استیون هاوکینگ، نماد مجسم کاوش‌های علم

آلن بوردیک

اگر اصلاً یک انسان جاودانه به نظر آمده باشد، آن انسان حتماً استیون هاوکینگ بوده است. در سال ۱۹۶۳، هاوکینگ ۲۱ساله بود که تشخیص داده شد به بیماریِ تصلب اعصاب حرکتی (یعنی بیماریِ زوالِ اعصاب) مبتلا است، و به او گفته شد که سه سال زنده خواهد ماند؛ اما مرگ او ۱۴ مارس امسال، در هفتاد و شش سالگی، اتفاق افتاد.

به مدت پنج دهه، هاوکینگ از یک صندلی الکتریکی استفاده می‌کرد، و توانایی حرکتیِ او با گذر سال‌ها هرچه محدودتر شده بود. این اواخر، فقط حرکتِ اعصابِ چهره‌ی او بود که از طریق یک واسطه‌ی کامپیوتری با صدایی دیجیتالی پردازش می‌شد، و راه تراوشی برای ذهن پرتحرک و اغلب بازیگوشِ درون او فراهم می‌ساخت. او مثل یک کت مچاله‌شده روی صندلی چرخ‌دار به چشم می‌آمد که ناشناخته‌ها را شناسایی می‌کند.

اِلِن میاله، انسان‌شناس، در سال ۲۰۱۳ و در زادروز هاوکینگ چنین نوشته بود: «هاوکینگ به نوعی “مغزِ قرارگرفته در یک شیشه” تبدیل شده است. از برخی جهات، هاوکینگ آن‌طور که اوبی‌وان درباره‌ی دارْت‌وِیدِر [از شخصیت‌های فیلم جنگ ستارگان] گفته بود، “بیشتر ماشین است تا انسان”.» هاوکینگ با این برداشت موافق بود. در یکی از قسمت‌های فیلم پیشتازان فضا: نسل بعد، یکی از چند ده فیلم عامه‌پسندی که هاوکینگ در آن‌ها نقش‌هایی کوچک بازی کرده، تصویر او در کنار اینشتین و نیوتن در یک کارت‌بازیِ هولوگرام بود. در سریالِ سیمپسون‌ها (که هاوکینگ چندین بار در آن ظاهر شده و آن را «بهترین سریال تلویزیونی آمریکا» خوانده بود) هومر شخصیت هاوکینگ را «دوستِ روباتِ» لیزا می‌خواند. در فوتوراما، هاوکنیگ به شکل یک سرِ جاودان که در یک ظرف شیشه‌ای قرار دارد نشان داده می‌شود، نقشی که پارسال در پیش‌پرده‌ی تبلیغاتیِ بازیِ کامپیوتریِ «فوتوراما»، که برای تلفن‌های هوشمند طراحی شده، در کنارِ سرهای بیل نای، نیل دگراس تایسون، و جورج تاکای دوباره به عهده گرفت. او هنوز صدایی کاملاً بدون تن نشده بود، اما پیوسته در این جهت پیش می‌رفت.

آیا در یک جهانِ موازی، یک هاوکینگِ غیرناتوان می‌توانست همین‌قدر شهرت به دست آورد؟ مسلماً وضعیتِ هاوکینگ کارش را کند نکرده است؛ شاید حتی به آن سرعت بخشیده باشد. او در سال ۲۰۱۳ به روزنامه‌ی گاردین گفته بود: «من همه‌ی زندگی‌ام را در سایه‌ی ترس از یک مرگ زودرس گذرانده‌ام؛ به همین خاطر از اتلاف وقت متنفرم.» آثارِ علمی او به یک اندازه عمیق و دشوارفهم است. همانند بسیاری از متخصصان فیزیک نظری، هاوکینگ امیدوار بود که فیزیک کوانتوم (یعنی علم شگفت‌انگیز جهان کوچک‌تر از اتم‌ها) را با نظریه‌ی نسبیت اینشتین و فیزیک شگفت گرانش در ابعاد کیهانی پیوند دهد. در مورد «سیاه‌چاله‌ها»، او موفق به چنین کاری شد، یعنی آن مواد انباشته‌ با چگالی‌ای چنان بالا که دست کم بر اساس فیزیک کلاسیک حتی نور هم نمی‌تواند از چنگ نیروی گرانشیِ آن‌ها بگریزد. البته، هاوکینگ در یک مقاله در سال ۱۹۸۴ نشان داده است که از دیدگاه نظری در مکانیکِ کوانتوم، نوعی ماده (که به آن عنوانِ «تابشِ هاوکینگ» داده شده) در واقع می‌تواند از یک سیاه‌چاله بگریزد.

شاید بزرگ‌ترین دستاورد هاوکینگ آن بود که می‌توانست همه‌ی این‌ها را قابل فهم کند، یا دست کم کاری کند که بتوان آغاز به فهم‌شان کرد.

یک عمر کارِ هاوکینگ دورانِ شکوفاییِ چشمگیری را برای ستاره‌شناسی و فیزیک اجرام آسمانی به ارمغان آورد. تلسکوپ‌ها و ابزار‌های کارگذاری‌شده بر ماهواره‌ها دانشمندان را موفق ساختند که ستارگان را از اولین مراحل تکامل کیهانیِ خود مشاهده کنند، و ساختار ریزامواجِ پس‌زمینه‌ایِ کیهان را مشاهده کنند، یعنی تابشِ حاصل از انفجارِ بزرگ (بیگ بنگ) را که جهان مالامال از آن است. مطالعه‌ی سرآغاز کیهانیِ ما، که زمانی به اندازه‌ی طالع‌بینی مبهم و گنگ بود، به علمی تجربی تبدیل شد؛ کیهان‌شناسان از اتاقک‌های کارِ زیر‌زمینی به دفتر‌های بزرگِ آفتاب‌گیر در کمبریج، پاسادِنا، و منهتن منتقل شدند. سیاه‌چاله‌ها بخشی از این داستان بودند. اینشتین نظریه‌ی وجود آن‌ها را در سال ۱۹۱۶ ارائه داده بود؛ و نخستین سیاه‌چاله در سال ۱۹۷۱ رؤیت شد. امروزه، ما می‌دانیم که آن‌ها در همه جا هستند و تعدادشان به میلیارد‌ها می‌رسد، و می‌دانیم که احتمالاً در قلب هر کهکشان (و از جمله کهکشان «راه شیریِ» ما) یک سیاه‌چاله‌ی بسیار عظیم وجود دارد. هاوکینگ نشان داد که سیاه‌چاله‌ها لزوماً آخرین ایستگاهِ تغییراتِ ماده نیستند: آن‌ها می‌توانند نشت کنند و مضمحل و منفجر شوند.

شاید بزرگ‌ترین دستاورد هاوکینگ آن بود که می‌توانست همه‌ی این‌ها را قابل فهم کند، یا دست کم کاری کند که بتوان آغاز به فهم‌شان کرد. نخستین کتاب او، تاریخِ مختصر زمان، در روز رسمِ دست انداختنِ دیگران در اول آوریل سال ۱۹۸۸ منتشر شد، بیش از ده میلیون نسخه از آن فروخته شد، و چندین ماه در لیست پرفروش‌های تایمز بود. گاهی آن را به عنوان پرطرفدارترین کتابی که هیچ کس آن را نخوانده است توصیف می‌کنند، گرچه حتی خواندن قسمت‌های پیچیده‌ی کتاب هم لذت‌بخش است. هاوکینگ بعد از تاریخ مختصر زمان، با اذعان به محدودیت‌ها و کمبودهای آن، به انتشار کتاب‌های کیهان به زبان اختصار، تاریخ مختصرتر زمان، و تاریخ مصور و مختصر زمان پرداخت. او در پیش‌گفتار نسخه‌ی مصور کتاب چنین نگاشت: «حتی اگر تنها به تصاویر و عناوین آن‌ها نگاه کنید، می‌توانید از مطالب کتاب تا حدی سر در بیاورید!»

یکی از بزرگ‌ترین کسانی که پیش از هاوکینگ طرفداران زیادی برای کیهان‌شناسی یافت کارل ساگان بود، یعنی همان کسی که مقدمه‌ی کتاب تاریخ مختصر زمان را نوشت. کیهانِ ساگان بیشتر به محتواها می‌پرداخت، «جهان‌های ساخته از یخ و ستاره‌های ساخته از الماس»، «ماشین فوق‌العاده‌ی طبیعت»، و همچنین به سفر از میان این محتواها، که با حالتی آشفته و بیانی شیوا و مطنطن همراه بود. هاوکینگ ما را با بافت ریاضی کیهان، یا دست کم واقعیتِ ریاضی بودنِ این بافت، آشنا ساخت. او این امکان را ایجاد کرد که در یک مهمانی و سر میز شام از فضا-زمانِ اقلیدسی و نوساناتِ گرانشی سخن بگوییم، حتی اگر معنی حرف‌هایمان را صددرصد هم نفهمیده باشیم. نبودِ اطمینان اجتناب‌ناپذیر یا حتی ضروری است. ماهیت حقیقی جهان ما وقتی یک‌راست به سراغ‌ آن برویم، بسیار عجیب و غریب است، و همه‌ی تشبیهات محدودِ زمینیِ ما در نهایت از توصیف آن در می‌مانند. تنها زبانی که به انجام این کار نزدیک می‌شود ریاضیات است، ریاضیاتی که هنوز باهوش‌ترین‌های ما در حال آفرینشِ آن هستند.

شاید این‌جا بود که شرایط فیزیکیِ هاوکینگ به‌درد‌بخور از آب در‌ می‌آمد، البته شاید بیشتر برای ما تا او. او، ایستا و کامپیوتری‌شده، پیغام‌آورِ جهان‌ِ دیگری بود که برای مشاهده‌کنندگان غیر قابل رؤیت به نظر می‌رسید؛ تمرکز بر پیغام‌های شگفت او بدون جلوه‌های معمول و گیج‌کننده‌ی شخصیت‌های بشری بسیار آسان‌تر بود. اما او همچنین بی‌شک جوهرِ زندگی هم بود: شکننده، مقاوم، هوشمند، و سرسختانه در جست‌وجوی بزرگ‌ترین راز هستی. او در نقطه‌ی تلاقیِ دو جهانی زندگی می‌کرد که به یک اندازه فهم‌ناپذیر به نظر می‌رسند – جهانِ کیهانی و جهان فیزیولوژیکی – و او مشتاق بود که به عنوان دروازه‌ای میان این دو عمل کند. اگر توصیف‌کننده‌ی بافتارِ فضا-زمان کسی بود که گویا خود مستقیماً از آن پدیدار شده است، توجه به آن این اندازه تکان‌دهنده به نظر می‌آمد.

البته، هاوکینگ به تمامی انسان بود. به عنوان یک کودک، کارهای کودکانه می‌کرد: او دوچرخه‌سواری می‌کرد، بازی‌های رومیزی می‌کرد، ساعت‌ها و رادیو‌ها را به هم می‌ریخت، و با دوستانش ترقه می‌ساخت و ترقه‌بازی می‌کرد. در آکسفورد، او که دچار ملالت شده و کاری نداشت که او را به چالش بکشد، به عنوان یک سکان‌گیر به کلوب قایق‌سواری دانشگاه پیوست. (یک قایق‌سوار که او را همراهی می‌کرده، به یاد می‌آورد: «او روشی بی‌باکانه در هدایت قایق خود از مسیرهایی چنان باریک داشت که بدنه‌ی قایق با پرّه‌های آسیب‌دیده به محل کناره‌گیری خود باز می‌گشت.») او به قطب جنوب و جزیره‌ی ایستر سفر کرد، سوار یک زیردریایی شد، و در فضای بدون گرانش خود را معلق ساخت. در سال ۲۰۱۴، او برای پیش‌بینی این که چگونه انگلستان می‌تواند جام جهانیِ آن سال را از آنِ خود کند، یک فرمول علمی ارائه داد (که نهایتاً دقت کافی نداشت). او دو بار ازدواج کرد، و از او سه فرزند و یک نوه به جا مانده است.  

و نبوغ او اگرچه بی‌مانند بود، به معنای برگزیدنِ انزوا نبود. میاله‌ی انسان‌شناس چندین سال او را دنبال کرد تا کتاب خود، احاطه بر هاوکینگ، را بنویسد. منظور او از عبارت «مغزی قرارگرفته در یک شیشه» آن نبود که هاوکینگ موجودی عجیب و غریب است، بلکه این بود که او احتمالاً خالص‌ترین مثالِ علمِ رایج بود: گرهی در شبکه‌ای از گفت‌وگوها و ذهن‌های مشابه، بخشی از یک بافتار زنده‌ی متشکل از افراد، تکنولوژی‌ها، و ایده‌ها که بر آن «شناور»اند. میاله در سال ۲۰۱۳ در وایِرد نوشت: «او آن چیزی است که من نهادِ پخشِ متمرکز می‌خوانم … دقیقاً به دلیل ناتوانیِ اوست که ما می‌توانیم ببینیم که همه‌ی دانشمندان چگونه عمل می‌کنند … و چگونه یک روز همه‌ی دنیا عمل خواهد کرد.»

هاوکینگ «هومر سیمپسون» را کسی می‌دانست که «همیشه می‌خواهد از هیچ، چیزی به دست بیاورد»، و این رفتار او را مورد تأیید قرار می‌داد. این همان بیانِ مختصرِ کیهان است. به گفته‌ی هاوکینگ، نوسانات ریزِ کوانتومی در فضا-زمان ممکن است به دانه‌هایی تبدیل شوند که، شاید بیش از یک بار، ستاره‌ها، کهکشان‌ها، زندگی، و خِرد از آن‌ها پدید آید. او به گاردین گفته بود: «علم پیش‌بینی می‌کند که انواع بسیاری از جهان‌ها به شکل خودبه‌خود از هیچ به وجود خواهند آمد»، و به ناچار چیز‌ها نهایتاً هیچ می‌شوند. امکانِ زندگیِ‌ ابدی برای هاوکینگ جالب بود، اما به نظر نمی‌آمد که او خود چنین آرزویی داشته باشد. به گاردین گفته بود: «من فکر می‌کنم که مغز مانند یک برنامه در ذهن است که مانند یک کامپیوتر عمل می‌کند. بنابراین، از دید نظری، نسخه‌برداری و انتقال آن به یک کامپیوتر امکان‌پذیر است، تا به این ترتیب نوعی زندگیِ بعد از مرگ به وجود آید.» اما او سپس اضافه کرده بود: «این بسیار فراتر از توانایی‌های کنونی ما است. من فکر می‌کنم که زندگیِ پس از مرگ، که در عرفِ رایج است، یک قصه‌ی خیالی برای کسانی است که از تاریکی می‌ترسند.» سیاه‌چاله‌ای پیش روی همه‌ی ما هست؛ اما اگر شانس و بینش داشته باشیم، شاید بخشی از ما بتواند از آن بگریزد و بیرون بتابد.

______________

برگردان: پویا موحد

آلن بوردیک روزنامه‌نگار و پژوهشگر آمریکایی و از نویسندگان مجله‌ی «نیویورکر» است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی اوست:

Alan Burdick, ‘Stephen Hawking Was a Living Metaphor for the Scientific Endeavour,’ The New Yorker, ۱۶ March 2018.

 

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر