مقدمه
ادبیات زنان در ایران امروز، دیگر تنها پژواکی از احساسات فردی یا رمانتیسیسم خانگی نیست؛ بلکه ابزاری برای بازنمایی هویتی چندلایه، سرکوبشده و مقاوم آنها است. شعر الهام اسلامی یکی از نمونههای برجستهی این جریان است. شعری که از دل خانه آغاز میشود، اما به خیابان، جامعه، و حافظه جمعی ختم میگردد. در این مقاله، یکی از اشعار او را بررسی میکنیم. شعری که از دل سکوتهای زنانه، فریادی شاعرانه میسازد. شعر الهام اسلامی، واکنشی است شاعرانه و در عین حال سیاسی که زنان را از آغاز تولد با نوعی هویت محدود، مشروط و کنترل شده مواجه هستند را بیان میکند. استبداد نه فقط در عرصه سیاست، بلکه در متن زندگی روزمره و مکان، صدا، بدن وانتخاب زنان آنها را محاصره کرده است.
متن شعر
آن روز کجای خانه نشسته بودم
که میتوانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی!
میخواهم شعرم چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هر بار چیزی به آن اضافه کنند.
امشب تمام نمیشود
امشب باید یکی از ما شعر بگوید
یکی گریه کند
در دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همهی زاویهها را فرسودهام
دیگر وقت آن است که مرگ بیاید
و شاخهایش را در دلم فرو کند.
خانه: محدودهای محدود محدود
شعر با پرسشی ساده اما عمیق آغاز میشود: «آن روز کجای خانه نشسته بودم؟». خانه بهعنوان یک نماد فرهنگی، در ذهن مخاطب ایرانی، هم محل امنیت و هم محل حبس است. برای زن شاعر، این مکان در لحظهای خاص الهامبخش بوده؛ اما حالا، گویی دیگر جای امنی برای نوشتن هم نیست. خانه، همانطور که زن را میپذیرد، خلاقیت او را نیز در خود فرو میبلعد. خانه از محل امن با تدرکات ایدئولوژی به سلول و انزوا و ادامه حبس تبدیل شده. حکوت دایره محدودیتهای اجتماعی را چنان پر رنگ کرده که جغرافیای زندگی حتی در نشستن از این اتاق به آن اتاق هم نیاز به مراقبت دارد. اینجا دیگر خانه مکان آسایش نیست، بخش تمدن یافته زندان است.
میل به بقا؛ مبارزه با حذفشدگی
در سطرهای میانی، شاعر تمایل شدیدی به جاودانهشدن در حافظه عمومی نشان میدهد:
«میخواهم آنقدر شعر بگویم / که اگر فردا مُردم / نتوانی انکارم کنی!»
نظامی که زن را قابل حذف، قابل پنهان کردن و قابل بی صدا کردن می بیند، سخن گفتن به خودی خود کنشی سیاسی است. شاعر می نویسد چون از زندگی اجتماعی، سیاسی و حتی حقوقی کنار گذاشته شده است چون دیگر زن جایگاهی جز واژه ها ندارد. در جامعهای که زن اغلب نادیده گرفته میشود، این میل به ثبت و اثبات، پاسخی است به حذف تاریخی. شعر در اینجا رسانهای برای ماندن، نوعی ضدفراموشی است. شعر الهام اسلامی بیانهای برای اثبات وجود در مقابل حاکمیتی است که حذف را ابزار سلطه کرده است.
شایعه؛ زبان غیررسمی زنان
شاعر در یکی از درخشانترین بخشهای شعر، چنین میگوید:
«میخواهم شعرم چون شایعهای در شهر بپیچد / و زنان / هر بار چیزی به آن اضافه کنند.»
«شایعه» واژهای است که اغلب بار منفی دارد، اما در این شعر به یک ابزار فرهنگی زنانه تبدیل میشود؛ زبان غیررسمیای که از دل آشپزخانهها، صف نانوایی، و جمعهای زنانه میجوشد. شاعر میخواهد شعرش در همان فضایی تکرار شود که نظام رسمی آن را جدی نمیگیرد. این انتخاب، بسیار آگاهانه و سیاسی و برای گردش حقیقت است. زن شاعر در غیاب تریبون رسمی، و قبضه رسانه و قدرت توسط مردان و حکومت شعر خود را به شکل شایعه پنهان میکند تا از زیر نگاههای سانسور عبور کند.
گریه و شعر؛ دو شیوه مقاومت
«امشب باید یکی از ما شعر بگوید / یکی گریه کند»
این سطر یکی از شخصیترین و سیاسیترین تقابلهای شعر را ترسیم میکند. یکی گریه میکند (تسلیم یا تراپی)، دیگری شعر میگوید (بیان، بقا). در جهان شاعر، شعر راهی برای مقاومت است، حتی اگر آن مقاومت بینتیجه باشد.
مرگ با شاخ؛ خشونت نمادین جامعه
پایانبندی شعر با تصویری دردناک همراه است:
«در دلم جایی برای پنهان شدن نیست/ من همهی زاویه ها را فرسودهام/دیگر وقت آن است که مرگ بیاید / و شاخهایش را در دلم فرو کند.»
«در دلم جایی برای پنهان شدن نیست»
این جمله ساده و مستقیم، بار روانی و اجتماعی بسیار سنگینی دارد.
ــ دل در فرهنگ ایرانی هم مکان عشق است و هم پناهگاه فردی.
ــ وقتی شاعر میگوید که «در دلش جایی برای پنهان شدن نیست»، معنایش این است که حتی حوزهی امن روانی شخصی او هم دیگر امن نیست.
در روانکاوی، وقتی فرد نتواند در ناخودآگاه خود چیزی را سرکوب یا پنهان کند، وارد فاز فرسودگی و بحران عاطفی حاد میشود.
از منظر اجتماعی، این جمله میگوید:
«از فشار جامعه، نه فقط در خیابان، بلکه در درون خودم هم دیگر نمیتوانم پنهان شوم.»
«من همهی زاویهها را فرسودهام»
زاویه در اینجا استعارهای از امکانهای زیستن و فرار است.
هر زاویه، گوشهای برای ایستادن، برای نفس کشیدن، برای «جا گرفتن» در جهان است.
وقتی میگوید:
«همهی زاویهها را فرسودهام»
یعنی هر راهی برای پنهان شدن، عقبنشینی یا بقا را امتحان کردهام.
اما حالا دیگر هیچ روزنهای باقی نمانده است.
زاویهها نه فقط تنگ شدهاند، بلکه توسط خود او و جهان اطرافش «فرسوده» شدهاند.
این وضعیت همان چیزی است که جامعهشناسان از آن بهعنوان تحلیل رفتن سرمایه روانی فرد در برابر فشارهای ساختاری یاد میکنند.
دیگر وقت آن است که مرگ بیاید / و شاخهایش را در دلم فرو کند.
استعاره «شاخ»
مرگ در فرهنگهای کلاسیک و اسطورهای، گاه با شمشیر، گاه با داس، و گاه با شاخ تجسم یافته است. اما اینجا، مرگ با شاخ میآید ــ نشانهای از:
ــ خشونت خام، حیوانی و ناگهانی
ــ نفوذ فیزیکی دردناک به قلب یا دل
ــ نه مرگی آرام، نه تسلیمگونه؛ بلکه تجاوز به هستی درونی شاعر
شاخها در این تصویر، تنها نماد نیستند، بلکه وسیلهی نفوذ خشونتآمیز تاریخ، جامعه، یا حتی حافظهی جمعی به روح شاعر هستند.
مرگ، نه آرام و رهاییبخش، بلکه خشونتبار و تحقیرکننده ظاهر میشود. استعاره «شاخ» اشارهای است به نفوذ بیرونیِ خشن – همان فشارهای اجتماعی که دایماً به زنان تحمیل میشود و شاعر آن را تا درون جانش حس میکند.
این بند فقط درباره خودکشی یا مرگ شخصی نیست؛ بلکه دربارهی:
ــ مرگ تدریجی یک زن در برابر تکرار سرکوبها
ــ مرگ خلاقیت در جامعهای که زن نمیتواند بنویسد، نگوید، نه گریه کند
ــ و در نهایت، استعارهای از «پایان مقاومت و آغاز بیپناهی»
شعر الهام اسلامی، در این متن خاص، نه تنها روایت درونی یک زن شاعر است، بلکه بازتابی دقیق از وضعیت زن در جامعهای است که هنوز میان سنت و مدرنیته، سرکوب و به زور گیر کرده است. شاعر میخواهد صدای خود را چنان بلند کند که هیچکس نتواند آن را نادیده بگیرد. این شعر، برخلاف ظاهر سادهاش، مملو از ارجاعات به وضعیتهای تاریخی، جنسیتی و اجتماعی زنان ایران معاصر است.





