ادبیات، فلسفه، سیاست

world

هرج‌ومرج نوین؛ دوقطبی جهانی جدید

رابرت کاپلان

ما شاهد یک دوقطبی تازه از قدرت‌های مخالف در آرایشی جدید هستیم. جنگی بین نظام‌های ارزشیِ بزرگ که هرچند از میان فرهنگ‌های ملی و سنت‌های قدیمی ظاهر می‌شود، اساسا منشأ مدرن و پست‌مدرن دارد…

جهان چندقطبی را فراموش کنید. ما در یک منازعهٔ جهانی دوقطبی به سر می‌بریم. منازعه‌ای که به‌طور تدریجی بروز و ظهور می‌کند: در برخی جاها برای دوره‌ای طولانیْ جنگِ گرم به راه می‌اندازد، و در جاها و ادوار دیگر جنگ سرد در پی دارد. و تا سال‌های متمادیْ مبانیِ ژئوپولیتیک جهان ما را سازمان خواهد داد. این یک جنگ تمدن‌ها آن‌طور که ساموئل هانتینگتون استادِ درگذشتهٔ هاروارد در دههٔ ۱۹۹۰ مطرح کرد نیست، بلکه جنگ نظام‌های ارزشیِ بزرگ است که هرچند از میان فرهنگ‌های ملی و سنت‌های قدیمی ظاهر می‌شود، اساسا منشأ مدرن و پست‌مدرن دارد.

در واقع یک منازعهٔ دوقطبی‌ست که جنگ جهانی علیه تروریسم را با نبردِ ابرقدرت‌ها ترکیب کرده است. اما برخلاف باور رایج، به جای آن‌که دومی جای اولی را بگیرد، با پایان جنگ‌های ۱۱ سپتامبری آمریکا در خلیج‌فارس و تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در ۲۰۲۲، این دو نمایش حالا به موازات هم حرکت می‌کنند. در یک طرفِ این دوقطبیْ دولت‌های گانگستر قرار دارند: دولِ دیکتاتوری مثل روسیه، کرهٔ شمالی، چین؛ رژیم انقلابی و تروریستِ آخوندی ایران با تمام نیروهای نیابتی‌اش در خاورمیانه؛ به‌علاوهٔ یک جنبش قدیمی یعنی یهودستیزی که درعین‌حال به عصر صنعتی و پساصنعتی هم تعلق دارد. این جبههٔ ضدغربیْ ترسناک‌تر و نیست‌گراتر از جماهیر شوروی سابق یا چینِ مائو زدونگ است.

حتی رهبران شوروی که هم از پاکسازی استالین و هم از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند، در کل ریسک‌گریز بودند. آن‌هایی که نبودند، بهایش را می‌پرداختند. نیکیتا خروشچف که در ۱۹۶۲ موشک‌های اتمی را به کوبا فرستاد و منجر به بحران با واشنگتن شد، در نهایت عقب‌نشینی کرد و دو سال بعد از کادر رهبری شوروی اخراج شد. تهاجم لئونید برژنف به افغانستان در ۱۹۷۹ هم باعث شد فروپاشی کل نظام شوروی تسریع شود.

در مورد مائو، با همهٔ جنایاتش علیه مردم خودش در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰، در امور خارجه او بازیگری منطقی بود. اما دار و دستهٔ اراذلِ فعلیِ دنیا، عنصر انسانیِ غیرقابل پیش‌بینی‌تری در مقایسه با آن‌چه غرب در جنگ سرد مواجه بود در خود دارد. ایدئولوژیِ مارکسیست-لنینیستِ ضدغربِ آن زمان، طرز فکر قابل پیش‌بینی‌تری داشت.

این اراذلِ جدید همه در هم تنیده‌اند. روسیه از طریقِ گروه مزدورِ واگنرِ خودش تهدید می‌کند که یک سیستم پدافند هوایی را برای کمک به حزب‌الله لبنان که خودش نیروی نیابتی ایران است بدهد تا با اسرائیل در مرز لبنان بجنگد. ائتلافِ نظامیِ تازهٔ روسیه با ایران، که تجهیزات و پهپاد به مسکو در جنگش با اوکراین می‌رساند، پرزیدنت پوتین را متحد غیررسمیِ خامنه‌ای رهبر ایران علیه اسرائیل می‌کند. کرهٔ شمالی هم دارد به مسکو سلاح می‌فرستد، که علیه اوکراین استفاده می‌کند. همزمان چین هم از روسیه حمایت می‌کند و از انحراف افکار عمومی به سمت جنگ حماس و اسرائیل بهره می‌برد. به این شکل جنگ‌های اوکراین و غزه به هم ربط پیدا می‌کنند.

