political Writings, ed. Hans Reiss, trans. H. B. Nisbet (Cambridge, Eng.: At the University Press, 1971
[۵] Kurt Borries, Kant els Politiker: Zur Staats und Gesellschafslehre des Kritizismus (Leipzig, 1928).
[۶] Kant, On History, p. 75 (“The End of All Things”), and p. 54 (“Conjectural Beginning of Human History”).
[۷] Immanuel Kant, Dreams of a Spirit-Seer Elucidated by Dreams of Metaphysics, in Theoretical Philosophy 1755-1770, (Cambridge, Cambridge University Press, 1992), pp. 301-359 م
[۸] Ibid., p. 25 (“Idea for a Universal History,” Ninth Thesis).
[۹] Ibid. p. 59 (“Conjectural Beginning of Human History”).
[۱۰] Immanuel Kant, Critique of Judgement, 83.
[آرنت قاعدتاً به ترجمهی نورمن کمپ اسمیث (Norman Kemp Smith) از نقد عقل محض (New York: St Martin’s Press, 1963) و جی. اچ برنارد ) (J. H. Bernard) از نقد قوهی حکم (New York: Hafner, 1951) ارجاع میدهد، ولی معمولاً در استفاده از این ترجمهها تغییرات مختصر خود را هم انجام میدهد. اگر در جایی ترجمهای بدون ارجاع مشخص بود، میتوان در نظر داشت که ترجمهی خود آرنت است. و.] متن فارسی، از ترجمهی بهروز نظری از نقد عقل محض (تهران، ققنوس، ۱۳۹۴، و عبدالکریم رشیدیان از نقد قوهی حکم، تهران، نشر نی، ۱۳۷۷، نقل میکند و بدانها ارجاع میدهد.
[۱۱] Ibid. p. 60 (“Conjectural Beginning of Human History”).
[۱۲] Ibid. p. 54.
[۱۳] Ibid. pp. 78-79 (“The End of All History”).
[۱۴] Immanuel Kant, Observations on the Feeling of the Beautiful and Sublime, trans. John T. Goldthwait (Berkely: University of California Press, 1960)
[۱۵] Letter to Christian Grave, September 21, 1798. See Kant, Philosophical Correspondence 1759-99, ed. And trans. Aenulf Zweig (Chicago: University of Chicago Press, 1967), p. 252
[۱۶] Letter to Marcus Herz, November 24, 1776, and August 20, 1777, See Philosophical Correspondence 1759-99, ed. Zweig, pp. 86.89.
[۱۷] See Lewis White Beck, A Commentary on Kant’s Critique of Practical Reason, (Chicago, Chicago University Press, 1960), p. 6.