این اتفاق یک بار در ترکیه رخ داد. بهار ۱۹۶۰ بود، و گروهی از نظامیان به تازگی کنترل دولت و رسانههای ملی را به دست گرفته بودند و، با تحمیل سانسور اطلاعاتی، از سازمانیابی هرگونه تهدیدی نسبت به کودتایشان ممانعت میکردند. اما از بداقبالیِ توطئهگران، مطابق برنامهی از پیش تعیینشده، بازی فوتبال بین ترکیه و اسکاتلند، که مردم بسیار منتظرش بودند، دو هفته پس از تصرف قدرت از سوی کودتاگران، در پایتخت کشور برگزار میشد. مسابقاتی مثل این به صورت زنده، در حالی که گزارشگری بازی را لحظه به لحظه گزارش میکرد، از رادیوی سراسری پخش میشد. مردم از سراسر ترکیه در دستههایی گرد هم میآمدند تا تیم ملی را تشویق کنند.
لغو کردن مسابقه برای حکومت نظامیان بسیار پرمخاطره بود؛ و اعتراض همگان را بر میانگیخت. اما اگر گزارشگر مسابقه، وسط برنامهی زنده، حرف سیاسی میزد چه؟ کوچکترین حرفی ممکن بود کشور را دستخوش هرجومرج کند. بنابراین، مقامات حکومتی این راه حل روشن را ارائه دادند: آنها در یک برنامهی زندهی دو ساعت و چهل و پنج دقیقهای، چند اسلحه به سمت گزارشگر نشانه گرفته بودند. خطر هنوز وجود داشت اما خطری کنترلشده بود؛ مخصوصاً به این دلیل که تنها یک گزارشگر بود که باید تهدید میشد: یک گلوگاهِ تنها برای کنترل امواج رادیویی.
تنوع این ترفندهای عمومیِ سانسور (راه نفس کسی را یافتن، و آن را سخت فشردن) روزگاری در سراسر دنیا هنجار و قاعده بود. به این دلیل که، تا همین اواخر، سخنپراکنی و به چاپ رساندن کار دشوار و پرهزینهای بود، زیرساختهایش پر از گلوگاهها بود، و زمام همه چیز به دست چند نفر بود. اما امروزه آن ترفندها کلاً منسوخ شدهاند. گلوی چه کسی را میخواهید بفشارید، در حالی که هرکسی میتواند در چند ثانیه یک حساب کاربری در توئیتر درست کند، و تقریباً هر رویدادی با تلفنهای همراهی که دست هرکسی هست ثبت میشود؟ هنگامی که در اوت ۲۰۱۴، اعتراضها در فرگوسن و میسوری شروع شد، بنا به گزارشها، یک شاهد عینی به نام مصطفی حسین با پخش زندهی رویدادها، برای کوتاه مدتی، مخاطبانی به اندازهی مخاطبان سیانان برای خود دستوپا کرد. امروز، اگر یک جنایتکار جنگ بوسنی و کرواسی در سالن دادگاه سم سر بکشد، کل توئیتر در عرض چند دقیقه از آن باخبر میشود.
در دنیای کنونی که به وسیلهی شبکهها به هم مرتبط شده است، اگر کسی بتواند افکار خود را در یک شبکهی اجتماعی به طور زنده پخش یا منتشر کند، به نظر میرسد که نتوان او را سانسور کرد. این باید عصر طلایی آزادی بیان باشد. و بیتردید، این همان عصر طلایی آزادی بیان است – اگر بتوانید به چشمهایتان که میگوید دروغ است اعتماد کنید. آیا این تکهای از واقعیت است که تماشا میکنید؟ آیا واقعاً در همان زمان و مکانی که میگوید فیلمبرداری شده است؟ نکند ترولهای راست افراطی یا گَلهی رباتهای روسی آن را همرسانی کرده باشند؟ چه بسا حتی به کمک هوش مصنوعی درست شده باشد؟ (بله، سامانههایی هستند که میتوانند ویدئوهای ساختگی با قدرت اقناعیِ هرچه بیشتری بسازند.)
انتشار افکار و رساندن آنها به مخاطب دیگر محدود به دستیابی به زیرساختهای گرانقیمت و متمرکز برای پخش آنها نیست؛ بلکه تنها محدود به توانایی فرد برای جلب توجه و پراکندن آن افکار است.
