در تاریخ مردم یهود همیشه متفکرانی بودهاند که با سلوک و اندیشه عام و غالب جوامع خود سر ستیز داشته باشند. اولین و مهمترین نامهایی که در ذهن خطور میکنند باروخ اسپینوزا و یورال دا کاستا[۲] است که در قرن هفدهم میلادی میزیستند. هر دو از جنبش روشنگری رادیکال نمایندگی میکردند و اصل الهی- و همچنان اعتبار و اقتدار- کتاب مقدس را زیر سوال بردند. با نقد کردن متن کتاب مقدس، آنها به پیشگامان و پیشینیان یهودیان لیبرال که در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی به اوج کمال رسیدند، تبدیل شدند. کم و بیش این روزها حقیقت چنین مینماید که این متفکران یهود، متقدمانی داشتند که هشت قرن قبل از آنها از افغانستان قرونوسطا برخاسته بودند؛ هیوی البلخی مردی که اسپینوزا و کاستا هیچگاه نامش را نشنیده بودند. اما ما از این متفکر یهودی چه میدانیم؟
با وجود گمنامی هیوی البلخی[۱] در روزگار ما، وی در دورهی خودش یعنی نیمه دوم قرن نهم میلادی، از شهرتی بد برخوردار بود؛ یک یهودی بت شکن بدنام اهل بلخ، چنانکه از نامش پیداست. شهر بلخ هنوز هم پا برجاست، اما امروزه شهری است ساده که بر خرابههای با شکوه گذشتهگان در شمال شرق افغانستان و جنوب مرز ازبکستان بنا شده است. در عهد عتیق و در قرون وسطی بلخ یکی از شهرهای مهم بود. (در حدود سال ۱۳۰۰میلادی مارکوپولوی گردشگر، بلخ را یک شهر نجیب و عالی توصیف کرد. شاید او به گذشته این شهر اشاره داشت). زمانی این شهر پایتخت امپراتوری قدیم باختر بود. یک منطقه حاصلخیز با وسعتی بزرگ در دو طرف دریای اوکسوس(دریای آمو کنونی)، در زمان امپراتوری هخامنشی از قرن ششم تا قرن چهارم قبل از میلاد بلخ بخشی از شهرهای آن امپراتوری بود.
در سال ۳۲۰ قبل از میلاد اسکندر کبیر یکی از کشورگشایان مقدونیه، فارسها را شکست داده و باختر را با امپراتوری جدید خود که سرزمینهایی از مقدونیه تا هند را شامل میشد، یکی کرد. هدف اسکندر از فتوحاتش این بود که فرهنگ یونانی را در حوزه باختر زمین گسترش دهد، مخصوصاً شهر ثروتمند بلخ را که یونانیها آن را باکترا میگفتند. شهری که در مسیر جاده ابریشم قرار داشت. او حتا با رخشانه شهزاده باختری ازدواج کرد و این کشور در طی مدت طولانی و به طور تمام و کمال به سوی یونانی شدن رفت و در هر مرحله از حیات خود آن را باز نمود کرد. در نخستین قرن پس از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ قبل از میلاد، باختر بخشی از امپراتوری سلوکیان شد. بعداً قلمرو مستقلی شد که توسط اوتیدم، بازمانده سلسله یونانیها اداره میشد. بعد از سقوط این پادشاهی که در کشمکشهای سیاسی قرن اول میلادی از میان رفت، فرهنگ گریک – باختری به طور کامل از میان نرفته و همچنان فرهنگ پا بر جا و تأثیرگذار در شاهراه جهان باقی ماند و تا قرون وسطی به حیات خود ادامه داد.
