ارزشهای دموکراتیک، بهخصوص برابری در پیشگاه قانون و برابری فرصت، اموری پیچیده و گاه متناقض به نظر میرسد. بسیاری از لذایذ زندگی مدرن با رنج دیگران در هم تنیده است و این امر ممکن است دربارهٔ اخلاقیتِ انتخابهای روزمرهٔ ما تردید ایجاد کند. اصالت و تفاهم مستلزم روبرویی با حقایق ناخوشایند دربارهٔ وضعیت جامعه است.
***
سنت آگوستین وقتی که هنوز جوان بود و قدیس نشده بود، پیش خدا دعا میکرد که: خدایا مرا صالح بفرما، ولی فعلا نه.
گاهی وقتی در باب ارزشهای دموکراتیک مثل عدالت، آزادی، و برابری فرصت میشنویم، همین طعنه را با خود دارد. در مورد بسیاری از مطالبات ما، صرفنظر از آنکه مطالبهشونده چه کسی باشد ــ خدا، خدایان، بشریت، حکومت، یا قانون ــ همان تبصرهٔ ولی فعلا نه را در خودش دارد. و گاهی این فعلا نه تبدیل میشود به هیچ وقت.
(نا)برابری در پیشگاه قانون
رهبران سیاسی و اقتصادی و مذهبی و همینطور شهروندان و متفکران حقیر (از جمله خود من)، ارزشهای دموکراتیک را امر اعلی دانستهاند. این ارزشها را در قوانین اساسی کشورها، متممها، و اعلامیههای حقوق بشری میبینیم؛ مثل قانون اساسی آمریکا و منشور سازمان ملل. یک نمونهٔ آن اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر است که در مادهٔ هفتمش میگوید: همه در برابر قانون مساوی هستند.
هرچند در عمل این طور نیست. برابری در پیشگاه قانون مستلزم برابری در نمایندگی/وکالت است، اما برخی متهمان میتوانند وکلای گرانقیمت استخدام میکنند در حالی که بقیه که پول ندارند نمیتوانند درست و حسابی از خودشان دفاع کنند. ضمنا برابری در پیشگاه قانون به خاطر خلق و خوی متفاوتِ قضات، تبعضیاتشان، و تفاسیر مختلف از قانون، از دادگاهی به دادگاه دیگر ممکن است فرق کند. یک مشکل دیگر این است که بسیاری از مردم اصلا دسترسی کافی به قانون ندارند.
نواقص یادشده معلول واقعیات است. حتی اگر در جایی امکان ایجاد برابری در پیشگاه قانون باشد، ذینفعانِ نابرابری، صرفنظر از زبانبازیشان در قبال امر برابری، خواهانِ برابری نیستند.
امرِ دسترسی، برای ارزشهای دموکراتیک مهم است. مثلا حق رأی. مردمِ خیلی جاها امکان انتخابات آزاد و منصفانه را ندارند.
در سرزمین خیالیِ عدالت
شعار تکراریِ برابری فرصت را در سرزمینِ عدالت در نظر بگیرید. زمانی کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس مظاهر چنین سرزمینی بودند: سرزمینهایی با فقر و ثروتِ شدید. فرزندانِ خانوارهای محروم عملا از فرصتهایی که در دسترسِ متمولّان بود محروم بودند. برای رفع این نابرابری، امکان دسترسی تمام کودکان به تحصیل و مسکن و بهداشت فراهم شد. بعد ثروتمندانْ مزیتِ رقابتیِ اولادشان را از دست دادند. البته اختلاف در کیفیت زندگی کماکان به قوت خود باقی ماند.
اما تصور کنید سرزمین عدالت صرفا به آموزش و بهداشت و اینها راضی نبود و میخواست از این فراتر برود.
از آنجایی که استعدادهای مادرزادی با هم برابر نیستند، برخی بچهها بهطور مادرزادی به ریاضی گرایش دارند، و برخی کوشا و برخی تنبل هستند. اما شعارِ تمام جنینها با هم برابرند باعث میشود تا برای ارضای خواست عمومی، با استفاده از دستکاریِ ژنتیکْ کودکان به تواناییها و انگیزههای برابر دست پیدا کنند. این یکنواختیْ ضروری است چون در غیر این صورت بیعدالتی در فرصتها پیش میآید: یعنی مثلا بعضیها ممکن است هنرمند بشوند و برخی رفتگر و غیره.
