چند روز پیش، رئیس شورای امنیت ملی اسرائیل، تساحی هنگبی، در اعترافی بیسابقه به شکست در جلوگیری از حمله ۷ اکتبر حماس به جنوب اسرائیل، درک اشتباه از نیات حماس را اولین و مهمترین اشتباه خود خواند.
هنگبی گفت که اسرائیل خیال میکرد حماس از ضربات سختی که در عملیات نگهبانان دیوارها خورد، درس گرفته است. او اشاره کرد به بیاعتنایی ظاهری حماس نسبت به درخواست کمک از سوی گروه جهاد اسلامی فلسطین طی درگیری با اسرائیل در آگوست ۲۰۲۲ و ماه می امسال. هنگبی گفت که حماس تصمیم گرفت وارد درگیری نشود.
هرچند تحلیل اسرائیل از نیات حماس از نظر فنی درست بود، اما شکستی اساسی در درک نحوهٔ عملیات، همکاری، و جنگ راهانداختن از سوی ایران و نیروهای نیابتیاش محسوب میشود.
نیروهای نیابتی ایران سالهاست که دیگر به صورت نهادهای محدود به جغرافیا یا منزوی عمل نمیکنند. بهخصوص با شروع جنگ داخلی سوریه، تهران سعی کرد نیروهای نیابتی و زائدههای متعدد خود را در قالب یک ائتلاف منطقهای منسجم یا همان محور مقاومت یکپارچه کند. این شامل حماس، هم در داخل اراضی فلسطینی و هم بیرون از آن میشود.
در داخل نوار غزه، اتاق عملیات مشترک جناحهای مقاومت فلسطینی که دوازده عضو دارد، یک سازمان مادر است که فعالیتهای تمام گروههای ترور مستقر در غزه را هماهنگ میکند و حماس نهاد برتر آن است. بهطور کلیتر، حماس و این سازمان مادرِ مستقر در غزه، در محور مقاومتِ منطقهای که ایران شکل داده ادغام شدهاند.
درک این موضوع مهم است که این نیروها در همزیستی با هم عملیات میکنند. اول آنکه تا جای ممکن اختلافاتشان را کنار میگذارند. این امر طی جنگ سوریه مشهود بود. با شروع جنگ، وفاداران سنّیِ حماس، این گروه را به مخالفت با حملهٔ وحشیانهٔ بشار اسد با مردمش وادار کردند. اما در زمان مناسب (اواسط ۲۰۱۷)، حماس نسبت به جنگ سوریه بیتفاوت شد. نه مثل ایران و اذنابش برای نجاتِ اسد میجنگید، و نه اصلا حرفی دربارهٔ آن جنگ میزد. در واقع از سال ۲۰۱۷ تا سال ۲۰۲۲ که حماس با دمشق آشتی کرد، تا جایی که به این گروه مربوط میشد، جنگ داخلی سوریه اصلا وجود خارجی نداشت. محور مقاومت تصمیم گرفت اختلافات را کنار بگذارد ــ چون باعث تفرقه در نیروهایش و مبارزهٔ درونگروهی میشد ــ و در عوض روی اهداف بزرگتر و مشترک تمرکز کند یعنی: تضعیف نفوذ منطقهای آمریکا و نابودی نهایی دولت اسرائیل.
در ضمن، سازمانهای تشکیلدهندهٔ محور مقاومتْ همکاریِ نظامی هم دارند. در کشورهایی مثل سوریه آنها در کنار هم جنگیدند. اما همکاریشان میتواند اشکال مختلفی به خود بگیرد، از جمله به اشتراکگذاری اطلاعات، دانش نظامی، و تجربه، طراحیِ مشترک و هماهنگی؛ گاهی هم گروههای باتجربهتر نیروهای خود را به هم قرض میدهند، یا مستاشارانی را به همتایانِ کمسابقهتر میدهند.
اما یک نکتهٔ کلیدی وجود دارد: محدودیتهای دنیای واقعی اجازه نمیدهد که محور مقاومت مدام اهدافِ بزرگترش را پیگیری کند؛ محدودیتهایی که مانع آزادی عمل نیروها در هر زمان معینی میشود. این امر در عملْ گروههای محور مقاومت را مجبور کرده تا بار همدیگر را به دوش بکشند.
برای همین هم، همانطور که هنگبی گفت، حماس از مداخله دو دورِ اخیر درگیری جهاد اسلامی فلسطین با اسرائیل خودداری کرد. حماس نه بهطور دائم و نه حتی بهطور موقت از سوی اسرائیل مهار نشد. در آن درگیریها شاید جهاد اسلامی فلسطین میتوانست پیامدهای برخورد با اسرائیل را تاب بیاورد. یا آنکه حماس توانمندیهایی داشت که خودش و ایران میخواستند برای زمانی حیاتیتر حفظ شود. یا اینکه تهران و نیروهای نیابتیاش در غزه میخواستند آن دور درگیری را محدود نگه دارند، که برای این کار باید جهاد اسلامی تنها و بدون حماس وارد درگیری میشد.
محور مقاومت در جاهای دیگری هم که تسلط دارد، بهخصوص در لبنان، همین رویکرد را در پیش گرفته است. طی چهار سال گذشته بحران اقتصادی رو به وخامتِ لبنان توانایی حمله مستقیمِ حزبالله به اسرائیل را محدود کرد. این گروه از ترس کاهش حمایت عمومی یا قرار دادن خود در کانون خشم لبنانیها، نمیتواند با آتشافروزیهای امنیتی یا جنگی دیگر، وخامت اقتصاد لبنان را بدتر کند (بهخصوص اینکه دریافت کمک به بازسازیِ پساجنگ محتمل نیست). حزبالله به جای توقف یا تعلیقِ جنگ ایدئولوژیک خود علیه اسرائیل، نبرد را به شرکای فلسطینی هم در داخل لبنان و هم اسرائیل منتقل کرده است چون آنها بهتر میتوانند اقدامات تلافیجویانه اسرائیل را جذب کنند.
رابطهٔ ایران با نیروهای نیابتیاش سلسلهمراتبی است؛ از بالا به پایین. اما تهران به شرایط محلی و نیازهای نیروهای نیابتی خود اهمیت میدهد. به این شیوه، هدف کلیِ محور مقاومت یعنی نابودی اسرائیل، میتواند بدون به خطر انداختن یا نابودی نیروهای سازندهٔ محور مقاومت به بقای خود ادامه یابد.
درک این امر به پیشبینیِ گامهای بعدی حزبالله، ایران، و محور مقاومت در جنگ فعلی اسرائیل با غزه کمک میکند. اینجا تاکنون این محور، و بهخصوص حزبالله، پیامهای متناقضی را ارسال کردهاند.
در حالی که دبیرکلِ پرحرفِ حزبالله، حسن نصرالله، از زمان بروز جنگ بهطرزی غیرعادی سکوت اختیار کرده، کار پیامرسانیِ محور مقاومت را ایران به عهده گرفته است. امیرعبداللهیان وزیر خارجه ایران (مطابق انتظار از بیروت که به کانون ملاقاتهای منطقهای و تصمیمگیریِ محور بدل شده) دو بار تهدید به مداخله محور مقاومت کرد و قول حمله پیشدستانه در ۱۶ اکتبر از سوی مقاومت را داد که هرگز اتفاق نیفتاد. علی خامنهای رهبر ایران هم فردایش پیام مشابهی داد.
مهم است که بین اظهاراتِ خصمانهٔ مقاومت با تهدیدهای واقعی (و شکلی که به خود میگیرد) تمایز قائل شد. ایران و حزبالله دو بیشک به توانایی این گروه و محدودیتهای شرایط محلی علیه آزادی عمل گروه فکر کردهاند؛ از جمله فروپاشی اقتصاد لبنان، عدم احتمال کمک به بازسازی اقتصاد در پساجنگ، بهخصوص اگر حزبالله عامل جنگ باشد، و واکنش منفیِ اجتنابناپذیرِ لبنانیها علیه این گروه در بعد از جنگ.
حزبالله به مقاماتِ لبنانی قول داده از دخالت در جنگ خودداری کند مگر آنکه اسرائیل به لبنان حمله کند. نجیب میقاتی نخستوزیر لبنان هم از حزبالله خواسته خارج از جنگ بماند و تاکید کرد که ماجراجویی و باز کردن جبههٔ تازه از جنوب لبنان به نفع هیچ کس نیست چون لبنان دیگر نمیتواند پیامدهای آن را تاب بیاورد.
در واقع حزبالله بین تعهداتش به تهران و منافعش در خویشتنداری گرفتار است و تاکنون راه میانیِ جدیدی را در پیش گرفته است، یعنی: تسهیل حملات گروههای فلسطینی. این به حزبالله امکان میدهد به اسرائیل حمله کنند و خودش قابلیت انکار را حفظ کند تا از عواقب کامل تلافی اسرائیل اجتناب کند.
البته حزبالله از تمرکز اسرائیل بر نوار غزه بهرهبرداری کرده و حملات جدیتر و جسورانهتری را انجام داده که منجر به تلفات جانی نظامی اسرائیل شد، اما حتی اینها هم در چارچوب قواعد نبرد گروه با اسرائیل قرار میگیرد. بیشترِ این حملات مستقیما به کشتزارهای شبعا بوده که مدتهاست هر دو طرف آن را به عنوان محلِ مجازِ جنگ میشناسند. ضمنا حزبالله گفته فعلا مطابق معادلهٔ قدیمیِ خود، جنگ نه، ولی خون در برابر خون، عمل میکند.
در این صورت، رویکرد جاری حزبالله اسرائیل را وادار میکند به جای تمرکزِ صرف روی ناحیهٔ ساحلی، تلاشهایش را بینِ شمال و غزه تقسیم کند. این روندِ تهاجمِ اسرائیل را به داخل غزه کُند میکند و زمان میخرد تا محور مقاومت به یک آتشبس زودهنگام امیدوار باشد. و به حماس و جهاد اسلامی و دیگر متحدان ترویستشان امکان میدهد کمی بیشتر زنده بمانند. در عین حال، حزبالله میتواند از تهدیداتش برای ورود به جنگ استفاده کند تا جریانِ کمکها به غزه را تسهیل کند و باز هم زمان بخرد.
اما اگر و زمانی که جنگ اسرائیل به یک تهاجمی زمینی بکشد که موجودیتِ گروههای شبهنظامی مستقر در غزه را به خطر بیندازد، جدیتِ تهدیدِ ایران و محورش برای مداخله کماکان نامعلوم است.
ایران از طریق حزبالله تقریبا دو دهه تلاش و منابع مالی عظیم صرف کرد تا نوار غزه را به جبههٔ جنوبی محور مقاومت علیه اسرائیل تبدیل کند. و زمان و انرژی به مراتب بیشتری برای تقویت حماس، جهاد اسلامی فلسطین، و دیگر نیروهای نیابتی فلسطینی خرج کرد. در ۷ اکتبر این محور از این ساختار برای حملهای بهدقت طراحیشده موسوم به عملیاتِ طوفان الاقصی استفاده کرد (احتمالا برای نابودی مذاکراتِ عادیسازی روابط سعودی-اسرائیل).
عملیات طوری طراحی شده بود که بسیار خونین باشد ــ با توجه به تعداد نیروها که فقط ۱۵۰۰ نفرشان (معادل تقریبا دو گردان نیرو) در داخل اسرائیل کشته شدند، و کمیت و کیفیت سلاحهایی که حمل میکردند.
این گروهها واقعا واکنش اسرائیل را دستکم گرفتند. شاید خیال کردند اختلافات داخلیِ دولت اسرائیل در یک سال گذشته روی واکنشش تاثیر بگذارد یا گولِ پروپاگاندای خودشان دربارهٔ تزلزل جامعهٔ اسرائیل را خوردند. بههرحال محور مقاومت باید خطر از دست دادن جبههٔ جنوبی خود را در برابر هجوم مصمم اسرائیل به جان بخرد.
در این صورت گامهای بعدی ایران به این بستگی دارد که حفظ نیروهای نیابتی مستقر در غزه و سرمایهگذاری نظامی در نوار ساحلی برای رژیم ایران چهقدر اهمیت داشته باشد؛ بهخصوص اگر بدیلهای ورود مستقیم حزبالله به جنگ، به نتایج مطلوب ختم نشود؛ بدیلهایی مثل جنگ بین جناحهای فلسطینی با اسرائیل در کرانهٔ باختری یا برانگیختن تنش بین اعراب و یهودیان در داخل اسرائیل. عدم مداخله نهتنها ریسکِ نابودیِ جبههٔ جنوبی را در پی دارد، که به اعتبار ایران در مسئله فلسطین هم لطمه میزند. از طرفی دستوردادن به حزبالله برای مداخله، پرنورترین ستارهٔ منظومهٔ نیروهای منطقهای تهران ــ و وفادارترین زائدهاش ــ را در خطر آسیب مستقیم نظامی اسرائیل قرار میدهد؛ گذشته از آنکه خشم لبنانیها را در دورهٔ پساجنگ علیه گروه برمیانگیزد.