هیوی البلخی متفکر یهودی قرنها پیش از اسپینوزا ایمان داشتن به کتاب مقدس را خیلی منطقی و مستدل نمیدانست. با وجود گمنامی هیوی البلخی در روزگار ما، وی در دورهی خودش یعنی نیمه دوم قرن نهم میلادی، از شهرتی بد برخوردار بود
با گذشت قرنها نفوس بلخ به طور افزایندهای ناهمگن شد. از همان سالهای آغازین، بلخ مرکز آئین زرتشتی بود. با وجود این که در منابع مختلف نزاع بر سر محل زندگی اوست، ولی بعضیها معتقدند در حقیقت زرتشت بنیانگذار آئین زرتشتی در بلخ متولد و همان جا از دنیا رفته است. با این وجود، دین زرتشتی آئین رسمی امپراتوری فارس شد. قبل از به وجود آمدن عصر تاریخی، بلخ همچنان میهن مشترک برای تعداد زیادی از بوداییها بود. مخصوصاً پیروان شاخه هینایانه بودیسم. به خاطر اسکندر کبیر بود که تعداد زیادی از یونانیها با اعتقادات متنوع مذهبی و باورهای فلسفی (که تعداد قابل ملاحظهای از شکاکیان را شامل میشد) در بلخ میزیستند. مدارک در دسترس چنین نشان میدهند که ثنویتگراها و سالکان نیز در بلخ اقامت داشتهاند. بعدها مسیحیان با جمعیتی قابل توجه به آنجا کوچیدند. بعد از تصرف پارس در نیمه قرن هفتم میلادی توسط اعراب، این بار مسلمانان بودند که در بلخ مسکن گزین شدند. با وجودی که مقاومتهای سرسختانه در مقابلشان صورت میگرفت (چندین شورش علیه اعرابی که شهر را در تصرف خود داشتند صورت گرفت.)
منابع اسلامی مربوط به قرون وسطی این را نشان میدهد که پادشاه بابلی بختالنصر بعد از تخریب معبد اورشلیم در سال ۵۸۶ قبل میلاد یهودیان را به بلخ تبعید کرد. اما مدرک کافی برای اثبات این ادعا وجود ندارد. در حقیقت ما به یقین سرچشمهی حضور یهودیان در بلخ را نمیدانیم. ولی این را میدانیم که جمعیت زیادی از یهودیان در اوایل دوره میانه ساکن بلخ بودهاند اما آن یک پارچگی عقیدهای و تعلیماتی را نداشتهاند.
بخش بزرگی از یهودیان پیرو خاخام بودند. اما تعدادی هم به شدت مخالف فرقه خاخامی یا فریسیان بودند که بنام فرقه قارئون[۳] یاد میشدند. این فرقه اصالت الهی کتاب مقدس را میپذیرفت، اما هرگونه ادعای اقتدار یا مرجعیت خاخامیها را بر مبنای کتاب مقدس رد میکردند. بیشتر یهودیان صرف نظر از فرقه، در قسمتی از شهر به نام الیهودیه که برای آنها اختصاص داده شده بود زندگی میکردند. الیهودیه دروازهی مخصوص خودش به نام باب الیهود (دروازه یهود) داشت. در زمان حکمرانی مسلمانان، بالای یهودیان مالیات مخصوص و انواع محدودیتهای تحقیرآمیز وضع شده بود. در قرن یازدهم میلادی حتا آنها را وادار به کار شاقه در باغ سلطان محمود غزنوی کردند. با تمام اینها یهودیان بلخ از هر دو فرقهی خاخامی و فرقه قارئون مدرسهها و عبادتگاهای مخصوصشان را داشتند. در چنین شهری با تفاوتها و تنوع خیرهکننده و ژرفی که داشت، در محله یهودینشین، هیوی اندیشههای خود را رشد داد.
هیوی به طور خیرهکنندهای یک روشنفکر تندرو بود. در مورد زندگی او تقریباً هیچ چیز نمیدانیم. و متاسفانه از اثر شگفتانگیز او که همان کتاب دو صد پرسش میباشد چیزی باقی نمانده است. به این دلیل که رهبران هر دو فرقه یهود آن زمان تمایل چندانی به حفظ و مراقبه آن کتاب نداشتند و حتا کوشیدند که کتاب او را از میان برچینند که تقریباً موفق به این کار شدند.
اثری که از هیوی به ما رسیده است به صورت تناقضوار بعد از چندین دهه بر ما آشکار شده است. نویسندگان یهودی (از جمله قارئون) کوشیدهاند که اندیشههای این کجرو بدعتگذار را رد و تکذیب کنند. البته اگر این کار را میکردند باید از او نقل قول میآوردند؛ همین مبنای معلومات ما بر رادیکال بودن او است. یکی از این نویسندگان کسی نیست جز سعادیا گائون خاخام و دانشپژوه یهودی که در اوایل قرن دهم میلادی میزیست. (ابراهیم ابن عزرا مفسر مشهور یکی دیگر از منتقدین او بود که او هم در همان سده میزیست.)
اثر سعادیا نیز مدت طولانی مفقودالاثر بود، اما در اواخر قرن نوزدهم میلادی قسمت قابل ملاحظهای از کارهای او از بین صدها هزار اسناد و مدرک قدیمی یهودیان که از «جنیزه قاهره» در انبار دیر ابن عزرا دوباره کشف شد. مخالفان هیوی اگر میخواستند با او به مقابله برخیزند مجبور و ناخواسته باید فهرستی از استدلالهای او را ارائه میکردند. همین کار پژوهشگران مدرن را قادر ساخته است که تقریباً یک چهارم از ۲۰۰ سوال اساسی که او بیان کرده بود، را دوباره بازنویسی کنند. برای ما همین کار بسنده میکند که تصویر واضح از استدلالهای او داشته باشیم. هیوی به هیچ کدام از فرقههای طرفدار خاخام یا قارئون گرایش نداشت. با این که دو فرقه بین هم نزاعهای داخلی داشتند ولی بر اصالت الهی و اقتدار مطلق کتاب مقدس باورمند بودند. گر چه هیوی خود یک یهودی بود اما به این باور رسید چنانکه باید و شاید،کتاب مقدس نباید ادعای اقتدار الهی کند، چون نویسندگان و مفسران کتاب مقدس مفاهیم خدا و دستورات او را به بازی گرفتهاند. حال آن که آنها مفاهیم فلسفی و تاریخی غیر قابل دفاعاند.
هیوی استدلال میکند هر شخصی که کتاب مقدس را با وسواس کامل بخواند در خواهد یافت که این کتاب خداوند را غیر منصف و حتا ظالم نمایانده است.
هیوی استدلال میکند هر شخصی که کتاب مقدس را با وسواس کامل بخواند در خواهد یافت که این کتاب خداوند را غیر منصف و حتا ظالم نمایانده است. (سوالی که او میپرسد این است «چرا خداوند بندهگی/بردهگی مصریان را بر فرزندان ابراهیم اعمال کرد؟). بعلاوه کتاب مقدس خداوند را قادر مطلق و عالم مطلق به تصویر نمیکشد: در باب ۳ آیه ۹، خداوند آدم را ندا میکند و میپرسد «کجا هستی؟» در باب ۴ آیه ۹، خداوند از قائن میپرسد: «برادرت هابیل کجاست؟» مطابق باب ۴ آیه ۴، خداوند موجودی غیر قابل پیشبینی به تصویر کشیده شده است چون مکرراً از تصمیم خود میگذرد: «باری تعالی پشیمان شد که انسان را بر زمین آفریده است و در دل خود محزون گشت».
در حقیقت خداوندی که در کتاب مقدس خواستار پذیرش قربانیهای خونین میباشد، به زحمت میتواند نشانگر شأن ارجمند او باشد. یا همان طوری که هیوی مینگارد: «آیا این نشان دهنده قبول رشوه نیست؟» و آیا این قابل درک است هنگامی که خداوند با ترغیب حضرت داوود مردم اسرائیل را به سختی مجازات میکند و با فرستادن طاعون جان هفتاد هزار بیگناه را میگیرد؟ (ساموئل ۲ باب ۲۴) چرا باید تنها به خاطر خطا و بد رفتاری پسران راهب ایلای [۴]سی هزار بنی اسرائیلی توسط فلسطینیها به گام مرگ بروند؟ (ساموئل اول باب ۴ آیه ۱۰) هیوی به این نتیجه میرسد که مفهوم کتاب مقدس از الهی بودن آن اولیه و پیش پا افتاده است. در واقع این کتاب شایسته آن ذات متعال نیست.
بعلاوه اینها کتاب مقدس مکرراً به وجود دیگر خدایان اشاره میکند. برای مثال در «سفر تثنیه ۳۲ : ۸-۱۰» این را میگوید که خداوند نوع انسان را به ملتها تقسیم کرد و سهم خودش همان مردم بنی اسرائیل است. این به وضوح نمایانگر این است که هر ملتی خدای خود را دارد. باری تعالی در سطر آغازین سرود روحانی ۸۲ چنین بیان میدارد: «زمانی که خداوند بر کرسی مجمع الهی تکیه میزند، او داوری خود را در میان دیگر خدایان بیان میدارد». در حالی که در جای دیگر خداوند این ادعا را میکند که او یگانه است: «در کنار من دیگری نیست». هیوی در کتاب سوالات خود چیزهای عجیبی را جمعآوری کرده است.
در حقیقت این که کتاب مقدس اکثراً از خداوندی که شبیه انسان است (دستها، پاها، صورت و خشم او…) حرف میزند، چندان به نویسندگان کتاب مقدس اطمینان خاطر و اعتماد راسخ الهام نمیکند. هیوی میگوید آنها تصور و درک واضح و معقول از این که خداوند کیست را نداشتند. به علاوه میتوان تناقضهای زیادی در کتاب مقدس پیدا کرد؛ گاهی بین کتابهای مختلف و گاهی در میان فقرههای یک کتاب. برای مثال در فصل ۱۵ آیه ۱۳، خداوند به حضرت ابراهیم میگوید که بنی اسرائیل برای ۴۰۰ سال بردهوار تحت ستم خواهند زیست. ولی در سفر خروج[۵] یا کتاب دوم مسیحیان فصل ۱۲ آیه ۴۰ اینگونه بیان شده که آنها ۴۳۰ سال را در مصر زندگی کردهاند. این چگونه ممکن است که تعداد فهرست رابطه ممنوع جنسی در کتاب لاویان بیستم از کتاب لاویان هجدهم متفاوت باشد؟ علاوه بر این در کتاب لاویان به تعداد ۱۲ رابطه ممنوعه خویشاوندی (رابطه ممنوع جنسی بین یک فامیل) را فهرست کرده است. ولی در کتاب تثنیه ۲۷ فقط ۴ تا آن بیان شده است.
هیوی همچنان ادامه میدهد و میگوید برای بخش عمده از دستورات تورات دلیل قابل درک یا قابل دفاع ارائه نشده و نمیتواند ارائه شود. برای معجزات بیان شده در کتاب مقدس به آسانی میتوان توضیح عقلی بیان کرد. برای مثال، هیوی استدلال میکند آن مائده آسمانی که بنی اسرائیل هنگام سفر دسته جمعی از مصر به کنعان در دشت یافتند یک پدیده طبیعی است که هنوز هم میتوان در افغانستان مشاهده کرد (هیوی میگفت این همان ترنجبین یا گزانگبین فارسی است که در همان قسمتهای از جهان یافت میشود). حتا شق شدن دریای احمر کاملاً یک اتفاق طبیعی بوده است. هیوی دلیل میآورد که «موسی جزر و مد دریا را میدانست ولی مصریان نه». از این رو، کتاب مقدس یک کتاب بدوی بوده که شایسته و سزاوار این نیست که اساس اعتقاد دانسته شود.
هیوی استدلال میکند آن مائده آسمانی که بنی اسرائیل هنگام سفر دسته جمعی از مصر به کنعان در دشت یافتند یک پدیده طبیعی است که هنوز هم میتوان در افغانستان مشاهده کرد
کتاب خود هیوی مثل بمب طنینانداز شد و نزاع و اختلافهای جدی میان فرقههای یهود ایجاد کرد. بخش بزرگ مردم از نظریات این کتاب هراسناک شدند. حال آن که تعداد کمی با شور و جدیت زیاد تحت تاثیر آن قرار گرفتند و واکنش نشان دادند. شاید این متحیرکننده به نظر برسد که حتا تعدادی از مکاتب یهودی اندیشههای هیوی را در مواد درسی و آموزشی خود گنجانیدند. این مینماید که شاید او پارههای بیدادگرانه و معجزات کتاب مقدس را تصحیح کرده و جزوههایی را به حیث رساله و کتاب درسی توزیع کرده باشد. اما خاخامیها و قارئون با خشم به آن واکنش نشان دادند. هر دو فرقه حداکثر تلاش خود را کردند تا از خرابکاری هر چه بیشتر اندیشههای هیوی جلوگیری کنند.
گفته شده که سعادیا ابطال استادانه و با جزئیات از کار هیوی را ۶۰ سال بعد از نوشتن کتاب دو صد پرسش نوشته است. این نشانگر آن است که چاپ کتاب هیوی حتا بعد از نیم قرن هنوز هم پر خطر تلقی میشد. سعادیا بار سنگینی احساس میکرد و ضرورت میدید تا دوباره کارهای او را ابطال کند (او مخصوصاً از تاثیر اندیشههای هیوی بر بعضی از مکاتب یهودی شوکه شده بود). اما نقدها و تکذیبهای او همیشه گیرا و مؤثر نبود. حملههای او بندرت از سطح ناسزاگویی و توهین قد علم میکرد (سعادیا مانند خیلیها هیوی را ابله، مجنون خطرناک و غالباً دشمن ایمان و به جای البلخی، الکلبی (سگ) خطاب میکرد. حداقل در ذهن مدرن استدلالهای سعادیا همه چیز میتواند باشد جز متقاعد کننده.
نظام اندیشهای هیوی، از عناصر مکاتب مختلف فکری بافته شده است. پژوهشگران در آن رد پایی از اندیشههای مخالفان خاخامی، هواخواهان آئین زرتشتی، فرقههای مختلف عرفانی و فیلسوفان غیر مسیحی که به وحدانیت باور نداشتند و اغلب بر کتاب مقدس حمله میبرند، دیدهاند. این چنین گروهها و دیگر حلقات در بلخ وجود داشت و همان طوری که دیدیم هیوی به آسانی میتوانست اندیشههای خود را با طرفداران خود تبادله کند و از آنها متأثر شود. به آسانی قابل تشخیص نیست که کدام اندیشه بر هیوی تاثیر غالب داشته اما به نظر من قرابت و نزدیکی آن با نقدهای یونانی- رومی دوره اخیر عهد قدیم بسیار مشهود است.
فیلسوفان افلاطونی دوره اخیر امپراتوری روم (قرن دوم تا پنجم میلادی) غالباً از بیباکترین مخالفین اعتقاد به کتاب مقدس یهودی و مسیحی بودند. نمونههای آن را میتوان در نوشتههای فیلسوفانی چون سیلسوس [۶]درقرن دوم میلادی، پورفیری[۷] در قرن سوم میلادی و همچنان امپراتور جولیان یافت. هیوی شاید با اندیشه و کارهای متفکران دوره اخیر عهد عتیق که به عربی ترجمه شده بودند آشنایی داشت؛ از قرن هشتم میلادی به بعد موجی از فعالیتهای ترجمه در دنیای اسلام آغاز شده بود. نوشتههای دانشمندان و فیلسوفان یونانی به زبان عربی ترجمه میشد که زبان مادری هیوی هم بود. بهطور قابل توجه چندین کتاب مهم از فیلسوفان قدیم، دانشمندان، ستارهشناسان و دیگر پژوهشگران یونانی تنها به ترجمه عربی حفظ شده است و اصل یونانی آنها مفقود میباشند.
چندین استدلال ضد کتاب مقدس از متفکران یونانی در اثر هیوی طنین انداز است. هر چند هیوی خود از ترسیم نتیجهگیریهای ضد یهودی خودداری کرده است. به نظر میرسد که به طور ناهمگون هیوی کوشیده که اعتقاد یهودیان را نجات دهد و با اقتباس از نقدهای منطقی متفکران درباره کتاب مقدس کوشید که اعتقادات آنها را بر یک قاعده مطمئن بنیاد گذارد. ارائه ممتد اندیشههای غیر یهودی و آرمانی هیوی را ترغیب میکرد تا سیستم باور سنتی یهودیت را بازنگری کند؛ فرایندی که در آخر او را در مقامی قرار داد که تعداد زیادی از هم کیشهایش به دیدهی کفرآمیز به او بنگرند.
این عادلانه نخواهد بود که هیوی البلخی را یک مرتد شمرد یا مردی دمدمی مزاج و بوالهوس. بعضیها استدلال کردهاند که او حتا یهودی نبوده است. اما این خیلی نامحتمل و غیر قابل تصور به نظر میرسد. چون کتاب او در مدارس یهودی مورد استفاده قرار میگرفت. او یقیناً یک یهودی بود و نیز از جمله اولین و مشهورترین متفکر عقلگرا با ذهن نقادانه در خط روشنفکری یهودیان قرار داشت. هدف او از میان برچیدن مذهب نبود، چه برسد به یهودیت. قبل از دوره اسپینوزا هیوی کوشید تا باور یهودیت را بر اساس منطق، مفهوم خدا و خالصیت بنأ کند. اما این کوشش برای اصلاح، خیلی زودتر اتفاق افتاد و جهان برای پذیرش نظریات هیوی آماده نبود.
ـــــــــــــــــــــــ
منبع: مجله aeon
[۱] Hiwi al Balkhi
[۲] Uriel da Costa
[۳] Karaism
[۴] Eli
[۵] Exodus
[۶] Celsus
[۷] Porphyry