دیگر مصاحبهٔ شغلی هم لازم نیست و شغل آدم در قرعهکشی تعیین میشود و شغل افراد بهطور ادواری عوض میشود. هیچکس قربانی بیانصافی نمیشود. همه میدانند که استعدادشان برابر است و آنچه را میخواهند انجام میدهند. هیچکس انتظار درآمد بیشتری از دیگران ندارد. هیچ کس شغل دیگران را تحقیر نمیکند.
سرزمین عدالتْ شانسِ محض را (چه از نوع خوب یا بدش) که محصول طبیعت و تربیت است از بین برده چون ناقض انصاف و عدالت است. البته بعضی از خوششانسیها و بداقبالیها کماکان باقی میمانند ــ مثلا صاعقه یکی را میزند یکی را نمیزند ــ و در حالی که همهٔ بازیها معمولا به مساوی کشیده میشوند، حواسپرتیِ یک بازیکن ممکن است نتیجهٔ یک بازی را به نفعِ تیمِ رقیب رقم بزند.
در سرزمین عدالت با استفاده از اپلیکیشنِ برابری فردیتِ افراد از بین رفته است. تامین فرصتهای برابر مستلزم وجود تفاوت در افراد است، اما در عین حال مستلزم آن است که تفاوتها کماکان باقی بماند. حالا کدام تفاوتها را باید محو کرد و کدامها را باید حفظ کرد؟ اینها مناطق خاکستری است.
مشکلِ دیگر وقتی است که از خود میپرسید من چه طور آدمی میتوانستم باشم در حالی که کماکان هویت خودم را حفظ کنم. زندگی برای خیلیها یعنی متفاوت بودن. و در سرزمین خیالی عدالت، ارزشهایی چون استقلال، آزادی، و اصالت معنای خاصی اینجا ندارد.
***
حقیقت این است که در دنیای واقعی بسیاری از لذتهای ما با رنج فراوان میسر میشود: در کشور کنگو کودکان با مشقت فلز کبالت را برای تولید باتریهای لیتیوم استخراج میکنند؛ خیاطها در کارگاههای دوزندگیِ کثیف در جهان سوم لباسهای مد روز تولید میکنند؛ حیوانات در شرایط ناگوار در قفسها نگهداری میشوند…
اما ما سعی میکنیم اینها را فراموش کنیم. برای بعضیها عدالت مسئله نیست. اقرار به خطاهای تاریخی و نژادپرستی و بردهداری و غیره خیلی خوب است، اما هنوز خیلی مانده. زیرساختها، نهادها، و ثروتهای امروز برساختهٔ ستمگری گذشته است، در حالی که استثمار کماکان ادامه دارد.
میتوان عمیقتر رفت. میتوان گفت از نگاه بیولوژی، تمام افکار، کلمات، لبخندها، صداهایی که از حنجرهها بیرون میآید… همگی محصول پیامهای عصبی، ضربانهای الکتریکی و سیگنالهای شیمیایی است.
کارل مارکس در جایی نوشت: پرساوش کلاهی جادویی بر سر میکرد تا هیولاهایی که شکار میکرد او را نبینند. ما کلاه جادویی را روی چشمان و گوشهایمان کشیدهایم تا وانمود کنیم هیولایی وجود ندارد.
این کلاه، چه امری متافیزیکی یا اخلاقی باشد، یا سیاسی یا اجتماعی، باید روزی آن را از سر برداریم و با پرسشهای ترسناکی که به بعضی از آنها در بالا اشاره شد روبهرو شویم. خواه بیمعنا باشد یا نه، یا اینکه باورها و ارزشها و کارهای ما را بیولوژی تعیین میکند یا خیر، ما هنوز انتخاب میکنیم ــ مثلا لباس قرمز یا آبی؟ ــ و طوری عمل میکنیم که گویی حق انتخاب داریم.