آیا شده تابهحال با افرادی کار کنید که آنقدر که فکر میکنند قابل نیستند؟
این مسئله برای بیشترِ ماها امر تازهای نیست، اما آمارها به ما میگویند که این افراد احتمالا بیشتر مرد هستند تا زن. درست است ـــ مردان معمولا بیشتر از زنان دربارۀ تواناییهای خودشان اغفال میشوند. جالب است که همین مردان معمولا شانسِ موفقیتِ بیشتری در حرفۀ خودشان دارند. چون یکی از بهترین راهها برای فریفتنِ دیگران این است که اول خودتان را گول بزنید.
من روانشناسِ سازمانی هستم و از علم و فناوری برای پیشبینی و درکِ رفتارِ انسان در محیط کار استفاده میکنم. یکی از حوزههایی که توجهِ مرا جلب کرده، رابطۀ بین جنسیت، شخصیت و رهبریست ـــ خصوصا نحوۀ تاثیرگذاریِ جنسیت و شخصیت بر انتخابهای رهبران و نحوۀ تاثیرگذاریِ این رهبران بر سازمانهای تابعشان. مباحثِ جنسیت معمولا بر حضورِ کمرنگِ زنان در رهبری متمرکز است که متاسفانه کمابیش همهجای دنیا وجود دارد.
اما مسئلۀ بزرگتر درواقع این است که عملا بیشترِ رهبران، افرادی فاقدِ صلاحیت و بیکفایت هستند. درواقع، چه در دنیای تجارت و چه در دنیای سیاست، رهبرانِ بیکفایتْ آثاری منفی بر پیروان و زیردستان خود برجای گذاشته و منجربه کاهشِ مشارکت و اعتماد و بهرهوریِ آنها، و افزایشِ فشار و اضمحلالشان شدهاند. اگر عبارتِ «رئیسِ من» را به انگلیسی در گوگل جستجو کنید، میبینید که مردم دربارۀ روسای خود چه میگویند؛ آنوقت با عباراتی مثل «دیوانه،» «بدرفتار،» «غیرقابلتحمل،» «نفرتانگیز» و کلماتی بیادبانه روبرو خواهید شد که نمیتوانم اینجا ذکر کنم.
سوال اصلی که باید بپرسیم این نیست که چرا رهبرانِ زن وجود ندارند، بلکه چرا اینقدر مردانِ بیکفایت به رهبری میرسند؟
تحقیقات من نشان میدهد که سه دلیل اصلی وجود دارد؛ اول آنکه ما معمولا اعتمادبهنفس را با شایستگی اشتباه میگیریم. در تمامِ فرهنگها و کشورها، معمولا مردم گمان میکنند که افرادِ دارای اعتمادبهنفس، تواناییِ بیشتری برای رهبری دارند، اما در موردِ تمامِ استعدادها، ازجمله رهبری، بینِ اعتمادبهنفس (یعنی اینکه خودِ فرد دربارۀ مهارتش چه فکری میکند) و لیاقت (یعنی اینکه فرد واقعا چهقدر مهارت دارد) وجهمشترکِ ناچیزی وجود دارد.
درواقع سوال اصلی که باید بپرسیم این نیست که چرا رهبرانِ زن وجود ندارند، بلکه چرا اینقدر مردانِ بیصلاحیت به رهبری میرسند؟
دلیل دوم، عشقِ خودِ ما به افرادِ کاریزماتیک است که این خصوصا بعد از انفجارِ رسانههای گروهی در دهۀ ۱۹۶۰ شیوع پیدا کرد. اما اخیرا، عصرِ دیجیتال این مشکل را دوچندان کرده است. ما ظاهرا رهبرانی را دوست داریم که افسونگر و سرگرمکننده باشند، اما همانطورکه بیشترِمان میدانیم، یک رهبرِ کارآمد با یک استندآپ کمدین خیلی فرق دارد. درواقع، بهترین رهبران آنهایی هستند که بیشتر از آنکه کاریزماتیک باشند، آنقدر فروتن هستند که تقریبا کسالتآور میشوند.
برای همین است که در فیلمهای پرفروشِ هالیوود خبری از آنها نیست. مثلا، تصور کنید فیلمی دربارۀ آنگلا مرکل [صدراعظم آلمان] ساخته شود ـــ صبح از خواب بلند میشود، با شوهرش صبحانه میخورد، مرتب و منظم میرود به جلسۀ کابینه، و بدون اینکه حرف کسی را قطع کند به حرفشان گوش میدهد، و تصمیماتی منطقی میگیرد، و هیچ رسواییای هم دربارهاش وجود ندارد. درمقابل، کُلی فیلمهای زندگینامهای وجود دارد که به نیمۀ تاریک و جذاب زندگیِ رهبران کاریزماتیک پرداختهاند ـــ رهبرانی که کشورها و سازمانهای بزرگی را به ورطۀ نابودی کشاندهاند.
سومین و آخرین دلیل برای ظهور مردانِ بیکفایت، ناتوانیِ خودمان است که نمیتوانیم دربرابرِ اغوای آدمهای خودشیفته مقاومت کنیم ـــ آدمهای خودبزرگبینی که از خودشیفتگیهای خودِ ما سوءاستفاده میکنند. ما همیشه آدمهای معروف را ستایش میکنیم ـــ فقط بهخاطر اینکه معروفند؛ و طی دهههای گذشته، تحسینِ ما برای آدمهای خودپسند یا صرفا مشهور، بیشتر و بیشتر شده است. اگر همینطور پیش برویم، نسلهای بعد از ما به گذشته نگاه میکنند و کیم کارداشیان و کانیه وست را میبینند و میگویند، «وای، چه آدمهای فروتنی!»
بیشترِ توصیههای عمومی که هدفشان کمک به پرورشِ رهبران است، یک ذهنیتِ خودشیفته را ترویج میکنند، مثلا: «هر اتفاقی که افتاد، خودت را دوست داشته باش،» یا «نگرانِ این نباش که مردم چه فکری دربارۀ تو میکنند» یا «اگر خودت، خودت را آدمِ بزرگی بدانی، پس آدم بزرگی هستی.» متاسفانه این باعث شده دنیا پر از رهبرانی باشد که حواسشان به محدودیتهایشان نیست و بیخود از خودشان راضی هستند.
اگر میخواهیم سطحِ شایستگی رهبرانمان را ارتقا دهیم، اول باید شایستگیِ خودمان را در امرِ قضاوت و انتخابِ رهبرانْ بیشتر کنیم، خصوصا وقتی پای مردان درمیان باشد.
درنظر آنها، رهبری حقِ آنهاست و برای همین هم فاقدِ همدلی و خویشتنداری هستند، و برای همین هم رفتارها و اعمالشان ناراست و مخاطرهآمیز است. برعکس، رهبرانِ موفقْ خودشیفتگیِ خود را مهار میکنند. آنها واقعا به بقیۀ مردم و افکارشان اهمیت میدهند، و مدام نگرانِ آبروی خود هستند و برای همین هم رسواییهای اندکی دربارۀ آنها وجود دارد.
حالا چهطور باید مانعِ رهبریِ مردان بیکفایت شویم؟
اولین راهحل این است که دنبالِ صفاتی باشیم که واقعا نشانۀ رهبری است. معمولا صفاتِ اغواگرانۀ یک رهبر، با صفاتِ یک رهبر کارآمد بهشکلی نامناسب مخلوط میشوند و منجربه فریب مردم میشوند. اگر بخواهیم عملکردِ رهبرانمان را بهتر کنیم، باید روی صفاتِ مناسب تمرکز کنیم. بهجای اینکه دنبال آدمهایی بیفتیم که فقط اعتمادبهنفس دارند و خودشیفته و کاریزماتیک هستند، باید برای کسانی تبلیغ کنیم که شایسته و فروتن و راستکردار هستند. اتفاقا این باعث ورودِ بیشتر زنان به جمعِ رهبران میشود، چون تحقیقات علمیِ گسترده نشان داده است نمرۀ زنان در شایستگی و فروتنی و راستکرداری، از مردان بالاتر است. ولی نکته اینجاست که ما خودمان هم نقشِ مهمی در ارتقای کیفیاتِ رهبرانمان داریم.
راهحل دوم این است که به غرایزمان اعتماد نکنیم. بیشتر ما عاشقِ شهودمان هستیم، اما عمومِ مردم آنقدر که خودشان فکر میکنند، شهودی عمل نمیکنند. از ایننظر، درواقع شهود بیشتر شبیهِ حسِ شوخطبعیست. چون نود درصد مردم فکر میکنند که حسِ شوخطبعیِ فوقالعادهای دارند؛ ولی چه تعداد از مردم، واقعا بامزه هستند؟ قطعا درصدِ بسیار کمتری از این مقدار. یک راه این است که برداشتی را که افراد در مصاحبۀ رسانهای یا شغلی سعی میکنند به شما القاء کنند، کمتر جدی بگیرید؛ وگرنه خودتانْ تبعیضات و تعصباتتان را وارد عمل میکنید. حتی وقتی حسنِ نیت داریم، غلبه بر این احساساتْ مشکل است. مثلا تعصباتِ ناخودآگاه باعث میشوند که سفیدپوستبودن یا زنبودن یا جذاببودنِ طرفِ مقابلْ بر انتخابِ شما تاثیر بگذارد. درواقع، هرچه بیشتر سعی میکنید افکارِ مشخصی را سرکوب کنید، بیشتر برجسته میشوند.
اگر میخواهیم کیفیاتِ رهبرانمان را ارتقا دهیم و به زنان کمک کنیم تا در مقامِ رهبری قرار گیرند، نباید در انتخابِ زنان، معیارهای سهلگیرانهتری اتخاذ کنیم. این یعنی نباید از زنان بخواهیم بیشتر شبیهِ مردانِ بیکفایت عمل کنند؛ نباید از آنها بخواهیم بدون داشتنِ تواناییِ کافی، هر فرصتِ شغلیای را قاپ بزنند یا بیشترِ وقتشان را صرفِ تبلیغات و پیشبردِ منافعِ شخصیشان کنند. ضمنا نباید مردان را فقط بهخاطر اینکه ویژگیهای مردانۀ سنتی را ندارند و با کهنالگوهای ناقصِ رهبری که در ذهنِ ماست همخوانی ندارند، کلا حذف کنیم.
اگر این کارها را بکنیم، به رهبرانی بهتر دست خواهیم یافت. ولی تکتکِ ما در این پیشروی نقش داریم. اگر میخواهیم سطحِ شایستگی رهبرانمان را ارتقا دهیم، اول باید شایستگیِ خودمان را در امرِ قضاوت و انتخابِ رهبرانْ بیشتر کنیم، خصوصا وقتی پای مردان درمیان باشد.
ــــــــــــــ
منبع: مجله TED