غرب هم به عنوان قطب مخالف، نمی‌تواند خود را به عنوان دنیای دموکراسی معرفی کند. نه فقط به خاطر این‌که چیزهایی مثل یهودستیزی در داخل خود دموکراسی‌ها ریشه دارد، بلکه چون جبههٔ غرب خودش شامل دیکتاتوری‌های محافظه‌کار و مرتجعِ خلیج‌فارس، اردن، مصر و جاهای دیگر است که همهٔ آن‌ها خواهان حفظ وضع موجود و مخالف تغییر رژیم در کل منطقه هستند.

در واقع این یک منازعهٔ دوقطبی بین قدرت‌های حامیِ وضع موجود و جنبش‌هایی است که می‌خواهند نظمِ پساجنگ سرد را بر هم بزنند؛ خواه از طریق تصاحب ارضی همچون تهاجم روسیه به اوکراین، یا تلاشِ احتمالیِ چین برای ادغام تایوان در آینده، یا با محو کردن یک ملت کامل که هدف ائتلاف ایران برای اسرائیل است. این منازعهٔ جهانیِ در حال ظهور در نهایتْ منازعهٔ نظم در برابر بی‌نظمی است.

طی جنگ جهانی دوم، نازی‌ها و فاشیست‌های ژاپن سعی کردند دنیای تقریبا نظام‌مندی را که عمدتا بر اساس معاهدات صلح پساجنگ جهانی اول تعریف می‌شد، با کشورگشاییِ آمیخته به قتل عامِ انقلابی و افراط‌گرایی جایگزین کنند. در مقایسه با آن‌ها، دشمنان جنگ سردیِ غربْ دوَلی محتاط بودند. بنابراین ما در عصر ژئوپولیتیک جدیدی هستیم که با کشتار صنعتی انبوه در میادین جنگ، هولوکاست و فروپاشیِ امپراتوری‌ها تفاوت‌های فاحشی دارد، و تا حدی یادآور آشوب خشونت‌بار سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ است، تا فترتِ نسبتا آرامی که بعد از آن شکل گرفت.

از نگاه ژئوپولیتیک، این منازعه همچنین بین قدرت‌های عمدتا زمینیِ مرکزِ اوراسیا یعنی روسیه و چین و کرهٔ شمالی و ایران است با قدرت‌های عمدتا دریاییِ حاشیهٔ اوراسیا (به شمول برخی کشورهای خارج از آن)، مثل آمریکا، اروپا، هندوپاسیفیک، اسرائیل، و قدرت‌های عربیِ سنّی از خلیج‌فارس تا دریای سرخ و مدیترانه.

این تمایزاتْ جغرافیایی‌ست، اما با توجه به نقش تکنولوژی در اتصال جغرافیا از طریق رسانه‌های دیجیتال و ایجاد بستری جهانی برای سیاست‌بازی، برای درک بهتر این تقابلِ دوقطبیِ جدید، بهتر است آن را به صورت جنگ عقیدتی با پیامدهای ژئوپولیتیک و نظامی در نظر گرفت.

در واقع تقسیماتِ اوراسیای مرکزی و حاشیه‌ای (Heartland/Rimland) بسیار انتزاعی است و نمی‌تواند چگونگی ایجاد اغتشاش در نظم جهانی را به‌خوبی نشان دهد. پدیدهٔ یهودستیزیْ این تقسیم‌بندی را بهتر نشان می‌دهد؛ همان‌طور که شاهد بودیم جدیدترین دورِ آن، هم در غرب و هم در روسیه و چین، طی جنگ اسرائیل و حماس شدت گرفته است. آشوبِ ضدیهودی در جمهوری داغستان در پاییز امسال در واکنش به فرود هواپیمایی از اسرائیل، و حمله به یهودیان در شبکه‌های اجتماعیِ چینی به پشتوانهٔ موضوع پکن در حمایت از فلسطین، شاهدی بر این امر است.

یهودستیزیْ سابقهٔ تاریخیِ عمیقی دارد: از یهودبیزاری قرون وسطای اروپا، تا یهودکشی در کوچ‌نشینِ غربِ امپراتوری روسیه در آغاز قرن بیستم، و اوج آن، هولوکاست به دست نازی‌ها. به‌خصوص هولوکاستْ جنبه‌ای صنعتی به یهودستیزی بخشید؛ مثل خطوط راه‌آهن که هم یک مشخصهٔ عصر صنعتی بود و هم یادآور قطارهایی که یهودیان را به اردوگاه‌های مرگ منتقل می‌کرد.

ولی یهودستیزی می‌تواند پساصنعتی هم باشد ‌ــ‌ با استفاده از اشکالِ ارتباطی جدید ‌ــ‌ و تحت لفافهٔ یک مناقشهٔ ارضی قدیمی بین اسرائیلیان و فلسطینیان پیچیده شود؛ مثل ضبط و انتشار تصاویر کشتار مردان و زنان و کودکان و سالخوردگانِ یهودی در ۷ اکتبر با دوربین‌های گوپرو به دست تروریستان حماس. این ماجرا همزمان هم نیست‌گرایی بود، هم یهودآزاری، هم سیاست‌بازیِ پست‌مدرن و استراتژیِ کلانِ ژریم ایران.

این بار اسرائیل در کانون این جنگ ژئوپولیتیک جهانی قرار دارد. البته دولت اسرائیل مثل دولت بایدن نیست که به اوکراینی فقط به اندازه‌ای کمک و سلاح می‌دهد که روس‌ها را تضعیف کنند ولی نه آن‌قدر که پیروزی تمام‌عیار کسب کنند. مثل شی جین‌پینگ رئیس‌جمهور چین هم عمل نمی‌کند که منتظر زمان مناسب برای حرکت بزرگ خود برای از بین بردن استقلال تایوان است. و نه حتی مثل ایران که احتمالا دنبال تمام منافعِ یک قدرت هسته‌ای بدون استفادهٔ واقعی از بمب اتم است.

اسرائیل هر چه‌قدر هم که دولت وحدت ملی‌اش در پشت صحنه تفرقه‌زده باشد و هر چه‌قدر هم که جمعیتش دربارهٔ سرنوشت نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو اختلاف داشته باشد، دربارهٔ لزوم نابودی نهایی حماس، مطلقا متحد است.

نابودی حماس یحتمل ماه‌ها و سال‌ها زمان می‌برد و پس‌لرزه‌هایش غیرقابل پیش‌بینی است. سبعیتِ جنگ هوایی و زمینی در محیط شهری شلوغ آن هم به مدت طولانی، خشم مردم را در خیابان‌های قاهره و بغداد و امّان و جاهای دیگر بر خواهد انگیخت. این امر آثار ثانوی بر رژیم‌های عربی محافظه‌کاری خواهد داشت که در خفاء به نابودی حماس امیدوارند، ولی علنا مجبورند طوری دیگر رفتار کنند. دیدار رئیس‌جمهور ایران از عربستان سعودی در نوامبر گذشته، صرفا یک آشتیِ صوری و آنی است و بس.

اگر جنگِ شدید در غزه طول بکشد و نابودی حماس نزدیک شود، ایران شاید مجبور شود حزب‌الله را در شمال اسرائیل فرا بخواند. در نهایتْ جنگ پنهان بین اسرائیل و ایران ‌ــ‌ از جمله خرابکاری صنعتی تجهیزات هسته‌ای ایران و ترور دانشمندان اتمی‌اش به دست اسرائیل ‌ــ‌ ممکن است تبدیل به جنگی تمام‌عیار شود.

دلیل طرح این نظریه این است که قرابت و وحشت ۷ اکتبر که طی آن ۱۲۰۰ اسرائیلی در چنان شرایط مخوفی کشته شدند، ممکن است محاسبات اسرائیل را دربارهٔ ایران در جهتی قاطع‌تر و نهایتا اقدام نظامی سوق داده باشد.

به مرور که اسرائیل به شکست حماس نزدیک می‌شود، و به تبع آن خاورمیانه تکان می‌خورد، و ر‌ژیم ایران مستاصل‌تر می‌شود، و جنگ اوکراین منجر به تضعیف امپراتوری روسیه در کل می‌شود، تاریکیِ کوتاهِ ما هم ممکن است کمرنگ شود.

مثلا جنگ اوکراین ممکن است مقدمه‌ساز شورش علیه روسیه در جاهای دیگر شود؛ همان‌طور که شاهد بودیم جماهیرِ سیبری مثل بوریاتیا برای اوکراین نیرو فرستاده‌اند و در داخل روسیه هم تعداد کشته‌های مناطقِ غیرخودیْ بسیار بیشتر از روس‌های جاهایی مثل مسکو بوده است. با تداوم بن‌بست خردکننده در اوکراین، ممکن است امپراتوری روسیه دیر یا زود افول کند.

در مورد ایران، رژیم آخوندها پایگاه حمایتی کوچکی دارد. ایران تشبیه شده به کشوری متشکل از ۸۸ میلیون جمعیت کرهٔ جنوبی که تحت سلطهٔ گروهکی از کرهٔ شمالی قرار دارد. جنبش ضددولتیِ بزرگِ پارسال که خواستار سقوط آخوندها بود، اولین دور اعتراضات ضدرژیم نبود: سال‌های ۱۳۸۸، ۱۳۹۶، ۱۳۹۷، و ۱۳۹۸ هم شاهد اعتراضات بزرگ ضدرژیم بود.

البته از اعتراض تا دگرگونیِ سیاسیِ واقعی راه درازی است. ولی همین اعتراضات سراسری بود که رژیم شاه را در ۱۹۷۹ ساقط کرد. ممکن است یک نظامِ پساانقلابی یا دست‌کم نوعی بی‌ثباتی در ایران شکل بگیرد که ساختار قدرت موجود را فلج کند. رویدادی از بیرون، مثلا یک حمله موفق اسرائیل یا آمریکا به تاسیسات هسته‌ای و موشکی ایران ممکن است به این امر کمک کند.

ما امروز در دنیایی هستیم که یک بحرانْ واکنشِ زنجیره‌ای با بحرانی دیگر ایجاد می‌کند و نهایتا منجر به تغییر پویا در ژئوپولیتیک می‌شود. این امر را گاهی وضعِ چندبحرانی می‌خوانند. ولی این واژه به‌قدر کافی بی‌ثباتیِ نظامیِ پرسروصدای در حال وقوع را نمی‌رساند. البته گهگاهی شاهد تکرار این روند در تاریخ بوده‌ایم، ولی امروز به خاطر شیوع تکنولوژی ارتباطات، ضرب‌آهنگ رویدادها شتاب گرفته است.

جنگ جهانی دوم هم در واقع از سال ۱۹۳۱ شروع شده بود، زمانی که ژاپنی‌ها به منچوری حمله کردند، اما رسما با حملهٔ آلمان به لهستان در ۱۹۳۹ شروع شد. یعنی یک روند بود که عملا ۱۴ سال در جریان بود. جنگْ یک نبردِ نظامیِ بهم‌پیوسته نیست. ممکن است مدتی متوقف شود و دوباره آغاز شود. جنگِ اسرائیل و غزه هم با ایجاد تحول در خاورمیانه تمام خواهد شد و به نوبهٔ خود پیامدهای خشنی خواهد داشت. در مورد روسیه، بن‌بست در جنگ جاری به پایان خواهد رسید، و آن وقت دیگر روسیه در قفقاز و آسیای میانه و جاهای دورتر در شرق، ضعیف‌تر از دهه‌های گذشته خواهد بود.

آن‌چه در پسِ همهٔ این‌ها خفته، درگیری آمریکا و چین بر سر تایوان است، که اگر به خشونت کشیده شود، می‌تواند بازارهای مالی و زنجیره‌های تامین را در دنیا از هم بپاشد ‌ــ‌ قطع نظر از پیامدهای نظامی آن. در حالی که روسیه و رژیم ایران در دوران افول به سر می‌برند، ضعف اقتصادیِ چین می‌تواند به ناسیونالیسمِ ساختارشکن بینجامد. آمریکا هم مشکلات داخلی خودش را دارد. ما تنها در معنای زوال قدرت‌های بزرگ (هرچند با نرخ‌های متفاوت)، می‌توانیم از جهانی اساسا چندقطبی و بی‌ثبات حرف بزنیم که به نظمِ فریب‌آمیزِ مورد نظرِ سازمان ملل یا گروه ۲۰ یا جنوب جهانی هیچ ربطی ندارد. برای آیندهٔ قابل تصور، ژئوپولیتیک اساسا به‌نحوی ترسناکْ دوقطبی خواهد بود.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش