old-window

شیر بز

عرشیا ارژن

کوچه پس‌کوچه‌های دهات را سکوتی فرا گرفته و صدای مهیبی بر رویش سوار است. قلی سرش را به در و دیوار خانه می‌کوبد و گوشش با صدای غریب در هم می‌آمیزد…

کوچه پس‌کوچه‌های دهات را سکوتی فرا گرفته و صدای مهیبی بر رویش سوار است. قلی سرش را به ‏در و دیوار خانه می‌کوبد و گوشش با صدای غریب در هم می‌آمیزد‎.‎

مردان دهات در خانه کدخدا دور هم جمع شدند. ریش‌سفیدها در وسط مجلس در سکویی بالاتر از ‏سطح زمین به شکل دایره‌ای که معلوم است، کدخدا بساط تریاکش را در آنجا پهن می‌کند، نشسته‌اند ‏و جوانان گرد تا گردشان را فراگرفتند، جوانان معمولا حرف نمی‌زنند. کدخدا مردم را جمع کرده تا درباره ‏نوسازی ضریح امام‌زاده‌ای تصمیم‌گیری کنند‎.‎

کدخدا لبانش را با چایی و نباتِ روبه‌رویش‌تر می‌کند. جلو همه پیران یک چایی و نبات است. مسئله ‏را بیان می کند که ضریح نشانی از قدمت و دینداری مردم است، بنایش خراب شده و نیاز به بازسازی ‏دارد‎.‎

حاج علیقلی می گوید: نمیشه تا تابستون صبر کنیم؟چند وقت دیگه برف میاد‎.‎

کدخدا: صبر در این واقعه اشتباه‌اس. نمی‌بینی مردم چیا میگن. همین دیروز دو نفر دیگه صدا رو شنیدن و ‏همین الان سرتو بیرون کنی، صداش گوشت را کر می‌کنه بس که دلخراشه‎.‎

محمد پسری نوجوان از میون جمع داد می‌زند: صداش گوش گله‌ها رو هم کر کرده‎.‎

حاج علیقلی: خب کسی رفته ببینه چه خبره؟

کدخدا: ما مردها که بازوی این دهاتیم و سرکشی رو از قدیم، زن‌ها انجام می‌دادن‎.‎

حاج علیقلی:خب کسی رفته؟

محمد: دیروز ماه‌خاتون رو فرستادیم ولی برنگشت‎.‎

حاج علیقلی:طفلک پیرزن. بیچاره قلی، پسرش‎.‎

کدخدا: خب با این وضع، فکر کنم همه موافق ترمیم بناییم‎.‎

پسر مش قربون که در فرنگ تحصیل کرده به بیان کدخدا اعتراض می‌کند و می‌گوید: هزینه ساخت ‏بنایی جدید خرج زیادی روی دست مردم خواهد گذاشت و ما مردم دهات این پول رو نداریم و در آخر هم ‏اگر دست به چنین اقدامی بزنیم باید دام‌هامون رو بفروشیم‎.‎

‎ ‎هم‌همه بالا می‌گیرد، مش قربون پسرش را نگاه می‌کند.کدخدا مردم را ساکت می‌کند‎.‎

رضا که خادم امام‌زاده است بلند می‌شود و رو به پسر مش قربون می‌گوید، مردم زیارت رو از دام‌‏هاشون بیشتر دوست دارند. ما همیشه کنار هم بودیم و این سری هم می‌تونیم کاری کنیم تا زیارت‌مون پابرجا ‏باشه‎.‎

پسر مش قربون می‌خواهد حرف بزند که پدرش او را ساکت می کند و او هم به رسم ادب خویشتن‌داری ‏می‌کند. رضا هم می‌نشیند‎.‎

کدخدا آراء مردم را می‌گیرد، همه غیر از پسر مش قربون راضی می‌شوند که بنای امام‌زاده را ترمیم ‏کنند. جلسه تمام شده و مردم به شکل گله‌ای در حال بیرون رفتنند. پسر مش قربون به بالای سکو می ‏رود و تموم استکان‌ها را می اندازد. فریاد می زند، ولی یه چند وقت دیگه زمستونه و مردم تلف ‏میشن. صدای بیرون شدت گرفته مردم به داخل میان و زیر سکو می ایستند‎.‎

یکی از میان جمع داد می‌زند گدایی می‌کنیم ، یکی دیگر می‌گوید می رویم دهات‌های کناری دزدی‎.‎

پسر مش قربون می گوید، ولی خونه‌هاتون سقفی نخواهند داشت که زیر برف سالم بمونید و بخواید برید ‏دزدی و گدایی. مردم اعتراض می‌کنند‎.‎

کدخدا مردم را ساکت می‌کند و رو به پسر مش قربون می‌گوید، مثل اینکه یادت رفته یه امام زاده‌ای ‏هم هست. اگه امروز بنایش ترمیم نشه، معلوم نیست چند صبای دیگه چی به سرمون میاد. ما مگه از ‏جونمون سیر شدیم‎.‎

مش قربون سرخ شده و می خواهد پسرش را با خود ببرد ولی او خودش را از دستان پدرش رها می‌‏کند، مش قربون از عصبانیت سرخ می‌شود و کنار مردم می‌ایستد‎.‎

پسر مش قربون می‌گوید، مریضی و مرگ و میر همین‌جوری که نمیاد. والا پول ترمیم بنا خیلی بیشتر از ‏اون چیزیه که فکرش رو می‌کنید‎.‎

دهاتی‌ها به او کم محلی می‌کنند و می‌خواهند بروند که قلی با صورت خونی و دشنه‌ای در دست وارد ‏می‌شود و به کدخدا هجوم می برد. جوانان دهات می‌گیرنش و به بیرون می‌برند‎.‎

پسر مش قربون چند لحظه مات و مبهوت مانده و بعد مردم را به باد توهین می گیرد. کدخدا عصبانی ‏شده و می‌گوید، شیطان درونش رسوخ کرده. یکی در میان جمع فریاد می‌زند ببندینش و فلکش کنید و ‏بعد از این دهات پرتش کنید بیرون. همه متفق‌القول می‌شوند و این کار را می‌کنند. چوب را دست ‏پدرش می‌دهند. مش قربون دستانش می‌لرزد، ولی به جلو می‌رود و از ضربات پیاپی مش قربون، ‏پسرش از حال می‌رود. او را در چند کیلومتری بیرون دهات رها می‌کنند و روز بعد جنازه‌اش زیر ‏تیغ آفتاب می‌درخشد. مثل اینکه کنار قلی است. زنی به بالای سر هر دوشان می‌آید و آنها را نیمه‌شب، ‏وقتی مردم از صدای امامزاده در هراسند و به خود می پیچند، به داخل ضریح می برد. داخل مقبره می‌‏شوند و به شکل پلکانی به حمامی می رسند که بزی مشغول کشیدن تریاک است. ماه‌خاتون کمی شیر بز ‏به‌شان می‌دهد و آنها جانی دوباره می‌گیرند. با دیدن هیبت بز می‌خندند، لباس‌ها را در آورده و عریان به ‏کنار بز می‌آیند‎.‎

قلی می‌گوید:ماه‌خاتون چه رنگ و رویی گرفتی‎.‎

ماه‌خاتون از لذت رعشه می‌رود.

زمستان از راه می‌رسد و عده کثیر مردم از قحطی تلف شده‌اند و بنای امام‌زاده نصف‌ونیمه رها ‏شده.صدای غریب هنوز شب‌ها به گوش می‌رسد.کدخدا بر بوم خانه‌اش ایستاده و مشعلی در دست ‏دارد. صدای مهیب تبدیل به صدای خنده‌های ماه‌خاتون می‌شود. خانه‌ها خراب شده و مردم به دور خانه ‏کدخدا جمع شدند، مردم از درد و ترس و گرسنگی زار می‌زنند. کدخدا در را باز نمی‌کند.

 

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر