همین چند ماه پیش بود که نشستی مطبوعاتی در انستیتو جورج تاون به نمایشی از اتحاد بین چهرههای مخالف رژیم ایران بدل شد؛ اتحادی که ایرانیها ماهها منتظرش بودند.
افراد شرکتکننده شامل حامد اسماعیلیون، مسیح علینژاد، شیرین عبادی، نازنین بنیادی، عبدالله مهتدی، گلشیفته فراهانی، رضا پهلوی، و علی کریمی بود. این گروه قول اتحاد داد و گفت که طی یک ماه منشوری از مطالبات منتشر خواهد کرد. ولی وقتِ انتشارِ سندِ مزبور (موسوم به منشور مهسا)، کریمی که از هواداران سفت و سخت پهلویست، و فراهانی، از گروه خارج شدند. در ادامه و در نهایت، گروه از هم پاشید.
از همان ابتدا شکافها مشهود بود، که بیشترش هم ناشی از شخصیت رضا پهلوی بود. از سالها پیش، اپوزیسیونِ جمهوریخواه به نیات و جاهطلبی رضا پهلوی مشکوک بودهاند. در حالی که پهلوی تلاش کرده خود را لیبرال دموکرات جا بزند، بسیاری از هواداران دستراستی او در عدهای خاکپرست، خشونتگرا، و مخالفِ همکاری با دیگران هستند.
فقط با گذشت چند ساعت از انتشار منشور، بسیاری از حامیان پهلوی در شبکههای اجتماعی شروع به حمله به این شورای همبستگی و منشور تازهاش کردند. مخالفتهای آنها هم بیشتر مبهم یا مخرب بود. عدهای شاکی بودند که از عبارت ملت ایران در متن منشور نیامده و به جای آن از عبارت مردم ایران استفاده شده و اینکه منشور به تمامیت ارضی کشور متعهد نیست. عدهای هم شاکی بودند که علامتِ مشتِ گرهکرده در لوگوی شورای همبستگی نشانی از یک برنامهٔ چپگراست.
فروردینماه پهلوی اعلام کرد که از اعضای ائتلافش خواسته تا چهرههای تازهای به شورای همبستگی اضافه شوند. کمتر از یک هفته بعد او مدعی شد که گروه برای گنجاندن این افراد به اجماع نرسیده و اینکه او خود را به یک گروه محدود نخواهد کرد. پهلوی عملا با یک توییت، ائتلاف را تضعیف کرد و زیر فشار حملات شخصیِ حامیانش، نازنین بنیادی برای مدتی حساب توییتر خود را غیرفعال کرد.
اواخر فروردین بود که نابودیِ گروه کلید خورد؛ زمانی که پهلوی به اسرائیل سفر کرد و وزیر اطلاعات اسرائیل گیلا گاملیل به پیشواز او آمد. در اسرائیل، پهلوی دو بار بار با نخستوزیر نتانیاهو و یک بار با رئیسجمهور هرتسوگ ملاقات کرد. او همینطور در مراسم روز بزرگداشت هولوکاست در یَد وَشم حاضر شد و کنار دیوار غربی دعا خواند، و به باغهای بهائی حیفا رفت، و همینطور با برخی از ایرانی-اسرائیلیان دیدار کرد.
برای خیلی از ایرانیها این سفر موضوعی جنجالی محسوب نمیشد. بیشتر نیروهای اصلی اپوزیسیون، از جمله چپهای میانه و گروههای چپ افراطی، خواستار عادیسازی روابط ایران و اسرائیل هستند و با سیاستِ ضداسرائیلی و ضدیهودی رژیم مخالفند. علینژاد علنا از این سفر حمایت کرد، و هیچیک از چهرههای دیگر شورای همبستگی با آن مخالفت نکرد. ولی این واقعیت که پهلوی تنها به این سفر رفت (بهعلاوهٔ توییتهای قبلیاش) نشان میداد ائتلافی که فقط چند هفته عمر کرده بود، رو به موت است.
بالاخره اسماعیلیون اعلام کرد که بهخاطر «فشار از بیرونِ جمع با شیوههای غیردموکراتیکْ» ائتلاف را ترک میکند. و گفت که پهلوی با تشکیل یک سازمان ساختاریافتهتر برای شورای همبستگی مخالفت میکرده. چند روز بعد، علینژاد، مهتدی، بنیادی، و عبادی، عملا آگهیِ فوتِ شورای همبستگی را صادر کردند، و اعلام کردند که شوراء دیگر وجود ندارد ولی قول دادند که به همکاری در آینده ادامه دهند. به این ترتیب، ائتلاف تازه که بسیاری را امیدوار کرده بود، در کمتر از دو ماه به فرجامی فضاحتبار ختم شد.
اسماعیلیون در مصاحبههای رسانهای خود تاکید کرد که سفر پهلوی به اسرائیل ربطی به تصمیم او برای ترک شوراء نداشته است. و حتی گفت که عمدا تصمیمش برای ترک گروه را به تاخیر انداخت و صبر کرد تا سفر پهلوی تمام شود. همانطور که انتظار میرفت، رسانههای رژیم ایران از خبر فروپاشی ائتلاف ذوق زده شدند و آن را بهشکلی گسترده پوشش دادند. مهدی چمران عضو تندروی شورای شهر تهران با خوشحالی از اینکه «ائتلافشان تجزیه شد»، افزود: «اصحاب کفر به نتیجه نمیرسند».
تنوع اپوزیسیون
جمهوری اسلامی از ابتدای حیاتش تاکنون مدام در حال نابودسازی گروههای اپوزیسیون خارجنشین بوده است. در دههٔ ۱۹۸۰ جمهوری اسلامی در حالی که هزاران تن از حامیان اپوزیسیون را در داخل کشور قتل عام کرد، دهها تن از رهبران اپوزیسیون را در اطراف دنیا به قتل رساند. قربانیان شامل رهبران تمام طیفها میشد، از جمله وفاداران رژیم سابق، ناسیونالیستها، و مارکسیستها.
در دهههای بعد، این سازمانهای اپوزیسیونْ کوچک و متفرق و بدون اهمیتِ چندانی در سیاست ایران بودند. در حالی که ایرانیانِ خارجنشینْ تاثیر فرهنگی و اجتماعی عمیقی بر ایران داشتهاند، نفوذِ سیاسیشان اندک بوده است. برعکس، گروهها و فعالان داخل ایران محرکِ تغییر و متحملِ سرکوبِ بیامان رژیم بودند.
در چند سال گذشته با به حاشیه رفتنِ کاملِ حتی ملایمترین مخالفان سیاسی داخلی، برخی امید بستند که اپوزیسیونِ خارج بتواند این الگو را در هم بشکند و تغییرات داخل کشور را هدایت کند. عوامل زیادی هم به نفع آنها بوده است. میلیونها ایرانی بیشتر اخبارشان را از تلویزیونهای ماهوارهای لندنی و واشنگتنی میگیرند که تریبونی عالی به اپوزیسیون میدهد که بتوانند از جمعیت ِچندمیلیونیِ ایرانیانِ خارجنشین در سراسر دنیا بهرهبرداری کنند. ولی اپوزیسیون همواره در تشکیل یک سازمان سیاسیِ مهم شکست خورده است.
گذشته از شکست در تشکیل یک جبههٔ سراسری، هیچ اردوگاه سیاسیِ منفردی نتوانسته حتی حامیان خود را سازماندهی کند. بیشترِ به اصطلاح احزاب سیاسی از حداکثر چند ده تشکیل شدهاند که سن اکثرشان هم بالای پنجاه سال است. درنتیجه، هر تلاشی برای تغییر، احتمالا در داخل ایران شروع خواهد گرفت.
البته ایرانیانِ خارجنشین هم کارهایی کردهاند. مثلا حدود یک ماه پیش، گروهی از چپهای ایران در آلمان طی نشستی از منشور مطالبات حداقلی منتشره از سوی بیست سازمان داخل ایران، از جمله اتحادیههای صنفی و گروههای زنان، حمایت کردند. این نشست که دهها سازمان از آن حمایت کردند، از گروهای سوسیالیست و کمونیست تا گروههای دگرباش و بیش از هزار فعال را شامل شد. و پیامهای همبستگی هم از داخل ایران دریافت کرد، مثلا از طرف رضا شهابی از اعضای سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران که الان در زندان اوین است. اینگونه نشستها از تنوع اپوزیسیون ایران در خارج و پیوندهایش با داخل ایران حکایت دارد.
همزمان، نمایشی از سوی اپوزیسیون داخل ایران، تحت عنوان گفتوگو برای نجات ایران بهطور مجازی برگزار شد که پوشش رسانهای بسیار کمتری در مقایسه با ماجراهای شورای همبستگی پیدا کرد. شرکتکنندگان خواستار ساختارهایی برای دادنِ رهبری به جنبش و همینطور مشارکت همهٔ طیفهای سیاسی شدند.
پهلوی در بزنگاهی دیگر
روح همبستگی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» مشهود بوده، به نظر میرسد با جوّ خصمانهٔ اطرافِ اپوزیسیونِ خارجنشین یا شبکههای اجتماعی کیلومترها فاصله دارد. خروجِ اسماعیلیون هم در پیِ حملاتِ بیامانِ حامیان پهلوی اتفاق افتاد. این رفتار فقط در فضای مجازی نبود. چند هفته پیش در لندن، حامیانِ پهلوی که عدهای از آنها نقاب به صورت داشتند، با شعارهای زشتی به اسماعیلیون حمله کردند.
پهلوی جمعِ اضداد است. در ظاهر حامیِ رواداری و نگاه لیبرال است و مدعیست که مارتین لوتر کینگ و جین شارپ الگوهای او هستند. او در دیدارهایش خود را هچون دولتمردی الهامبخش جلوه میدهد.
یک از انتقاداتِ منتقدانِ پهلوی این است که او خود را از حامیانِ افراطی و خاکپرستِ خود که به پیامهای لیبرالِ او عمل نمیکنند جدا نمیکند. بهطور قابل پیشبینی، بعضی از حامیان او ادعا میکنند که اینها فقط چند تا نخاله هستند، ولی واقعیت چیز دیگریست.
مسئله فقط شعاردهندگانِ نقابدار و اوباشِ مجازی نیست. بعضی از حامیانِ دهانگندهٔ پهلوی بارها حرکاتِ تفرقهآمیز کردهاند. مثلا همسرش یاسمین پهلوی یک بار با انتشار شعار مرگ بر …ملا، چپی… همه را متعجب کرد. برخی حامیانِ شاخصِ او علنا از پرویز ثابتی عضو بدنام ساواک که به شکنجهٔ وحشتناکِ مخالفان معروف است حمایت میکنند. پهلوی از آشتیِ ملی حرف میزند و حتی سعی میکند اعضای سابق سپاه را جذب کند. ولی برخی از حامیانِ شاخصِ او ناسیونالیسمِ راستافراطی را ترویج میکنند که بهشکل پرخاشگرانه خواستار حذف انقلابیونِ ۵۷ است؛ و این ظاهرا شامل تمام چپها و جمهوریخواهان ایران میشود.
فروپاشیِ شورای همبستگی همینطور نشان داد که پهلوی نمیتواند با دیگران داخلِ یک ساختارِ نظاممند همکاری کند. وقتی پروژههای شکستخوردهٔ قبلیِ او را به یاد بیاوریم، این امر آزاردهندهتر میشود. در سال ۲۰۱۳ او شورای ملی ایران را با کلی هیاهو به راه انداخت. ولی این سازمان به جایی نرسید و در ۲۰۱۷ او از ریاست آن کنار گرفت.
بههرحال پهلوی باز هم در بزنگاه است. اگر او میخواست شخصیتی فراگیر باشد که ائتلافی سراسری از نیروهای دموکراسیخواه را علیه جمهوری اسلامی دور هم جمع کند، قاطعانه باید از گروه فاشیستی دور و برش قطع رابطه میکرد.
از طرفی، مشکلاتِ اخیرِ اپوزیسیون و فروپاشی شورای همبستگی همینطور میتواند لحظهای حیاتی برای شکلگیری تغییری مثبت باشد. اگر چهرههای اپوزیسیون در رقابت با اردوگاه پهلوی بتواند حامیانشان را سازماندهی کنند و ساختارهای موثر ایجاد کنند، ایرانیها میتوانند به شکلگیریِ برخی روندهای دموکراتیک که سالها از آن محروم بودند امیدوار باشند. اما در نبودِ سازمانیافتگی، اپوزیسیونِ خارجنشین کماکان مثل چند ده سال گذشته جایگاهی بیاهمیت خواهد داشت.