
دست
خانم منشی زیرچشمی به مریضها نگاه کرد. یکی از آنها به حالتی عصبی با پایش روی سنگ کف ضرب گرفتهبود و نگاه خشمگینش را از زنی که وسط اتاق انتظار قدم رو میرفت برنمیداشت.
خانم منشی زیرچشمی به مریضها نگاه کرد. یکی از آنها به حالتی عصبی با پایش روی سنگ کف ضرب گرفتهبود و نگاه خشمگینش را از زنی که وسط اتاق انتظار قدم رو میرفت برنمیداشت.
آقای روشنفکرنما معمولا هر جایی که قدم میگذارد دنبال آن است که با آن گیسوان فرفری بلندش که تاب هرکدام به اندازه قوس آسمان است مردم را متوجه خود کند.
میخواهم کمی درباره خانواده خلوچلی که یک زمانی در آپارتمان روبهرویمان زندگی میکرد بنویسم. ما اینجا با همسایهها مراوده چندانی نداریم اما تقریباً همه محله آنها را میشناخت.
از بیرون اتاق، صدای دویدن میآمد. چند ثانیه بعد، درب اتاق کوفته و بلافاصله باز شد. نوجوان ۱۲-۱۳ ساله، نفسنفس میزد. دستش را به نشانهی اجازه بالا برد.
برای پادشاه خبر آوردن که علیاحضرت، لشکر وی به فرماندهی فیلیپ آنتوان موفق به عقب راندن دشمن از مرزها شدهاند و در حال برگشتن به قلعه هستن.
حاج خورشید پای درخت گل کاغذی، رو به دریا نشست. گرگور نیمهکاره را به سمت خود کشید و با دستان پینه بستهاش شروع کرد به کوک زدن درزها، آوازی را زیر لب میخواند، نوایش همراه با نسیم و شرجی رفت روی دریا..
آب ماسیده دهانش را به زحمت قورت میدهد. لبهای چروکیدهاش را غنچه میکند و سر و صورت عروسِ توی قاب را میبوسد. گرد و غبار قاب به سرفهاش میاندازد.
انگشتانش را از هم باز کرد و بعد یکی یکی از کوچکترین انگشت دست چپ بست و زیر لب شمرد:« هفدهم، هجدهم، نوزدهم، بیستم، بیست و یکم…» بعد دوباره خم شد و زیر چهارمی را هم امضا کرد.
طفلی است که هنوز راه رفتن با چهار دست و پا را یاد نگرفته اما از او میخواهند بدود و برنده باشد. تنش را سوراخ سوراخ کردهاند و دستگاههای ریز و درشت احیا و تنفس، خواب و بیداری و مرگ و زندگی بیمار را بَندَش کردهاند.
۵ سال است که از مرگم میگذرد، ۵ سال است که قلبم از حرکت افتاده و در شیشهای پر از الکل در یکی از قفسههای آزمایشگاه بیمارستان قلب نگهداری میشود…
در و دیوار این خانه مرا دوست ندارند. دیوارهایش حواسم را پرت و هیپنوتیزمم میکنند. برخی اوقات خودم را درحالی مییابم که ساعتها به یک نقطه از دیوار زل زدهام بدون آنکه متوجه شوم از چه زمانی شروع کردهام. درِ خانه از همهاشان بدتر است.
بوی حلوا دلم را به آشوب انداخته بود، میتوانستم نخورده در دهانم مزه مزهاش کنم. شیرین و چرب با رایحهای آمیخته از گلاب و روغن حیوانی اصل. فلاکس چای را دوباره سرو ته میکنم تفالهی چای سرازیرمیشود در لیوانم. زیر کتری را روشن میکنم و منتظر مینشینم.