حسن بلاسم نویسنده و فیلمساز عراقیست که یکی از مجموعههای داستانی او به نام «عیسای عراقی» برنده جایزه داستان خارجی در بریتانیا در سال ۲۰۱۴ شد. از این مجموعه داستان «آواز بزها» و «کامیونی که به برلین میرفت»، به فارسی ترجمه و در وبسایت نبشت منتشر شده است.
حسن متولد ۱۹۷۳ است، به زبان عربی مینویسد و در سال ۲۰۰۴ به فنلند پناهنده شد. مجموعه داستان «عیسای عراقی» را جان رایت، که یک مترجم و خبرنگار بریتانیاییست به انگلیسی ترجمه کرده و انتشارات کاماپرس در لندن منتشر کرده است. روزنامههای زیادی در بریتانیا به معرفی و نقد این کتاب پرداختهاند و روزنامهی گاردین او را خلاقترین نویسندهی زندهی عربزبان خوانده است. دو مجموعهی داستانی دیگر از او به نام «دیوانهی میدان آزادی» و «نمایشگاه اجساد» توسط جان رایت به انگلیسی ترجمه و نشر شده است.
حسن بلاسم و نویسندههایی مثل او را، که شمارشان زیاد نیست، میتوان حلقه اتصال میان ادبیات شرقی و غربی خواند. مضمون داستانهای حسن، مثل باقی نویسندگان خاورمیانه، از جمله فارسیزبانها، موضوعاتی آشناست: جنگ، کشتار، اندوه، مهاجرت. اما در حالیکه نگاه اغلب نویسندگان این بخش از کرهی زمین به این موضوعات گزارشی و کلیشهایست، نگاه حسن بلاسم به معنای واقعی «فیکشنال» است.
داستان قرار نیست و نباید آینه بینقص واقعیت باشد. واقعیت به اندازه کافی ملالآور و اندوهبار است و چه نیازیست «داستان» نیز بازتابدهنده همان ملال و اندوه باشد؟ گزارش حوادث واقعی وظیفه رسانههای خبریست و نه داستاننویس. در یک داستان رئال نیز حوادث واقعی ابزار و عناصر در خدمت روایت داستانیست و نه برعکس.
مضمون داستانهای «عیسای عراقی» درباره جنگ و کشتار و حملات انتحاری اختلافات فرقهای و نیروهای امریکایی در عراق است. اما حسن بلاسم در پی ارائه گزارشی از وضعیت عراق یا زندگی مردمان این کشور پس از حمله امریکا و جلب توجه دیگران به مصیبت عراقیها نیست. هدف او ابزار قرار دادن واقعیتها برای خلق یک اثر داستانیست؛ نه رساندن یک پیام خاص، نه پند و اندرز و نه شعارهای انقلابی. به عبارتی، او به کناری میایستد و به خواننده و منتقدش اجازه میدهد که برداشت و تعبیر خود را از داستانهایش داشته باشند.
وظیفه او فقط تبدیل واقعیتهای تلخ به داستانهایی خواندنیست: داستان پسربچهای که باعث شده برادر کوچکترش در تانکی مدفوع تشناب بمیرد و نفرتی که مادرش از او به دل گرفته و فرار او از خدمت اجباری در ارتش صدام حسین؛ داستان سرباز مسیحی عراقی که دلدرد گرفتن و یا خارش بیضههایش به معنای حمله هوایی قریبالوقوع نیروهای امریکاییست.
داستان دو مهاجر عراقی در راه اروپا که جسد همسفر افغان خود را که در رودخانه غرق شده با خود به کمپ مهاجران در مرز رومانیا میکشانند و یکی از آنها به قتل مرد افغان متهم میشود. و در داستان بعدیست که روشن میشود دلیل قتل این بوده که مهاجر افغان با خود قطبنمایی جادویی داشته است.
هرگونه نوشتنی جرات لازم دارد و داستاننویسی بیشتر از هر قالب دیگر آن. بدون شجاعت نمیتوان داستانی غیرکلیشهای با شخصیتهای برجسته و زنده و به یادماندنی نوشت؛ چنان شجاعتی از اعتماد نویسنده به ارزنده بودن ایده داستانیاش میآید و چنان اعتمادی از عمق مضمون و پختگی متن.
حسن بلاسم چنین شجاعتی را دارد که با نثری دلنشین خواننده را همراه با یک سرباز فراری عراقی به گودالی میاندازد که در آن پیرمردی مرموز از جسد سربازی که در دوران جنگ روسیه و فنلند به گودال افتاده تغذیه میکند و صدها سال بعد زنی در حال فرار از دست رباتها نیز به همان گودال میافتد و با سرباز عراقی که حالا جسد پیرمرد را میخورد، روبرو میشود.
احتمالا کم نخواهند بود خوانندگان و یا نویسندههای فارسیزبانی که در برابر چنین داستانی بگویند، «خُب، که چه؟» بیآنکه متوجه باشند که خودشان این داستان را یک نفس خواندهاند. مگر قرار است یک داستان خیالی چیزی بیش از این داشته باشد که خواننده را به دنبال خود به دنیایی ناشناخته ببرد و ساعتی ذهن او را مشغول بدارد؟
در فضای سنگین و اغلب نخبهگرای ادبیات فارسی، ما معمولا نقش و جایگاه یک نویسنده را با یک روزنامهنگار یا مورخ و گاهی هم با یک رهبر انقلابی یا یک پیامبر اشتباه میگیریم. اغلب یک داستان در نظر ما متنی سنگین و ادبی با واژههایی به طول یک بند انگشت است که هدف آن سوق دادن دستهجمعی مخاطبان به کشف حقیقت و سعادت است؛ علاقهی عجیب خواننده و نویسندهی فارسیزبان به نقل قول کردن از «برادران کارامازوف» و امثال آن نشان میدهد که داستان و رمان هنوز در اندیشه ما به جایگاه اصلی خود دست نیافته است.
چنین برخورد نخبهگرایانهای با ادبیات داستانی نه تنها باعث شده که نویسندهی فارسیزبان خلاقیت واقعی در نوشتن به خرج ندهد، بلکه خوانندههای بالقوه نیز ادبیات و رمان را قلمرو از خودبهتران به شمار آورد و عطای آن را به لقایش ببخشد.
اگر آثار نویسندهای از عراق مثل حسن بلاسم و یا از ترکیه مثل اورهان پاموک، یا هند و پاکستان، که ما فارسیزبانها اشتراکات تاریخی و فرهنگی فراوانی با آنها داریم، به زبانهای اروپایی ترجمه در سطح جهانی مطرح میشوند و جوایز ادبی معتبری از آن خود میکنند، شاید بتوان نتیجه گرفت که اشکال در نگرش نویسندگان فارسیزبان به ادبیاتی داستانی باشد که آثار آنها به ندرت مورد توجه ناشران خارجی قرار میگیرد.
حسن بلاسم و نویسندههایی مثل او نشان میدهند که برای خوب نوشتن گاهی فقط کافیست از خلاقیت و نوآوری نترسید.