یا شاید شما همان کسی باشید که آن ویدئو را همرسانی کرده است. اگر این طور است، آیا حتی کسی هست که آن را تماشا کند؟ یا در دریای مطالب صدها میلیون تولیدکنندهی محتوا گم شده است؟ آیا با توجه به الگوریتمهای فیسبوک، خوب عمل میکند؟ آیا یوتیوب تماشای آن را توصیه میکند؟ شاید خوششانس باشید و در فضای عمومی الگوریتمهای امروز روی دورِ بُرد باشید: مخاطبی بیابید، خواه شما را دوست بدارد و خواه از شما متنفر باشد. آیا همرسانیها و لایکهای پست شما مرتباً زیادتر میشود؟ یا «درگیر» نوع دیگری از واکنش میشود: آیا هزاران پیام، تذکر، یادآوری، و ایمیل تهدیدآمیز و تمسخرآمیز دریافت کردهاید؟ آیا در این مورد، اطلاعات شخصی شما افشا شده است؟ آیا گلههای خشمگینِ نامرئی ۱۰۰ تا پیتزا به نشانی منزل شما سفارش دادهاند؟ آیا به مأموران سوات گزارش دادهاند – مردان سیاهپوشی که تفنگ کشیده وسط شام وارد میشوند؟ شما آنجا ایستادهاید، دستهایتان بالای سرتان است، و چه بسا احساس میکنید که برای آن که رک و پوستکنده حرفتان را زدهاید، با قدرت هراسانگیز دولتی با شما برخورد میکنند. اما چه بسا فقط کاربران فورچن را دلخور کردهاید. یا سر آنها را گرم کردهاید. اما در هردو حالت، باید به شما تبریک گفت: شما مخاطب پیدا کردهاید!
عصر طلایی آزادی بیان به این شیوه کار میکند: در قرن بیست و یکم، انتشار افکار و رساندن آنها به مخاطب دیگر محدود به دستیابی به زیرساختهای گرانقیمت و متمرکز برای پخش آنها نیست؛ بلکه تنها محدود به توانایی فرد برای جلب توجه و پراکندن آن افکار است. و درست هماکنون، جریان توجه جهانی، تا حد گسترده و غالبی، فقط در فضای دیجیتالی فیسبوک، گوگل (که مالک یوتیوب است) و، تا اندازهای کمتر، توئیتر سازمان مییابد.
این شرکتها (که دوست دارند موقعیت خود را به عنوان نمادهای آزادی بیان تثبیت کنند) به ابعادی دست یافتهاند که به هیچ چیزی که جهان تاکنون به خود دیده شبیه نیست؛ آنها بر انتشار رسانهای سلطه یافتهاند، و هرچه بیشتر نمایندهی حوزهی عمومی میشوند. اما در اصل، کار آنها سودجویانه است: آنها کارگزاران تبلیغاتی و دلال معاملات هستند. در عمل، هرکس به آنها پول بدهد، ظرفیت خود برای تبلیغات را به او میفروشند، تا نظر ما را دقیقاً به خود معطوف کند. آنها از ابزارهای خود برای نظارت بسیار گسترده بر رفتار ما (خواه در زمان استفاده از اینترنت و خواه غیر از آن) استفاده میکنند تا هرچه بیشتر پیشبینیهای دقیق و خودکاری در این باره بکنند که بیش از همه به چه تبلیغاتی کشش داریم و چه محتوایی باعث میشود روی آن کلیک کنیم، ارتباط خود را حفظ کنیم، و صفحات رایانهای را همچون منبع تغذیهی پایانناپذیری بالا و پایین کنیم.
خب، این حوزهی عمومیِ الگوریتمی میخواهد چه خوراکی در دسترس ما بگذارد؟ به زبان فنی، فیسبوک و یوتیوب «بهترین فضا برای مشارکت و مشغولیت را فراهم کردهاند»، و مدافعان آنها به شما میگویند که این به این معنی است که آنها فقط آن چیزی را به ما میدهند که خود ما میخواهیم. اما هیچ چیز طبیعی یا ضروری در مورد راههای خاصی که فیسبوک و یوتیوب توجه ما جلب را میکند وجود ندارد. اکنون، الگوهای رفتار آنها کاملاً شناختهشدهاند. همان طور که گزارش معروف بازفید در نوامبر ۲۰۱۶ میگوید، «در فیسبوک عمده اخبار جعلیِ مربوط به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا توجه بسیار بیشتری برانگیخت تا عمده اخبار انتخاباتی کل ۱۹ رسانهی خبریِ اصلی.»
برای فیسبوک، یوتیوب، و توئیتر، هر سخنی (اعم از این که یک خبر فوری باشد، یا ویدئوی تصنعی از حیوانات، الگوی کردار و افکار یهودستیزانه، یا تبلیغات هوشمندانه برای تیغ صورتتراشی) فقط «محتوا» است، هر مطلبی برش دیگری از شیرینیِ روی غلتک است.
انسانها یک گونهی اجتماعیاند، که سوای تواناییهای محدودشان برای کسب شناخت و ماندن در گروههایی که با هم کار میکنند، در برابر دنیای طبیعی تجهیزاتِ دفاعیِ کمی دارند. ما به بارقههای نوآوری، پیامهای تأیید و همبستگی، و ابراز خشم نسبت به دشمنان مد نظرمان به طور خاصی حساس هستیم. این نوع پیامها برای جامعهی انسانی حکم نمک، شکر، و چربی را برای اشتهای انسانی دارند. و فیسبوک ما را در اینها غرق میکند – در آنچه اولین رئیس این شرکت، شان پارکر، اخیراً آن را «حلقهی بازخورد تأیید اجتماعی» خوانده است.
وانگهی، در این کافهتریا خبری از برچسبهای مواد غذایی نیست. برای فیسبوک، یوتیوب، و توئیتر، هر سخنی (اعم از این که یک خبر فوری باشد، یا ویدئوی تصنعی از حیوانات، الگوی کردار و افکار یهودستیزانه، یا تبلیغات هوشمندانه برای تیغ صورتتراشی) فقط «محتوا» است، هر مطلبی برش دیگری از شیرینیِ روی غلتک است. مطالب شخصی کموبیش مثل همان تبلیغاتاند، که خیلی شبیه مقالهای در نیویورک تایمز است، که دارای همان تأثیر بصری است که خبری جعلی در یک بعدازظهر بر آدم میگذارد.
گذشته از این، هر سخن آنلاینی دیگر به مفهوم سنتیِ لفظ، جنبهی عمومی ندارد. قطعاً، فیسبوک و توئیتر گاه شبیه به جاهایی هستند که انبوهی از مردم چیزها را به طور همزمان با هم تجربه میکنند. اما در واقع، مطالب به صورت شخصی روی صفحهی نمایش، صفحه به صفحه، هدایت شده و عرضه میشوند. حوزهی عمومیِ خیالیِ امروز تکه تکه شده و در میلیاردها مویرگ فردی محو شده است. آری، مشارکت جستن در گفتوگوی گروهی برای هرکسی بسیار آسانتر شده است – اما همزمان پشت سر شما مکالمات خصوصی بسیاری در جریان است؛ پشت سر هر کسی. شرمندهام که این را میگویم، اما اینها بخش عمدهی باورهای ما دربارهی آزادی بیان-از نظر مفهومی، حقوقی و اخلاقی- را بیاعتبار میکند.
امروز مؤثرترین شیوههای سانسور سلب توجه و اعتماد دیگران است، و نه خفه کردن خودِ سخن و گفتار. در نتیجه این شیوهها چندان شباهتی به شکلهای قدیمی سانسور ندارند. اینها مثل کارزارهای هماهنگشده یا فراگیر آزار و اذیتاند که زمام خشم فراگیر را در دست میگیرند تا هزینهای بیش از حد و طاقتفرسا بر بیپروا حرف زدن تحمیل کنند. انگار بیماریِ واگیرداری هستند که مرض اطلاعات نادرست را منتقل میکنند تا اعتبار منابع اطلاعاتی موثق را کاهش دهند. بعضی از دیگر شیوهها عبارتند از به راه انداختن کارزارهای بلواآفرینی و پرت کردن حواس دیگران به وسیلهی رباتها، یا نشت تدریجی مطالبِ سرقتشده برای پر کردن رسانههای سنتی.
این ترفندها معمولاً هیچ قانونی را نقض نمیکنند، و زنگ خطر «متمم اول قانون اساسی آمریکا» (در دفاع از آزادی بیان) را به صدا در نمیآورند. اما اینها همه در خدمت همان هدفی هستند که شکلهای قدیمی سانسور در پی آن بودند: اینها بهترین ابزار موجود برای جلوگیری از انتشار نظرات و مخاطب یافتن آنهایند. اینها میتوانند تریبونهای مهم را به جای بدی برای تعامل با دیگران بدل کنند. حتی وقتی خودِ این تریبونهای مهم کسی را، به سبب تعدی از «معیارهای جمع»، از شبکه بیرون میاندازند یا کارش را متوقف میکنند (عملی که به نظر خیلیها شبیه به نوع قدیمی سانسور است)، چنین کاری از نظر فنی نقض آزادی بیان محسوب نمیشود، حتی اگر قدرتنمایی بیش از حد این تریبون باشد. هنوز همه میتوانند همهی حرفهای ترولِ دست راستیِ افراطی، تیم گیونت، مشهور به «بِیکد آلاسکا»، را در اینترنت بخوانند. آنچه توئیتر با بیرون کردن او از وی دریغ کرد امکان جلب توجه بود.
بسیاری دیگر از ارزندهترین نظرات قدیمی دربارهی آزادی بیان به هیچ وجه در عصر رسانههای اجتماعی معقول به نظر نمیرسند. این تصور جان استوارت میل که «بازار ایدهها» به اعتلای حقیقت میانجامد، بر اثر انتشار سریع اخبار جعلی، یکسره نادرست از آب در آمده است. اگر در آنِ واحد با پُرحرفیِ غیرعلنی روبرو باشیم، این ضربالمثل معروف آمریکایی که «بهترین علاج حرفهای ناصواب، حرف بیشتر است» (تعبیری از قاضی دیوان عالی، لوئیس برندایس) کاملاً بیمعنا میشود. چگونه میتوانید به آنچه نمیتوانید ببینید پاسخ دهید؟ چگونه میتوانید اثرات حرفهای «ناصواب» را با حرفهای بیشتر برطرف کنید، در حالی که نمیتوانید با همان مخاطبانی سخن بگویید که پیام اولیه را دریافت کردهاند؟
این امر به معنی دعوت به حسرت گذشته را خوردن نیست. در گذشته، صداهای حاشیهای برای رسیدن به گوش عموم به طور کلی با موانع زیادی روبرو بودند. دروازهبانان اخبار شامگاهی، که در مجاورت یکدیگر در منهتن و واشنگتن کار و زندگی میکردند، اغلب از پخش این صداها جلوگیری میکردند. در اغلب موارد، دگراندیشان حداکثر میتوانستند تظاهراتی مبتنی بر فداکاری به راه اندازند، تظاهراتی که دروازهبانان خبر به سختی میتوانستند نادیده بگیرند ــ رهبران جنبش حقوق مدنی آمریکا نیز چنین کردند: آنها دانشآموزان را برای راهپیمایی به خیابانهای بیرمنگام، در ایالت آلاباما، فرستادند، و به این ترتیب برهنهترین اَشکال خشونت پلیس در ایالتهای جنوبی آمریکا را در مقابل دوربینها قرار دادند.
وقتی آزادی بیان را هدف بدانیم و نه وسیله، به احتمال زیاد اهداف مقرر خود را تخریب و تحریف میکند.
اما در آن زمان، هر بازیگر سیاسیای میتوانست حداقل کموبیش همان چیزی را ببیند که هر کس دیگری میدید. امروز حتی نیرومندترین نخبگان هم اغلب نمیتوانند به نحوی مؤثر طیف مناسبی از مردم را برای مقابله با پیامهای فراگیر دور خود جمع کنند. بنا به گزارش جاشوا گرین و ساشا آیزنبرگ برای بلومبرگ، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، کارزار انتخاباتی ترامپ از مطالب به اصطلاح تاریک استفاده میکرد (مطالبی غیرعمومی که مخاطبان خاصی را هدف قرار میداد) تا آمریکاییهای آفریقاییتبار را در ایالتهایی که آرای دو رقیب به یکدیگر نزدیک بود از رأی دادن دلسرد کنند. کارزار انتخاباتی کلینتون حتی نمیتوانست این پیامها را زیر نظر بگیرد، چه رسد به این که بتواند مستقیماً با آنها مقابله کند. حتی اگر خود هیلاری کلینتون را به برنامهی اخبار شامگاهی میبردند، باز هم به مخاطبانی که تحت تأثیر این پیامها قرار گرفته بودند، دسترسی نداشت. زیرا فقط کارزار ترامپ و فیسبوک میدانستند که این مخاطبان چه کسانی بودند.
درک این نکته مهم است که بهرهبرداری کارزار ترامپ از این مطالب غیرعمومی به این معنا نبود که با سوءاستفاده از ابزاری بیضرر، آن را به یک سلاح تهاجمی تبدیل کردند. آنها فقط از فیسبوک دقیقاً مطابق با هدفی که برای آن طراحی شده استفاده کردند. کارزار ترامپ، به کمک کارمندان فیسبوک، درست همانجا در دفتر خود، این کار را با هزینهای اندک انجام داد، کاری که این شرکت فنی برای اکثر آگهیدهندگان و کارزارهای سیاسی بزرگ میکند. تا وقتی که مردم آگهیها را میبینند، چه کسی اهمیت میدهد که منبع حرف کجاست یا چه تأثیری دارد؟ بقیهی ماجرا دیگر به فیسبوک مربوط نیست.
مارک زاکربرگ وظیفهی فیسبوک را «مرتبط کردن جهان» و «نزدیکتر کردن مردم دنیا به یکدیگر» میداند و این را گواهی بر فضیلت مدنی شرکت خود به شمار میآورد. او با افتخار در یک ویدئوی اینترنتی، در اشاره به انتخابات آمریکا، میگوید: «در سال ۲۰۱۶، کاربران فیسبوک میلیاردها تعامل و بحث آزاد داشتند. نامزدهای انتخابات با دهها میلیون شهروند به طور بیواسطه ارتباط داشتند.» این تصور که حرف بیشتر (مشارکت بیشتر، ارتباط بیشتر) پایه و اساس خیر اعلی و محض را میگذارد ورد زبان همگان در صنعت فناوری است. اما یک مورخ میفهمد که این عقیده، مغالطهای بیش نیست. ارتباط با پول فرق دارد. فیسبوک تنها معترضانِ دموکراسیخواه مصری و هواداران بازی ویدئویی «تمدن» را به هم مرتبط نمیکند؛ فیسبوک معتقدان به برتری سفیدپوستان را نیز گردِ هم میآورد، کسانی که حالا میتوانند به نحو بسیار مؤثرتری به هم بپیوندند. فیسبوک کوششهای راهبان تندروی بودایی در میانمار را هم به یکدیگر میپیوندد، راهبانی که حالا ابزار بسیار مؤثرتری برای تحریک شمار بیشتری از مردم به پاکسازی قومی دارند و به فزایندهترین بحران پناهجویی در جهان دامن میزنند.
آزادی بیان یک ارزش دموکراتیک مهم است، اما تنها ارزش از این دست نیست. در سنت لیبرالی، آزادی بیان را معمولاً وسیله میدانند – یک شرط ضروری برای دستیابی به بعضی آرمانهای اجتماعی دیگر: برای خلقِ عامهای آگاه؛ برای ایجاد بحثی سالم، عقلانی، و آگاهانه؛ برای واداشتن افراد و نهادها به مسئولیتپذیری؛ برای زنده و پرشور نگه داشتن جوامع. آنچه حال میبینیم این است که وقتی آزادی بیان را هدف بدانیم و نه وسیله، به احتمال زیاد اهداف مقرر خود را تخریب و تحریف میکند.
خلقِ عامهای آگاه دستکم نیازمند علائمی کارآمد برای تشخیص حقیقت از دروغ است. تقویت بحثی سالم، عقلانی و آگاهانه در جامعهی تودهای مستلزم سازوکاری است که دیدگاههای متضاد، و ترجیحاً بهترین نوع آنها، را ارتقا دهد. صریح بگویم، تا کنون هیچ حوزهی عمومیای به طور کامل به این شرایطِ آرمانی دست نیافته است – اما حداقل اینها آرمانهایی بودهاند که از دستیابی به آنها ناکام ماندهایم. بر عکس، الگوریتمهای فعلیِ تعامل از هیچ آرمانی دربارهی حوزهی عمومی سالم دفاع نمیکنند.
بعضی از دانشمندان پیشبینی میکنند که در چند سال آینده تعداد کودکانی که با چاقی دست و پنجه نرم میکنند از تعداد کسانی که با گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند بیشتر خواهد شد. چرا؟ وقتی گرسنگی و قحطی مشخصهی وضعیت بشری شده بود، روی آوردن به غذاهای پرنمک و پرکالری کاملاً معقول به نظر میرسید. اکنون در محیطی با وفور مواد غذایی زندگی میکنیم، و سیستم دفاعیِ ژنتیکی، فرهنگی، یا روانشناختیِ چندانی برای مقابله با این تهدید جدید علیه سلامتی خود نداریم. به همین ترتیب، قابلیت دفاعی ما در برابر این تهدیدهای جدید و شدید علیه آرمانهای گفتار دموکراتیک ناچیز است، آن هم درست در حالی که بیش از همیشه به سوی گفتار بیشتر رانده میشویم.
این مسئله را نباید کماهمیت شمرد. در گذشته، نسلها آمده و رفتهاند تا انسانها توانستهاند پادتنهای سیاسی، فرهنگی، و نهادین را در مقابل نوآوری و تحول انقلابهای اطلاعاتیِ پیشین بسازند. اگر فیلمهای تولد یک ملت و پیروزی اراده امروز به روی پرده میرفت، کسی از آنها استقبال نمیکرد؛ اما این دو فیلم هنگامی نمایش داده شد که سینما هنوز در آغاز راه بود، و استفادهی ابتکاری این دو فیلم از این رسانه به احیای جنبش کو کلاکس کلان در میان تودهی مردم و ظهور نازیسم کمک کرد.
انصاف حکم میکند که بگوییم هر چند هنوز فیسبوک، توئیتر و گوگل مشکلات فراوانی دارند اما اساساً اشتباه است که از آنها بخواهیم خودشان همهی این مشکلات را رفع کنند.
حالا آن قدر میفهمیم که تشخیص دهیم الگوی کاریِ اصلی شرکتهای بزرگ فناوری اطلاعات- جلب توجه از طریق زیرساختار عظیم نظارتی که عرضهی عمدتاً خودکار تبلیغات به مخاطبانی خاص در مقیاسی بسیار بزرگ را امکانپذیر میکند- با خودکامگی، پروپاگاندا، اطلاعات غلط، و دو قطبی شدن جامعه کاملاً سازگار است. پادتنهای نهادینی که انسان تا کنون برای مقابله با سانسور و تبلیغات ساخته (قوانین، اصول اخلاق روزنامهنگاری، دروازهبانان خبری مستقل، آموزش و پرورش عمومی) همه برای دنیایی مناسب بود که در آن با بستن دهان چند دروازهبان خبر و تهدیدِ چند نفر میشد جلوی آزادی بیان را گرفت. اما اینها دیگر کافی نیست.
اما نباید به وضع موجود تن در دهیم. از عمر فیسبوک فقط ۱۳ سال، و از عمر توئیتر تنها ۱۱ سال میگذرد، حتی از عمر گوگل فقط ۱۹ سال میگذرد. در صنعت خودرو هنگامی که همین قدر جوان بود، هنوز خبری از کمربند ایمنی، کیسهی هوا، سیستم کنترل انتشار گازهای گلخانهای یا ضربهگیرهای اجباری نبود. باید قواعد و ساختارهای مشوق حاکم بر طرز جلب توجه و نظارت در اینترنت را تغییر داد. اما انصاف حکم میکند که بگوییم هر چند هنوز فیسبوک، توئیتر و گوگل مشکلات فراوانی دارند اما اساساً اشتباه است که از آنها بخواهیم خودشان همهی این مشکلات را رفع کنند. حل مشکلات گفتمان دیجیتالی مستلزم سبک و سنگین کردنهای کلانی است- و مارک زاکربرگ نمیتواند به تنهایی دربارهی آنها تصمیمگیری کند. اینها تصمیماتی عمیقاً سیاسیاند. در قرن بیستم، آمریکا قوانینی را به تصویب رساند که وجود سرب در رنگ و بنزین را ممنوع کرد، معین کرد که هر مالکی باید چه مقدار حریم خصوصی برای مستأجران خود قائل باشد، و تعیین کرد که یک شرکت مخابراتی تا چه اندازه میتواند بر مشتریان خود نظارت کند. میتوانیم تعیین کنیم که چگونه میخواهیم به نظارت دیجیتالی، جلب توجه، آزار و اذیت، جمعآوری اطلاعات، و تصمیمگیری الگوریتمی رسیدگی کنیم. فقط باید بحث را شروع کنیم. همین حالا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: آسو – برگردان: افسانه دادگر
زینب توفِکچی متخصص جامعهشناسی فناوری و استادیار دانشگاه کارولینای شمالی در آمریکا است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Zeynep Tufekci, ‘It’s the (Democracy-Poisoning) Golden Age of Free Speech,’ Wired, 16 January 2018.