Alcibiades and Socrates

در باب مصلحت‌پردازی؛ آیا دروغ‌گویی رهبران برای مصلحت عمومی قابل توجیه است؟

ژان پل هایل | هیستوری تودی

آیا دروغ مصلحتی موجه است؟ در سنت فلسفی غرب که متاثر از متفکران متقدم مسیحی‌ست، پاسخ این سوال منفی است. ولی در قرن پانزدهم جووانی پونتانو متفکر و سیاست‌مدار اهل ناپل این سنت را شکست…

آیا دروغ عمدی می‌تواند موجه باشد؟ در سنت فلسفی غرب ‌ــ‌ به تاثیر از متفکران متقدم مسیحی که دروغ را با حیاتِ صالح ناسازگار می‌دانستند ‌ــ‌ پاسخ این سوال منفی است. ولی در پایان قرن ۱۵م، جووانی پونتانو، متفکر و سیّاس بازنشسته، این سنت را شکست. پونتانو که در دوره فروپاشی امپراتوری مدیترانه زندگی کرده بود، دو فرضیهٔ استثنایی را مطرح کرد: اول آن‌که فریفتنِ کسی برای حفظ حکومت و هم‌وطنان یک فضیلت است؛ و دوم آن‌که هر انسانِ مصلحت‌اندیشی صرف‌نظر از طبقه و سن و جنس یا میزان تحصیلات، می‌تواند حقیقت را عوض کند ‌ــ‌ نوعی آزادی عمومی برای استفاده از فریب.

پونتانو در شهر ناپل کار می‌کرد که مرکز فرهنگی و معنوی امپراتوری مدیترانه در اواخر دهه ۱۴۰۰ میلادی بود. خاندان تراستامارا ‌ــ‌ خاندان سلطنتی ناحیهٔ آراگون ‌ــ‌ ناپل را در سال ۱۴۴۲ از دست آنژوین فرانسه تصاحب کرد و طی دو نسل پادشاهیِ خود، ایتالیای جدیدی برای خود ساخت که یک قدرت سیاسی ثروتمند بود اما در عین حال شاخصهٔ اسپانیایی و آرزوی امپراتوری داشت. ناپل در اوج شکوه خود، از فلورانس، رم و ونیز برتر بود.

شخصیت‌های اومانیست یا انسان‌گراهای آن دوره هم به موفقیتِ تراستامارا کمک کردند: این‌ها متفکران و معلمانی بودند که مشتاق بازپس‌گیری گذشته و نهایتا برتری بر آن بودند. آن‌ها احیای فرهنگ ‌ــ‌ که شامل فلسفه، الهیات، هنر، فن زبان، بلاغت، شعر، تاریخ و ادبیات یونان و روم می‌شد ‌ــ‌ را ماموریت خود می‌دانستند.

نسل اول انسان‌گراها، در واکنش به طاعون و تسخیرِ شبه‌جزیره به دست قدرت‌های خارجی، به این نتیجه رسیدند که با احیای آثار کلاسیک باستان، ایتالیا و شکوهِ باستانی‌اش را احیاء کنند. این متون که در پی سقوط رم از دست رفت، شخصیت‌هایی چون سیسرو و سزار را به الگو و مظهرِ فضیلت معرفی می‌کرد. این اومانیست‌ها با خودشان فکر کردند که اگر همان آموزشی که بزرگان یونان و روم دریافت کرده بودند را به نسل بعدی نخبگان ایتالیایی بیاموزند، این نسل تازه، یک طبقهٔ حاکمِ بافضیلت خلق می‌کند که اگر از اسطوره‌های باستانیِ مزبور بالاتر نباشند، دست‌کم در سطح آن‌ها هستند. به این ترتیب، این نخبگانْ ثبات را برای ایتالیا و اروپا به ارمغان خواهند آورد.

خاندان تراستامارا حامیان سخاوتمند انسان‌گراها بودند، و آن‌ها را در دولت جدید ناپل استخدام کردند تا به فرزندان‌شان درس بدهند. پونتانو یکی از این آموزگاران بود. او فقیرزاده بود، ولی شاگردی تیزهوش، نویسنده‌ای مستعد و دیپلماتی زیرک بود. او در سال ۱۴۴۷ به دربار تراستامارا پیوست و طی ۵۰ سال بعد آن‌قدر رشد کرد که نخست‌وزیر پادشاهی و سفیر اعظم آن شد. پونتانو همین‌طور معلم برخی از وارثان تراستامارا بود، و در باب فضائل ضروریِ شهریاران برای ادارهٔ صحیح حکومت رسالاتی نوشت.

آلکی‌بیادس در مکتب سقراط؛ اثر فرانسیس-آندره وینسنت

پونتانو با سوادی که در ادبیات باستانی داشت، می‌دانست برخی مولفان عهد باستان عقیده داشتند که فریب یا دروغ برای رهبرانْ حیاتی‌ست تا بتوانند جامعه را حفظ کنند. در کتاب «جمهور»، سقراط می‌گوید رهبرانِ جمهوریِ آرمانی باید افسانهٔ خلقت را جعل کنند ‌ــ‌ هرچند خودشان می‌دانند دروغ است ‌ــ‌ تا برای مردم توجیه کنند که چرا جامعه به طبقات مختلف تقسیم شده است. سقراط معتقد بود دروغ را فقط کسانی باید استفاده کنند که در جهت منافع حکومت کار می‌کنند، ولی تمام بقیهٔ جامعه باید از این کار اجتناب کند، وگرنه روابط حسنهٔ بین شهروندان به گا خواهد رفت.

هرچند برخی پدران اولیهٔ کلیسا هم این عقیده را داشتند، سنت آگوستین کاری کرد که مسیحیتْ توجیهِ دروغ را نپذیرد. بنا به تعریف آگوستین، دروغگو کسی‌ست که در قلبش یک چیز دارد ولی در حرف چیز دیگری را بیان می‌کند. این تعریف مثل توصیفی‌ست که سیسرو در باب تظاهر و تقیه بیان کرده؛ دو رذیلتی که ارسطو آن‌ها را متضاد فضیلتِ صداقت می‌دانست. تظاهر به معنای واقعیت‌نمایی: وقتی کسی با اغراق و لاف و خودنمایی، واقعیت را تحریف می‌کند. تقیه به معنای پنهان کردن حقیقت، مثل وقتی که کسی با تقبیح و تمسخر، حقیقت را کم‌رنگ جلوه می‌دهد. از نظر ارسطو، سیسرو و آگوستین، هیچ‌یک از این دو فضیلت نبود.

تلاش‌های آموزشی و دیپلماتیک پونتانو نهایتا بیهوده بود. فرانسویان به ایتالیا حمله کردند تا ناپل را پس بگیرند، و در ۱۴۹۵ شهر را فتح کردند. آلفونسوی دوم که از کودکی شاگرد پونتانو بود، مدت کوتاهی پیش از رسیدن ارتش دشمن به علت بیماری روحی از قدرت کنار رفت. در نبود پادشاه، پونتانو مقام ارشد دولت بود، که او هم مجبور شد کلیدهای پادشاهی را به فرانسویان تسلیم کند؛ این حرکت او باعث شد در تمام ایتالیا به عنوان خائن شناخته شود. خیلی زود در نتیجهٔ اختلاف و بدنامی، او بازنشست شد.

پونتانو در دوران بازنشستگی دو رساله نوشت و در باب فضیلتِ تظاهر و تقیه بحث کرد. این‌ها شرایطِ استیصال بودند که در آن‌ها راست‌کرداری کافی نبود. پس آدم‌های خوب برای موفق شدن، باید فضائل جدیدی اتخاذ می‌کردند، یعنی: تظاهر و تقیه. به نظر پونتانو این صفات نه تنها شرّ ضروری نبود، بلکه صفاتی متعالی و شایان ستایش بود.

در رسالات پونتانو، از نمونه‌های این‌گونه فریبِ مصلحتی ستایش شده است: جولیوس سزار که تظاهر کرد به سربازانش ایمان دارد، تا ترسِ آن‌ها از نیروی برترِ آلمان بریزد؛ سنت فرانسیس آسیزی که با نیرنگش مانع شکارِ خرگوشی به دست شکارچیان شد؛ پسرک چوپان گمنام و بیسوادی که خود را کم‌عقل جلوه داد تا یک قاضیِ تحصیل‌کرده را گول بزند؛ و مادر خود پونتانو، که وانمود می‌کرد به موفقیت‌های پسرش افتخار نمی‌کند تا او را به کسب موفقیت‌های بیشتر وادار کند. در هر مورد، پونتانو فریبِ مصلحتی در جهت رفاه دیگران را این‌گونه از فریبِ رذیلانه تمیز می‌دهد: داستان‌هایی که به نفع مردم و برای هدایت نژاد بشر ساخته می‌شود، در مقابلِ داستان‌هایی که از روی ریاکاری خلق می‌شود.

پونتانو هرگز صراحتا این امر را به سقوط ناپل ربط نمی‌دهد، ولی منظور او روشن است. او معتقد است حفظ حکومت فقط مستلزم رهبرانِ مصلحت‌پرداز نیست، بلکه به مردم مصلحت‌پرداز هم نیاز دارد؛ و این‌که تمام شهروندان مسئول حفظ رفاه جامعه از طریق رفتار مصلحتی هستند، حتی اگر این به معنای فریبکاری برای مصلحت عمومی باشد.

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر