برای خیلیها در غرب این یک معماست که چرا کشورهای جهان جنوب یا همان جهان سوم، در جنگ اوکراین بیطرفی اتخاذ کردهاند. عدهای میگویند این کشورها بهخاطر منافع اقتصادیْ بیطرفی را اختیار کردهاند. عدهای دیگر معتقدند که همسوییِ ایدئولوژیک با مسکو و پکن، یا اصلا نداشتن ارزشهای اخلاقی، باعث شده این کشورها علاقهای به گرفتنِ موضع نشان ندهند. ولی رفتار کشورهای درحال توسعهٔ بزرگْ دلیل بسیار سادهتری دارد: اجتناب از گرفتارشدن در منازعهٔ بین چین و روسیه با آمریکا.
در سراسر دنیا، از هند تا اندونزی، از برزیل تا ترکیه، از نیجریه تا جنوب آفریقا، کشورهای درحال توسعه هرچه بیشتر دنبال اجتناب از درگیریِ پرهزینه با ابرقدرتها هستند، و سعی میکنند برای حفظ حداکثر انعطاف، تمام گزینههای خود را نگه دارند. در واقع این کشورها از استراتژی پوشش ریسک پیروی میکنند چون توزیعِ آیندهٔ قدرت در جهان را امری نامعلوم میبینند و ترجیح میدهند از تعهداتی که در رفتن از زیرشان سخت است اجتناب کنند. این کشورها که ابزارهای کمی برای تاثیرگذاری بر سیاست جهانی دارند، میخواهند این امکان را داشته باشند که در شرایط غیرقابل پیشبینی سریعا سیاست خارجی خودشان را سازگار کنند.
در مورد جنگ اوکراین، استدلالِ دولتهای ریسکگریز این است که فعلا خیلی زود است که قدرت روسیه را نادیده گرفت. روسیه با تجاوز به همسایهاش اشتباه بزرگی کرده است که ممکن است زوالش را در درازمدت تسریع کند، ولی کماکان نیرویی بزرگ است که در آیندهٔ قابل تصور با آن سر و کار خواهیم داشت و بازیگری حیاتی در مذاکره برای خاتمهدادن به جنگ است. بیشتر کشورهای جهان سومی هم فروپاشی کامل روسیه را نامطلوب میدانند چون معتقدند سقوط روسیه باعث خلاء قدرت چنان بزرگی میشود که کشورهای ماورای اروپا را هم به بیثباتی خواهد کشاند.
کشورهای غربی خیلی زود منطق بیطرفی را رد کردند و آن را دفاع ضمنی از روسیه یا بهانهای برای عادیسازی تهاجم میدانستند. از نظر واشنگتن و پایتختهای مختلف اروپا، واکنش جهان سوم به جنگ اوکراین به معنای بدتر شدنِ مشکل بود. ولی غرب نمیبیند که سیاستهای پکن و مسکو باعث سرخوردگی فزایندهٔ کشورهای در حال رشد بزرگ شده است. و مادامی که این کشورها احساس کنند باید بین ریسکهای خود موازنه ایجاد کنند، غرب فرصتی برای جذب این کشورها دارد. اما غرب برای بهبود روابطش با کشورهای در حال رشد و مدیریت نظمِ در حال تکاملِ جهان، باید نگرانیهای آنها را در حوزههای مختلف جدی بگیرد.
موازنهٔ ریسک: ریسکپوشی
استراتژیِ پوششِ ریسک یا موازنهٔ ریسکْ پدیدهٔ جدیدی نیست. قدرتهای درجهدو از قدیم از این روش برای مدیریت ریسک استفاده میکردند. ولی در سالهای اخیر تعداد بیشتری از کشورهای بانفوذ از دنیای پسااستعماری به این رویکرد متوسل شدهاند. مثلا نخستوزیر هند، نارندرا مودی، روابط دیپلماتیک و بازرگانی محکمی با چین و روسیه و همزمان با آمریکا شکل داده است. برای مودی موازنهٔ ریسک مثل بیمه کردن است. اگر این ابرقدرتها با هم درگیر شوند، هند میتواند با همسو شدن با قویترین طرف یا پیوستن به ائتلافی از کشورهای ضعیفتر برای مهارِ نیرومندترین قدرت، از منازعهٔ پیشآمده سود ببرد.
ریسکپوشی به عنوان استراتژیای برای مدیریت دنیای چندقطبی، مستلزم حفظ کانالهای بازِ ارتباطی با تمام بازیگران است. البته گفتنش ساده است. مثلا برزیل به ریاستجمهوری لولا دا سیلوا، تهاجم نامشروع روسیه به اوکراین را محکوم کرد ولی همینطور تقاضاهای اروپا برای ارسال تجهیزات نظامی به کییف را رد کرد. استدلالِ لولا این بود که عدم انتقاد از مسکو مانع دیالوگ با جو بایدن رئیسجمهور آمریکا میشود، و فروش تسلیحات به ائتلاف غرب توانایی او برای گفتگو با پوتین رئیسجمهور روسیه را کم خواهد کرد. نتیجتا مقامات برزیلی فراخوانهای معمولی برای پایان جنگ دادند ولی هیچ کاری نکردند که منجر به واکنش منفی از سوی واشنگتن یا مسکو شود.
در عین حال، حفظ موازنهٔ ریسک در درازمدت آسان نیست، و توانایی یک دولت برای انجام این کار معمولا به سیاست داخلی وابسته است. حامیان سیاسی میتوانند استراتژی موازنهٔ ریسک را بر هم بزنند اگر منافع اقتصادیشان در خطر باشد. مثلا در سال ۲۰۱۹، بولسونارو، سَلَفِ لولا، میخواست وابستگیِ روزافزون برزیل به چین را با جلب حمایتِ ترامپ رئیسجمهور آمریکا جبران کند. در واکنش، فراکسیون قدرتمند کشاورزی در کنگرهٔ برزیل مانع بولسونارو شد چون پیشبینی کرد که اگر رئیسجمهور این مسیر را ادامه دهد، کشاورزانِ برزیلی دسترسی به بازار چین را از دست خواهند داد.
همینطور وقتی پای منافع ملی در میان باشد، موازنهٔ ریسک از سوی متحدان ممکن است به شرایطی مایوسکننده بینجامد. مثلا رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه علنا از تمامیت ارضی اوکراین حمایت کرد و کمکهای بشردوستانه به کییف ارسال کرد. ولی به رغم اینکه ترکیه عضو ناتو است و روابط محکم و ارزشمند با آمریکا و اتحادیهٔ اروپا دارد، دولت او از کشیده شدن به درگیری اجتناب کرده است. اردوغان میداند که ترکیه نمیتواند خصومت روسیه را برانگیزد چون مسکو در مناطقی مثل قفقاز و ناگورنو-قرهباغ و سوریه که برای ترکیه مهم است نفوذ دارد.
ریسکپوشها به وابستگیِ اقتصادی حساسند چون استقلالشان را تضعیف میکند. در نتیجه دنبال تقویت بازارهای داخلی و خودکفایی ملی هستند، و از صنعتی شدن و تقویت بخشهای حیاتی مثل حملونقل، انرژی، و صنایع دفاعی حمایت میکنند. بزرگترین اقتصاد آسیای جنوبشرق همین رویکرد را اتخاذ کرد. اندونزی تحتِ تصدیِ پرزیدنت جوکو ویدودو از سرمایهگذاری چین و غرب برای جبران دو دههٔ افت صنعتی استفاده کرد. و چون جانبداری در جنگ اوکراین ممکن بود این برنامهها را به خطر بیندازد، عمدا کنار ایستاده است. در سال ۲۰۲۲ او یکی از معدود رهبران جهان بود که هم با بایدن، پوتین، شی جینپینگ، و زلنسکی دیدار کرد.
از آنجایی که آزادی عمل برای ریسکپوشها اهمیت دارد، ممکن است شراکتهای مصلحتی شکل دهند تا اهداف مشخصی را در سیاست خارجی دنبال کنند، ولی بعید است ائتلافهای فراگیر تشکیل دهند. فرقِ ریسکگریزهای امروز با کشورهای غیرمتعهد در زمان جنگ سرد در همین است. طی رقابت دوقطبیِ جنگ سرد، کشورهای در حال توسعهٔ غیرمتعهد، حول یک هویت مشترک برای مطالبهٔ عدالت اقتصادی بیشتر، برابری نژادی، و پایان حاکمیت استعماری جمع شده بودند. برای آن منظور، آنها ائتلافهایی ماندگار در مقابل نهادهای چندجانبه تشکیل دادند. در مقابل، موازنهٔ ریسک در دورانِ ما یعنی پرهیز از انتخابِ اجباری بین چین، روسیه، و آمریکا. این واکنشیست به ظهورِ یک دنیای جدید چندقطبی.
معضلِ ریاکاری
برای کشورهای جهانِ جنوب، موازنهٔ ریسک صرفا راهی برای کسب امتیازات مادی نیست. اتخاذ این استراتژی ناشی از تاریخ این کشورها با ابرقدرتهاست، بهخصوص آمریکا که از نظر آنها در تعامل با کشورهای در حال توسعه ریاکار بوده است. نگاه کنید به واکنشِ بسیاری از جهان سومیها به سخنان کامالا هریس معاون رئیسجمهور آمریکا در کنفرانس امنیتی مونیخ که در فوریه برگزار شد. هریس به مخاطبانش که رهبران غربی بودند گفت «شنایع روسیه حمله به انسانیتِ مشترک ماست». او از وحشت جنگ و کوچ اجباری صدها هزار اوکراینی گفت که خیلیهایشان از کودکانشان جدا افتادهاند. او همینطور گفت «اگر جلوی جاهطلبیِ امپریالیستیِ کشورها گرفته نشود، هیچ ملتی در دنیا امنیت ندارد». به گفتهٔ هریس، اوکراین آزمونی برای «جهان قانونمدار» است.
رهبران جهان سوم میدانند که رفتار روسیه در اوکراین وحشیانه و غیرانسانی بوده است. ولی از نظر آنها، سخنان هریس هم نشان از ریاکاری غرب دارد. آمریکا نمیتواند انتظار داشته باشد کشورهای دیگر روسیه را تحریم کنند در حالی که خود واشنگتن به جنگهای نیابتی خاورمیانه سلاح میفرستد. برای ادعای برتری اخلاقی، باید ارزشها و اَعمال با هم همخوانی داشته باشد.
علاوهبر این، بیشتر کشورهای جهان سوم ادعای «جهان قانونمدار» را نمیتوانند باور کنند وقتی خود آمریکا و متحدانش مدام نقض مقررات میکنند ــ از جنگهای شنیع خودشان، تا رفتارشان با مهاجران، و در رفتن از مقرراتِ الزامآور بینالمللی برای مهار انتشار کربن، و غیره. درخواست غرب از کشورهای جهان سوم برای اینکه «ذینفعانی پاسخگو» باشند، از نظر این کشورها صادقانه نیست.
همینطور اینکه واشنگتن رقابت خود با چین و روسیه را نبردی بین دموکراسی و دیکتاتوری جلوه میدهد، از نگاهِ دنیای در حال توسعه ریاکاری است. واقعیت این است که هر جا منافع آمریکا حکم کند، واشنگتن کماکان بهطور گزینشی از دولتهای دیکتاتوری حمایت میکند. از ۵۰ کشور دیکتاتوری دنیا، ۳۵ تای آنها در سال ۲۰۲۱ از دولت آمریکا کمک نظامی دریافت کردهاند. برای همین تعجب هم ندارد که بسیاری در جهانِ جنوبْ گفتمانِ دموکراسیخواهانهٔ غرب را بیشتر ناشی از منافع شخصی میدانند تا از تعهد واقعی به ارزشهای آزادیخواهانه [لیبرال].
ریاکاریِ غرب اثر منفی هم دارد، چون به کشورهای درحال رشد اهرمی برای امتیازگیری میدهد. از آنجا که آمریکا و متحدان اروپاییاش برای توجیه بسیاری از تصمیماتشان به اصول اخلاقی متوسل میشوند، طرفهای ثالث میتوانند علنا با انتقاد از غربیها از آنها درخواست امتیاز کنند. ولی جهان سومیها چنین اهرمی در برابر چین و روسیه ندارند چون این دو کشور سیاست خارجی خود را بر اساس ارزشهای اخلاقی جهانشمول تنظیم نمیکنند.
هر چه بیشتر، شادتر؟
خیلیها در غربْ یک نظام جهانیِ چندقطبی را منشأ منازعه و بیثباتی میدانند، و سلطهٔ آمریکا را ترجیح میدهند؛ مثل دورهٔ بعد از فروپاشی جماهیر شوروی. اما در جهان جنوب اینطور نیست و دیدگاه غالب این است که چندقطبیتْ بنیادِ محکمی برای نظام بینالملل در قرن بیستویکم خواهد بود.
این استدلال تا حدی ریشه در تاریخ معاصر دارد. مردم کشورهای در حال توسعه به یاد میآورند که دورهٔ تکقطبیِ پسا-جنگ سرد دورهٔ خشنی بود: جنگهای افغانستان، بالکان، و عراق. تکقطبیت همینطور همزمان شد با موج مخربی از سرمایهٔ جهانی به سمت اروپای شرقی، آمریکای لاتین، و جنوب شرق آسیا. وقتی استیلای آمریکا افسارگسیخته میشود، واشنگتن زیادهخواه میشود، مثلا به جنگ کشورهای سرکش میرود یا اجازه میدهد تا منازعاتِ منطقهای وخیم شود.
خاطرهٔ جهانِ دوقطبی هم در بین مردم جهان سوم فرقی نمیکند. از منظر آنها، جنگ سرد فقط به این معنا سرد بود که به جنگی ویرانگر بین دو ابرقدرت اتمی که میتوانست کرهٔ زمین را نابود کند کشیده نشد. در واقع، خارج از اروپا و آمریکای شمالی، نیمهٔ دوم قرن بیستم خیلی هم داغ بود، و خشونت سیاسی در بسیاری کشورها شیوع داشت. دوقطبیت به معنای رقابت پایدار در امتداد پردهٔ آهنین نبود بلکه به معنای مداخلاتِ خونینِ ابرقدرتها در اکناف جهان بود.
اما خوشبینیِ جهان سومیها نسبت به نظام چندقطبی، دلایل فراتاریخی دارد. یک ایدهٔ غالب این است که توزیع قدرتْ به کشورهای در حال توسعه فضای بیشتری برای نفس کشیدن میدهد چون رقابتِ امنیتیِ شدید بین ابرقدرتها، تحمیل ارادهٔ قویترها بر کشورهای ضعیفتر را دشوارتر میکند. یک دیدگاه رایجِ دیگر این است که رقابتِ ابرقدرتها آنها را در برابر مطالبهٔ عدالت و برابری برای کشورهای کوچکتر پاسخگوتر میکند، چون قویترها برای رقابت با حریفانشان باید همراهیِ جهان سومیها را جلب کنند. نگاه سوم این است که قدرتِ توزیعشده فرصتهایی برای کشورهای کوچکتر فراهم میکند تا آنها در نهادهای بینالمللی مثل سازمان ملل و سازمان تجارت جهانی حرفی برای گفتن داشته باشند. در این صورت نهادهای بینالمللی دیدگاههای گستردهتری را در خود جای خواهند داد که مشروعیت کلی این نهادها را بیشتر میکند.
اما این خوشبینی دربارهٔ نظام چندقطبی ضمانتی ندارد. رقابت امنیتی در نظامهای چندقطبی ممکن است ابرقدرتها را تشویق کند تا سلسلهمراتبهای سختگیرانهتری دور خودشان ایجاد کنند، و شانس کشورهای کوچکتر برای بیان منافعشان را کم کنند. مثلا آمریکا بسیاری از کشورها را به مقابله با نفوذ چین ترغیب کرد که باعث شد آزادی عمل آنها کمتر شود. بهعلاوه، قدرتهای بزرگ ممکن است با هماهنگی هم، مطالبهٔ عدالت و برابری از سوی کشورهای کوچکتر را سرکوب کنند، مثل اتحاد مقدس بین اتریش، پروس، و روسیه در قرن نوزدهم که جنبشهای بومیِ ملیگرا و لیبرال را در سراسر اروپا نابود کرد. در گذشته، قدرتهای بزرگ با بیرون نگه داشتنِ دیگران و تحمیل ارادهٔ خود بر آنها، اقتدار خود را حفظ میکردند. مثلا فاتحان جنگ جهانی دومْ خود را بهعنوان پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل منصوب کردند، و قدرت خود را درون نهادهای چندجانبه تثبیت کردند. پرواضح است که کشورهای در حال توسعه، در فضای چندقطبی شرایط بهتری خواهند داشت تا در نظمهای جهانیِ پیشین.
ظهورِ دلالانِ قدرت
برای آمریکا، شیوعِ ریسکپوشی در کشورهای بزرگ جهان سوم، هم یک مشکل محسوب میشود و هم فرصت. مشکل این است که موازنهٔ ریسک میتواند رقابت امنیتی واشنگتن با پکن و مسکو را تشدید کند چون کشورهای در حال رشد باید سه قدرت بزرگ را به دست یکدیگر کنار بزنند. در نتیجه، آمریکا شاید مجبور شود امتیازات بیشتری در مقایسه با گذشته بدهد تا کشورهای در حال توسعه را به همکاری و معامله با خود ترغیب کند.
فرصت واشنگتن این است که اصولا بعید است این ریسکگریزان برای همیشه با پکن و مسکو متحد شوند. افزون بر این، در سراسر جهان سوم، مردم هر چه بیشتر به همکاری با غرب روی خوش نشان میدهند. جمعیتِ بیشترِ کشورهای در حال توسعه جوان است و پرانرژی، و بیتاب و کوشا برای ایجاد نظمی جهانی که موجبات شکوفایی آنها را فراهم کند. در میان جنبشهای بومی و نخبگان فرهنگی و اقتصادی جهان سوم، نیروهای تاثیرگذار دنبال اصلاحاتِ مترقی برای ایجاد مبنای همکاری با غرب هستند.
برای دوستیابی در جهان چندقطبی، آمریکا باید به نگرانیهای جهانِ جنوب توجه کند. موضعِ برتریجویانه یا بدتر از آن، بیرون گذاشتن این کشورها از دیالوگ، مایهٔ دردسر است. نهتنها برای رفع مشکلات محیطزیستی و جلوگیری از بحرانهای اقتصادی جهانی، که همینطور برای مدیریتِ ظهورِ چین و تجدیدِ قدرتطلبی روسیه، کشورهای در حال توسعه شرکایی حیاتی هستند.
جلب مشارکت این کشورها مستلزم فروتنی و همدلی از سوی سیاستگذاران آمریکاست که آمریکاییها به چنین چیزی عادت ندارند. ولی مهم است که آمریکا به نارضایتیهای جهان سوم از چین توجه کند. به جای فشار به کشورها برای قطع روابط با پکن، واشنگتن باید بی سر و صدا آنها را تشویق کند تا خودشان مشکلاتِ دوستی با چین را بسنجند. کشورهای در حال توسعه هر چه بیشتر میفهمند که چین صرفا یک زورگو مثل قدرتهای سنتیِ غرب است.
آمریکا همینطور باید این توقع که جهان سوم بهطور اتومات از غرب پیروی خواهد کرد را دور بریزد. در نظامِ قانونمدارِ لیبرال، کشورهای بزرگ و بانفوذِ جهان سوم هرگز خودی محسوب نمیشوند. برای همین آنها دنبال منافع و ارزشهای خودشان درون نهادهای بینالمللی هستند و با دیدگاهِ غرب در زمینهٔ مشروعیت و انصافْ اختلاف دارند.
با همهٔ اینها، غرب و جهانِ جنوب میتوانند با هم همکاری کنند. تاریخْ راهنماست. در بیشتر قرن بیستم، کشورهای پسااستعماری در مسائل مختلف با غرب مشکل داشتند، مثلا خواستار استعمارزدایی، برابری نژادی، و عدالت اقتصادی بودند. روابطْ تنشآلود بود. ولی تعهد به دیپلماسی باعث شد غرب و کشورهای در حال توسعه مشترکاً از هنجارهای بینالمللیِ نهادهای حاکم بر حوزههایی مثل تجارت، حقوق بشر، دریانوردی، و محیطزیست منتفع شوند. امروز، غرب و جهانِ جنوب نیازی به اجماعِ مطلق ندارند، ولی باید با همکاری هم منافع متقابل را تامین کنند.
یک حوزهٔ همکاری احتمالی، سازگاری با تغییر اقلیم و کاهش آثار آن است. آمریکا و کشورهای اتحادیهٔ اروپا پیشرفت سریعی درون مرزهای خودشان داشتند، که این فرصتی برای مشارکت کشورهای در حال توسعهٔ بزرگتر فراهم میکند. یک حوزهٔ دیگرِ مستعدِ همکاری بین غرب و جهان سوم، تجارتِ بینالملل است، که روابط متوازنتر در آن امکانپذیرتر است.
کشورهای جهان سوم دنبال موازنهٔ ریسک در قرن بیستویکم هستند. آنها نهتنها برای کسب امتیازات مادی، که همینطور برای ارتقای جایگاه خودشان ریسکپوشی میکنند، و از چندقطبیت بهعنوان فرصتی برای رشد در نظام بینالملل استقبال میکنند. اگر آمریکا میخواهد در صدرِ ابرقدرتهای دنیای چندقطبی باشد، باید با جهان جنوب بر اساس شرایط خودش تعامل کند.