ادبیات، فلسفه، سیاست

123

تماشاچی‌ها

پلک‌‌هایش باز و بسته می‌شد. جلوی موهایش به طور حزن‌انگیزی روی پیشانیش ریخته بود و مقنعه‌ طوسی‌اش دور گردنش راه صدایش را بند آورده بود. پی در پی نفس می‌زد و پره‌های بینیش باز و بسته می‌شد…
عباس زال‌زاده متولد سال ۱۳۶۲ است. او فوق لیسانس مهندسی صنایع و لیسانس مدیریت فرهنگی دارد و به ادبیات داستانی علاقه‌مند است.

دختر نوجوانی توی جوی پهنی افتاده بود و ساق دست و گونه‌اش خرد شده بود. پیدا بود که استخوان ساق دست راستش از زیر مانتوی سرمه‌ای‌اش جابجا شده و از آن خون آمده بود. گونه‌اش به کلی شکاف برداشته بود و صورت گندم‌گونش غرق خون بود.

قلم یک دستش (آنکه شکسته بود) به طرف خارج برگشته بود و ساعت سفید ورزشی‌اش که صفحه‌اش شکسته بود روی آن دیده می‌شد.

روی جو پر از لجن بود و تنها تکان‌های تن دختر لجن‌های اطراف بدنش را جابجا کرده بود. تمام بدنش توی آب گل‌آلود خونینی افتاده بود. پی در پی ناله‌ی بی‌صدایی می‌کرد.

پلک‌‌هایش باز و بسته می‌شد. جلوی موهایش به طور حزن‌انگیزی روی پیشانیش ریخته بود و مقنعه‌ طوسی‌اش دور گردنش راه صدایش را بند آورده بود. پی در پی نفس می‌زد و پره‌های بینیش باز و بسته می‌شد. دور چشمانش را هاله‌ی سیاهی گرفته بود. یک دست‌فروش و دو عمله راهگذر که لباس سربازی بی سردوشی تنشان بود و کلاه خدمت بی‌آفتاب گردان به سر داشتند می‌خواستند آن را از جو بیرون بیاورند.

مرد دست‌فروش که سرش را از ته تراشیده بود و بوی عرق تندی می‌داد گفت:

– زنگ بزنیم اورژانس بیاد! آقا شما تلفن دارید؟!

یکی از عمله‌ها گفت:

– نیاز نیست، من پشت مقنعه شو می‌گیرم و شما هر کدامتون یه پاشو بگیرین و یه هو از زمین بلندش می‌کنیم. اینجوری نه اینه که طاقت درد نداره و نمی‌تونه پاهاشو رو زمین بذاره یه هو خیز ور می‌دارد. بعد شما جلدی پاشو ول کنید. رو دو تا پاش می‌تونه بند شه دیگه. می‌تونی دختر؟! دسش خیلی نشکسه. چطوره که مرغ روی دو پا وایمیسه این نمی‌تونه؟

دختر به پهنای صورتش اشک می‌ریخت و از درد به خودش می‌پیچید، در کیفش باز شده بود و کتاب فارسی‌اش نصفه و نیمه بین لجن‌های جوی آب داشت غرق می‌شد.

یک خانمی که زنبیل سبزی خوردنش را دست گرفته بود و عینک ته استکانی زده بود گفت:

– مگر می‌شود دخترک را اینطور بیرون آورد؟ شما‌ها که تخصص ندارید، باید متخصص اورژانس بیاد و تمام بذاردش تو برانکارد.

یکی از تماشاچی‌ها با اعتراض گفت:

– بجای اینکه بره مدرسه سر درس و مشقش اومده توی خیابون، بدبخت باباش این وسط آبروی اونم می‌ره.

بعد رویش را کرد به ماهی‌فروش مفلوکی که کنار پیاده‌رو بساط کرده بود و تکه‌ای نان لواش می‌خورد، گفت:

– عامو تو که جات اینجاست ننه، بابای این دختر رو نمی‌شناسی؟

مرد همانطور که یک طرف لپش از نان که تو دهنش بود باد کرده بود با خنده جواب داد:

– خوب روزی هزار نفر اینجا رفت و اومد دارن، من که همشون رو نمی‌شناسم! اگر از هر کدوم اسم و رسم و آدرس خونه‌هاشون رو بپرسم نمی‌گن آخه لاکردار تو چیکار مردم داری، از نون خوردن میفتم که!

زن چاقی که روسری مندرسی داشت، گفت:

– ای بابا دخترک داره از درد به خودش می‌پیچه اونوقت شما…

نگاهش که دو عمله افتاد، حرفش را نیمه تمام گذاشت و رفت.

تماشاچی موبایل به دستی که تازه رسیده بود پرسید:

– مگه چطور شده؟

یک پیک موتوری جواب داد:

– و الله من اهل این محل نیستم. من رهگذرم.

ماهی فروش همانطور که با چاقوی بزرگش شکم ماهی را برای مشتری می‌شکاف جواب داد:

– هیچی دوچرخه بهش خورده افتاده توی جوی، از مدرسه برمی‌گشته!

– مدرسشون مدیر نداره؟! چرا با سرویس نرفته خونه. اینو…

بعد حرفش را قعط کرد و به مشتری گفت:

پول پاک کردنش جداستا!…

و آن وقت فریاد زد:

بدو میگو و ماهی تازه، شوریده‌ی بندر!

باز همان زن زنبیل به دست پرسید:

– حالا کس و کاری نداره؟

مرد قلچماقی که ریخت حمال‌ها را داشت و شال سبزی دور گردنش بود جواب داد:

– اگه کس و کار داشت که تنها مدرسه نمی‌رفت؟

پسربچه‌ای که دستش تو جیبش بود و با پا توپ فوتبالش را جلو می‌برد ایستاد و پرسید:

– اون سر شهر شلوغ بود، به اورژانس زنگ نزنید همه آمبولانساشون ماموریتن!

یک خانم خوش لباس پرسید:

– چرا شلوغ بود؟

همان مرد قلچماق که ریخت حمال‌ها را داشت و شال سبزی دور گردنش بود جواب داد:

– هیچی، از سر شکم سیری ملت جفتک میندازن.

اشک از چشمان دخترک روی گونه‌های خون‌آلودش سرازیر می‌شد. با تمام وجود درد می‌کشید. ‌لاک ناخن‌هایش زیر لایه‌ای لجن دیده نمی‌شد. روی موهایش گل‌سر بزرگی لق می‌خورد چند جای کبودی پشت دست‌هایش بود. بعضی جاهای پوست دستش می‌پرید. بدنش به شدت می‌لرزید.

جمعیت هم‌کلاسی‌هایش با مانتوهای یک‌رنگ از دور به او نزدیک می‌شدند، دیگر ابدا ناله نمی‌کرد. قیافه‌اش آرام و بی‌التماس بود. قیافه یک دختر شاد را داشت و با چشمان گشاد و بی‌اشک به مردم نگاه می‌کرد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش