باور به برتری نژادی قدمتی بسیار طولانیتر از باور به برابری نژادی دارد. تقریبا در همه فرهنگها و ادیان برخی انسانها به دلیل ویژگیهای ظاهریاشان، مثل رنگ پوست، محل تولد، زبان، رسوم و فرهنگ و یا تعلق آنها به یک قوم یا ملیت و یا عقیده فروتر یا برتر دانسته میشدهاند.
نژادپرستی به معنای باور داشتن به این مقوله غیرعلمی و نادرست است که خصوصیات فردی، اجتماعی و یا اخلاقی یک فرد ناشی از ویژگیهای بیولوژیکی اوست. برخی از دانشمندان غربی حتی در جریان قرن بیستم هم میکوشیدند برتری نژادی (مثلا برتری سفیدپوستان بر سیاهپوستان) را وجهه علمی بدهند. برای این کار، برخی از فیلسوفها و دانشمندان تلاش کردهاند که نوعی «علم» نژادی برسازند تا براساس آن ثابت کنند که برتری یک نژاد بر نژاد دیگر ثابت کنند.
اینروزها، نژادپرستی نه تنها از نظر اخلاقی مذموم است، بلکه با پیشرفت علم، به ویژه علم ژنتیک، ثابت شده که تفاوتهای ظاهری افراد مثل رنگ پوست، رنگ مو یا چشم و یا ویژگیهای چهره و اندام افراد، که به نظر بسیاری ممکن است مهم جلوه کند، از نظر علمی اهمیت چندان ندارد. در واقع، حالا علم به ما ثابت کرده که تفاوتها میان افراد متعلق به یک «نژاد» به مراتب بیشتر و با اهمیتتر از تفاوتهای آن نژاد با نژاد دیگر است.
انتونی اپییه، فیلسوف و نظریهپرداز فرهنگی آمریکایی/بریتانیایی در تحقیقی که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، مینویسد: «هر بیولوژیست معتبری به شما خواهد گفت که تفاوت ژنتیکی انسانی میان مردمان آفریقا، اروپا و آسیا بیشتر از تفاوت ژنتیکی میان افراد متعلق به این حوزههای جغرافیایی نیست… مردمان بریتانیا ویژگیهای ژنتیکی ندارند که نتوان همان ویژگیها را با همان تناسب در مردمان زئیر و یا چین یافت.»
نژادپرستی به عنوان یک باور فرهنگی
حتی این باور که انسانها به «نژادهای» خاصی تقسیم شدهاند، هم یک نظریه علمی نیست، چه رسد به باور به برتری نژادی که اصولا هیچ پایه و منطق علمی ندارد. با اینحال، باور به برتری یک «نژاد بر نژاد دیگر» به عنوان یک باور فرهنگی در بسیاری از نقاط جهان رایج است. مثلا باور به برتری نژاد آرین در آلمان نازی و یا باور برخی ایرانیان به تعلق داشتن به نژاد آریا و برتری آن هرچند علمی نیست، اما ریشههای عمیق فرهنگی و اجتماعی دارد. گذشته از این، به ندرت میتوان ملتی را یافت که برخی از مردمان آن نژاد خود را برتر از نژاد دیگران ندانند؛ همانطور که پیروان بیشتر ادیان و مذاهب (به ویژه ادیان ابراهیمی) باورهای دینی خود را حقیقت میدانند و باورهای دیگران را نادرست.
در جهان پیچیده امروز اعتقاد به برتری نژادی و قومی در یک جامعه میتواند مانعی جدی بر سر راه پیشرفت و بهبود کیفیت زندگی انسانی آن جامعه شود. امروزه علم و تکنولوژی فاصله میان ملتها و نژادها را از بین برده و پیشرفت اقتصادی، رفاه اجتماعی و تامین نیازهای اساسی یک جامعه مستلزم برقراری ارتباط گسترده آن با دیگر ملتها و جوامع است. خودبرتربینی و نژادپرستی به تضعیف چنین ارتباطاتی میانجامد و نتیجهٔ آن جداافتادگی و عقبافتادگی یک جامعه باورمند به برتری نژادی و افت سطح اقتصادی و زندگی اجتماعی در آن جامعه خواهد بود.
نژادپرستی و یا باور به برتری قومی در یک جامعه چندقومی مثل افغانستان یا ایران، از نظر سیاسی نیز میتواند پیامدهای ناگواری به همراه داشته باشد و زمینه به قدرت رسیدن سیاستمداران بد و حکومتهای استبدادی را فراهم کند. در افغانستان، مثلا، باور به برتری قوم پشتون بر دیگر اقوام و یا اعتقاد به برتری فارسها در ایران بر سایر اقوام این کشور منبع اصلی اختلافاتی دیرینه میان شهروندان این کشورها بوده و نتیجه آن جز پسرفت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نبوده است. و مشخصا در افغانستان، سیاستمداران زیادی با سوءاستفاده از باورهای قومگرایانه و تقویت این گونه باورها با هدف دستیابی به قدرت و یا حفظ آن، مانع از پیشرفت و بهبود کیفیت زندگی مردم شدهاند. در شرایط کشورهایی مثل افغانستان، نژادپرستی (که باور به برتری قومی بخشی از آن است) معضلی است که به اندازه ناامنی، فساد، و ناکارآمدی سیاسی به جامعه ضربه میزند.
در شرایط کشورهایی مثل افغانستان، نژادپرستی و باور به برتری قومی معضلی است که به اندازه ناامنی، فساد، و ناکارآمدی سیاسی به جامعه ضربه میزند.
درکل، اثرات منفی که اعتقاد به برتری نژادی و یا قومی بر یک جامعه میگذارد، بسیار گستردهتر و عمیقتر از آن است که معمولا به چشم آید. در افغانستان، بسیاری از ما ممکن است سواد ناکافی بخصوص در مناطق روستایی پشتوننشین و یا مناطق هزارهنشین را مشکل بزرگی در جامعه خود بدانیم و اغلب آن را نتیجه کمکاری یا بیتوجهی دولتها به حساب آوریم. اما به ندرت بین این معضل و باورهای قومگرایانه ارتباطی میببینیم.
آمار و ارقام در همه کشورها، حتی در کشورهای صنعتی و مرفه، نشان میدهد که گروهها و اقلیتهای قومی و اجتماعی که جامعه نسبت به آنها نگاهی فرودست دارد، با تبعیض و فقر بیشتری مواجهاند و کمتر از دیگران به امکانات اولیه مثل دسترسی به خدمات درمانی و یا مکتب و مدرسه و آموزش و یا فرصتهای شغلی برابر دسترسی دارند. به عبارت دیگر، صرفا وجود باورهای نژادپرستانه در فرهنگ یک جامعه لاجرم به تبعیض در مقابل اقلیتها و پایین آمدن سطح زندگی آنها میانجامد.
در چنین وضعیتی حتی دولتهایی که منابع مالی لازم برای فراهم آوردن امکانات کافی برای گروههای به حاشیهرانده را در اختیار دارند، در رفع کامل تبعیض و بهبود مناسب کیفیت زندگی این گروهها ناکام میمانند. دلیل آن این است که وقتی باور به فرودستی یک گروه یا نژاد و قوم در فرهنگ غالب یک جامعه ریشه داشته باشد، منابع مالی و تلاشهای دولت برای رفع تبعیض و بهبود زندگی آن گروه آنطور که باید کاری از پیش نمیبرد. از این منظر، میتوان تا حدی رابطهٔ میان نژادپرستی و باور به برتری قومی با پسمانی کل اجتماع را بهتر درک کرد.
چگونه نژادپرست نباشیم؟
راسیسم یا نژادپرستی در بیشتر جوامع امروز تبدیل به یک انگ یا برچسب ناخوشایند شده است. اما گاهی قبح این انگ به دلیل مناسبات فرهنگی/اجتماعی دنیای مدرن است تا باور واقعی به ارزش برابری همه انسانها. گرچه هنوز هم میتوان کسانی را یافت که صریحا به برتری نژادی باور دارند (بخصوص ایده برتری سفیدپوستان)، اما بیشتر نژادپرستها به دلیل قبح اجتماعی و فرهنگی این عبارت نمیخواهند نژادپرست خوانده شوند.
به یک معنا، تبدیل شدن عبارت «نژادپرست» به یک برچسب اجتماعی ناپسند خود مانع از آن شده که معنای دقیق این عبارت و رفتارهایی و عاداتی را که از باور به نژادپرستی سرچشمه میگیرند، به شکلی عینی و بدون پیشداوری در خود بیابیم. اما طوریکه پیشتر ذکر شد، قدمت «نژادپرستی» بسیار طولانیتر از باور به برابری انسانهاست. «نژادپرست نبودن» یک مقوله امروزی و مدرن است که با آموزش و تفکر به دست میآید.
«نژادپرست» نبودن امتیازی نیست که به دیگران قائل شویم، بلکه وظیفهای اجتماعی و انسانی است که تا بحال از آن غافل بودهایم.
نژادپرستی به نفرت و بیاعتمادی دامن میزند و نژادپرست نیز به اندازه آنکه بر او تبعیض روا داشته صدمه میبیند. بنابراین، مهم است بپذیریم که آن دسته از عادات و رفتارها و بخصوص عادات گفتاری ما که میتواند نژادپرستانه باشد، به دلیل تاثیر فرهنگ غالب جامعه بر ماست و اولین گام برای از بین بردن آنها این است که دریابیم حذف آن چگونه میتواند به حال ما و جامعه ما سودمند باشد. از سوی دیگر، باید این را درک کنیم که باور به برابری انسانها فقط به نفع نژاد یا قوم و اقلیتی که جامعه به آنها نگاهی فرودست دارد، نیست، بلکه به سود خود ما نیز هست. به عبارتی «نژادپرست» نبودن امتیازی نیست که به دیگران قائل شویم، بلکه وظیفهای اجتماعی و انسانی است که تا بحال از آن غافل بودهایم.
از این روست که برخی از آموزههای دینی و یا اخلاق عرفی که با نگاهی از بالا به پایین جامعه را دعوت میکند با اقلیتهای و گروههای به حاشیهرانده شده، مهربان باشند، در نفس خود میتواند «نژادپرستانه» باشد.