ادبیات، فلسفه، سیاست

wlf

قیام ژینا هنوز حرف آخر را نزده است

آساره آسا

درونِ مبارزه با رژیمِ دینی، مبارزهٔ دیگری علیه نیروهای سلطنت جریان دارد. طرفدارانِ رژیمِ فعلی و مشتاقانِ بازگشتِ رژیمِ قبلی هردو با تحریفِ عللِ واقعیِ انقلابِ ۵۷، نشان می‌دهند که نفع‌شان در عقیم شدنِ انقلابِ جاری است…

زنی جوان بر زمین می‌افتد؛ مردم برمی‌خیزند؛ ماه‌هاست که این مردمِ شکنجه‌شده، مجروح، و خون‌آلود، کماکان ایستاده و شعار زن، زندگی، آزادی را فریاد می‌زنند. این تصویری‌ست که دنیا از قیام ایران بعد از قتل ژینا به یاد می‌آورد. ولی تاریخ مبارزهٔ ایرانیان علیه نیروهای تاریکی، از این حماسه فراتر می‌رود.

جستار حاضر برای تحلیل و تفاهم این مبارزه کافی نیست، ولی سعی می‌کند تعارضات آن را رمزگشایی کند.

واکنشی که این ماجرا را برانگیخت پیامد تاریخچه‌ای طولانی از سرکوبِ روزمره، شکنجهٔ دائم، و تنزل مداوم کیفیت زندگی ایرانیان است؛ تاریخچه‌ای که از فردای به قدرت رسیدن روحانیون در سال ۱۳۵۷ شروع شد. و قیامِ ژینا برهه‌ای از جنبشِ چهل‌سالهٔ مخالفت با رژیم ایران است.

یعنی ما با جنبشی جدید و غیرمنتظره مواجه نیستیم: قیام جاری، هر چند مختصات جدیدی دارد (به‌خصوص مشارکت عظیم زنان، نه فقط در میان تودهٔ معترضان که همین‌طور در مناصبِ قدرت، و همین‌طور فعالیت‌های مخفی مثل دیوارنگاری، کاربرد کوکتل مولوتف و غیره)، بخشی از زنجیرهٔ جنبش‌های اعتراضیِ مجزاء است که بعد از هر فاجعه‌ای که رژیم خلق کرده شکل گرفته‌اند و گروه‌های اجتماعی مختلف ایران را یکی پس از دیگری در خود جذب کرده است.

بنابراین مرگ ژینا مثل آخرین قطره‌ای بود که خشم ایرانیان را سرریز کرد؛ این خشم از زمان آغاز رژیم اسلامی در ایران در حال انباشتن بوده است. خشم علیه دیکتاتوری دینی که نفرتش از آزادیِ فردی را می‌توان در حجاب اجباری و مقررات پوشش دید؛ رژیمی استثماری که فسادِ ساختاری‌اش زندگی مردم ایران را در حدِ تقلای بقا تقلیل داده است؛ یک دیکتاتوری وحشی که اشتهایش برای خفه کردنِ کمترین صدای منتقد، فراتر از تصور است. ولی آن‌چه این جنبش را به‌لحاظ گستردگی و مدتش و رادیکالیته [رادیکال بودن] از بقیه متمایز کرده این است که نقطهٔ اوج تمام مبارزات علیه رژیم اسلامی بوده است. و چون جنبشی بدون رهبر یا سخنگوست، می‌توانیم بدون فیلتر به آن نگاه کنیم و بی‌واسطه آن را بشنویم، که این به ما امکان می‌دهد جوانبی از این قیام را ببینیم که در فیلترِ رسانه‌ها یا سازمان‌های سیاسی پنهان مانده یا تقلیل یافته است. برای همین باید بر آن‌چه که این جنبش می‌گوید و عمل می‌کند تاکید کرد. با تحلیلِ برخی از رایج‌ترین شعارها، می‌توان بر مشخصات، امکانات، و همین‌طور محدودیت‌های قیام ژینا دست گذاشت.

*

ژینا جان، تو نمی‌میری، نام تو رمز می‌شود. این نوشتهٔ روی مزارِ ژینا بود که به حقیقت پیوست. برای همین هم امروز برخی جنبش جاری را قیام ژینا می‌نامند. هرچند این اسم را همه به کار نمی‌برند، این قیام در نتیجهٔ جان باختنِ زن جوانی شکل گرفت که اسمِ خودش به معنای زن است.

زن بودن و کُرد بودن

اگر هم اتفاقی بود که این جنبش با مرگِ زنی جوان شروع شد که اسمش به معنای زن است، انتخابِ شعار زن، زندگی، آزادی برای آن از اهمیت فراوانی برخوردار است. این کُردهای ترکیه بودند که چند سال پیش استفاده از این شعار را شروع کردند. ژ‌ینا کُرد بود و به دست یک رژیمِ تمرکزطلب که گروه‌های قومی متعدد را سرکوب می‌کند کشته شد. بارِ نمادین این تصویر از همین جا نشأت می‌گیرد، چون یادآور سرکوبِ قومیِ کُردها از آغازِ جنبشِ ضدّ انقلاب اسلامی است.

کُرد بودنِ ژینا در ضرباتی که به سرش کوبیده شد نقش داشت، و مسلما یکی از عواملِ تعیین‌کنندهٔ پیامدِ آن هم بود: سوگواری خانوادهٔ او تبدیل شد به خشم سیاسی علیه رژیم. طی چهار دهه سرکوب از سوی رژیم اسلامی ایران، کُردها شمّ سیاسیِ نیرومندی داشته‌اند. کُردها هیچ فرصتی را برای نمایش تنفر خود از رژیم اسلامی از دست نمی‌دهند، اما این مورد فرقش این بود که دامنه‌دار شد. با این حال، این‌که بگوییم اگر ژینا کُرد نبود منجر به اعتراضاتِ انبوه در ایران نمی‌شد، تقلیلِ امر است. همین‌که این جنبش به کردستان محدود نیست و گوشه گوشهٔ کشور حتی حاشیه‌ای‌ترین نقاط را در بر گرفته است، نشان می‌دهد که عناصر دیگری هم دخیل هستند.

کنترلِ بدنِ زن

مردم ایران برای چهل و چند سال شاهد سرکوبِ سیستماتیک رژیم علیه زنان بوده‌اند. این مدتْ زمانِ لازم بود تا ایرانی‌ها بفهمند که کتک خوردنِ زنان تا حد مرگ از سوی گشت ارشاد آن هم فقط به خاطر حجاب تحمیلی رژیم، دیگر غیرقابل قبول است. یکی از اولین شعارهای معترضانِ خشمگین، گویای همین واقعیت بود: مُردن برای روسری، تا کی چنین خاک بر سری. این تحقیر با خودِ رژیم متولد شد: رژیم اسلامی ایران همین که به قدرت رسید، مُشتش را روی بدن زن گذاشت. فردای انقلاب، سپاهی‌ها در تعقیبِ زنانِ بی‌حجاب در خیابان‌ها، فریاد می‌زدند: یا روسری یا توسری. اما امروز زنان و همین‌طور مردانْ این شعار را عوض کرده‌اند: نه روسری، نه توسری، آزادی و برابری.

بدیهی‌ست که مخالفت با حجاب به عنوان نمادی از سلطه، توام است با مطالبهٔ آزادی؛ آدم باید آزاد باشد که بتواند بگوید: نه این یکی نه آن یکی. به این ترتیب، مبارزه برای آزادیْ تنها راهِ زنان برای نه گفتن به کنترلِ مردسالاری بر بدن‌شان است. ولی گویا مطالبهٔ آزادیْ نقطهٔ ضعف این جنبش هم هست: مردم آزادی می‌خواهند، درست، ولی چگونه آزادی‌ای؟
این پرسشی‌ست که مدافعانِ رژیم از معترضان می‌پرسند و می‌گویند: شما آزادی می‌خواهید تا لخت بگردید؛ بی‌حجاب‌هایی که آزادی می‌خواهند هرزه‌اند.
و مردان و زنانِ جوانی که در این تله گرفتار می‌شوند، سعی می‌کنند از خود دفاع کنند: ما هرزه نیستیم؛ ما نمی‌خواهیم لخت شویم…

برخی مخالفانِ رژیم این شیوهٔ پاسخ را توجیه می‌کنند، با این ایده که حامیانِ رژیم با تقلیلِ آزادی به برهنگی، جنبش را تحریف می‌کنند تا مطالباتِ اصلی آن شنیده نشود. این درست، ولی این نوع توجیه یعنی برخی از معترضان با رژیم در مورد مفهومِ برهنگی هم‌سو هستند و نمایشِ عمومیِ بدنِ زن را غیراخلاقی می‌دانند. این امر به وضوح نشان می‌دهد که این جنبش در حال حاضر نمی‌تواند یا نمی‌خواهد از فرهنگِ سنتی‌ای فراتر برود که طی قرن‌ها، دختر خوب را از دختر بد بر اساس مفهوم عفت و حیا سوا می‌کرد. و برای همین هم بود که شعار دفاع از کرامت زن در دانشگاه‌ها و خیابان‌ها به صدا در آمد: هیز تویی هرزه تویی، زن آزاده منم.

جالب است که به رغم رادیکالیتهٔ این جنبش، تا به حال هیچ شعاریْ خواستار مطالباتی مثل کنترلِ کامل زنان بر بدن‌شان، حق سقط جنین، آزادی جنسی و امثال این‌ها نشده است.

جنبش فمنیستی؟

در ۱۳۵۷ و فردای به قدرت رسیدن آخوندها، اعتراضات بزرگی علیه تصمیم خمینی برای اجباری کردنِ حجاب برگزار شد. در مقابل، هیچ اعتراضی به لغو قانون حمایت از خانواده نشد؛ قانونی که سال ۱۳۴۶ تصویب و بعد در ۱۳۵۳ برای حمایت از زنان اصلاح شد، و هرچند برای ایجاد برابریِ رسمی بین زن و مرد کار چندانی نمی‌کرد، مقداری حقوق مدنی را برای زنان قائل شد. بعد از انقلاب، این قانونْ ناقضِ شریعت اسلام دانسته شد و اولین چیزی از رژیمِ قبلی بود که به دست رژیمِ آخوندها ملغی شد. با این کار، آخوندها علنا با به‌قول معروف زنِ مدرن که نقش اجتماعی‌اش به خانه و تولیدمثل محدود نبود مخالفت کردند. چرا این حمله به حقوق زنان بلافاصله مخالفتِ بزرگی را برنینگیخت؟ پاسخ این سوال در ساختارِ مردسالارِ عمیقا ریشه‌دار در فرهنگ عامه نهفته است که در دورهٔ پیشاسرمایه‌داری بنا شده بود.

البته دسترسی زنان به تحصیلات عالی در دورهٔ جمهوری اسلامی بیشتر شد. ولی این از روی خیرخواهی و حسن نیتِ رژیم نبود، بلکه پاسخی به بیکاریِ فزاینده بود: از آن‌جا که هیچ ساختاری برای جذبِ نسل اولِ بعد از انقلاب (یا همان ارتش بیست میلیونی) به بازار کار وجود نداشت، ضروری بود که ورود این نیرو را به بازار کارِ فعال به عقب بیندازند. به این ترتیب تحصیلات دانشگاهی مثل چارهٔ موقت برای مسئلهٔ بیکاری انبوه بود. بیشتر از ۲۵۰۰ دانشگاه (دولتی و خصوصی) در ایران وجود دارد، در حالی که مثلا تعداد بیمارستان‌های کشور کمتر از ۱۰۰۰ تاست! این‌گونه شد که زنان ایرانی هرچه بیشتر باسواد و دارای مدرک شدند در حالی که شغل چندانی برای‌شان وجود نداشت. و در نتیجه، تابعِ تبعیضی شدند که تمام جوانبِ حیاتِ اجتماعی‌شان را فرا گرفت؛ نه‌فقط چون مشاغلِ آکادمیک‌شان به جایی نمی‌رسید، بلکه مضاف بر آن، مجبور به اطاعت از مقرراتی شدند که در خدمتِ یک جامعهٔ مردسالار بود که زن را بالاتر از هر چیزی، یک همسر و مادر تعریف می‌کند.

چنین چارچوبِ محدودی که استعدادهای زنانِ تحصیل‌کرده را تحقیر می‌کند، خشم و شورش بیشتری را برمی‌انگیزد. زنان خواستار به‌رسمیت‌شناسیِ ارزش و شایستگی خود بوده‌اند؛ آن‌ها احساس می‌کنند توانایی ورود به بازار کار را دارند و می‌خواهند نیروی کارشان به اندازهٔ ارزش‌شان مزد دریافت کند. رسیدن به این چیزها ناممکن بوده، نه صرفا چون رژیمْ ضدزن است، بلکه چون رشدِ صنعتیِ ایران مدت‌هاست که متوقف شده و رژیم قادر به ایجاد یک ساختارِ اقتصادی واقعی نیست.

هرچند مسئلهٔ زنان در کانون جنبش جاری قرار دارد، نباید در مورد رادیکالیتهٔ فمینیسمِ موجود در آن اغراق کرد: تا کنون این جنبش از چهرهٔ زن در نقشِ زنانه‌اش دفاع کرده است؛ زن کماکان زن است. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، این جنبش در مواجهه با اتهامِ هرزگی، حالتِ دفاعی دارد. گذشته از این، آن‌چه باعث می‌شود درستیِ گفتمانی که می‌گوید جنبشِ جاریْ ماهیتِ زنانه دارد یا در رادیکالیتهٔ فمینیسمِ آن اغراق می‌کند را جدی نگیریم یا زیر سوال ببریم، ظهورِ شعاری ضدفمنیستی در کانون آن است: همین که شعار زن، زندگی، آزادی شنیده شد، مخالفِ مستقیمِ آنْ شعارِ مرد، میهن، آبادی برای اولین بار در دانشکدهٔ پزشکی شیراز شنیده شد و بعد در جاهای دیگر و مهم‌تر از همه در محافل طبقهٔ متوسط هم تکرار شد. طنزِ تاریخیْ این است که رژیم هم این شعار را بازتاب داده است.

گویی با این تناقضِ ظاهری، ماهیتِ جنبشِ زن، زندگی، آزادی آشکارتر می‌شود: مبارزه برای آزادی و زنی که بتواند زندگیِ نرمال داشته باشد، باید ضرورتا از طریق یک مرد طی شود تا سرزمین پدری را به رفاه برساند. مسلما این وجهِ جنبشْ بخش‌های رادیکالش را خشنود نمی‌کند؛ یعنی آن‌هایی که فکر می‌کنند تنها راه ممکن برای تحقق شعار زن، زندگی، آزادی رسیدن به تغییرات بنیادی است و این‌که می‌توان در مسئلهٔ فمنیسم جلوتر رفت. ولی با توجه به اوضاع موجود به نظر می‌رسد که دیدگاه اکثریتی که دنبال یک دولت قانونی دموکراتیک و سکولار است، به تفسیرِ ضدفمنیستی نزدیک‌تر است.

شاید بشود گفت که در ایدهٔ زن، زندگی، آزادی، ما صداهای اعضای رادیکالِ طبقهٔ متوسط را می‌شنویم، ولی این بدان معنا نیست که این جنبش صرفا بیانِ مطالبهٔ این طبقه است. برعکسْ این ایده از همان شجرهٔ اعتراض گرسنگان در بهار ۱۴۰۱، اعتراض تشنگان در تابستان ۱۴۰۰، قیام آبان ۱۳۹۸، و همین‌طور اعتراضاتِ تابستان ۱۳۹۷ و زمستان ۱۳۹۶ است. همهٔ این خیزش‌ها که با خونریزیْ سرکوب شد، خشم و عداوتی را که تابه‌حال ناشناخته ماند، به قیام ژینا تزریق کرده است.

در واقعیت، چندین سالی می‌شود که امتناع از حجاب اجباری، به مطالباتِ اقتصادی و قیام علیه فقر پیوسته بود. در سال ۹۸، دانشجویان فهرستی نسبتا روشن از آن‌چه مایهٔ انزجارشان بود منتشر کردند: فقر، حقوق‌های پرداخت‌نشده، و حجاب اجباری برای زنان. این دانشجویان از قوانین ضدزن، سوءاستفاده، و ظلم خشمگین بودند. برای همین به نظرم رویکردِ فمنیستیِ صِرفْ که لغو حجاب اجباری را تنها مطالبه و عامل تعیین‌کنندهٔ این جنبش معرفی می‌کند اشتباه است، چون اهمیتِ فلاکتِ اقتصادیِ تحمیل‌شده بر جمعیت ‌ــ‌ که بدون آن جنبش جاری هرگز به این گستردگی نمی‌رسید ‌ــ‌ را نادیده می‌گیرد. این طرز نگاه، با تقلیلِ پدیدهٔ فقر که طی سال‌های اخیر تشدید شده، بیشتر باعث دیده نشدنِ وضعِ زنان و مردانِ فقیر کشور می‌شود.

عکس‌ها و ویدیوهای زنان محجبه‌ای که دست در دستِ زنان بی‌حجاب در انظار عمومی ظاهر می‌شوند، مؤید این تحلیل است: زنانی که با شعار چه با حجاب چه بی‌حجاب، پیش به سوی انقلاب با نیروهای سرکوب روبه‌رو می‌شوند. زنان و مردانی که با دستان خالی با نیروهای مسلحی می‌جنگند که حاضر به نقصِ عضو یا حتی کشتن هستند، خیلی خوب می‌دانند که آن‌چه آن‌ها را واداشته تا جان‌شان را به خطر بیندازند، بسیار فراتر از مسئلهٔ حجاب است. برای همین است که شعارِ نه نون داریم نه خونه، حجاب شده بهونه را می‌شنویم. ورای مسئلهٔ حجاب و آزادی، آن‌چه معترضان را متقاعد کرده که با نیروهای سرکوب روبه‌رو شوند، بی‌ثباتیِ فزاینده و فقر فلج‌کننده است. برای همین هم هست که مردمْ خشمگین شعار می‌دهند: فقر فساد گرونی، می‌ریم تا سرنگونی.

‌‌

رادیکالیسمِ ناشی از یأس اجتماعی

هویتِ ماموری که ضربهٔ مرگبار را به سرِ ‌ژینا زد هرگز فاش نشد. ولی همه قاتل او را می‌شناسند، و همه اسم او را می‌دانند: سید علی خامنه‌ای. مردم می‌خواهند او برود. شعارِ مرگ بر خامنه‌ای رایج‌ترین شعار بوده است. از زمان مراسمِ ختمِ ژینا در محل تولدش سقز کردستان، این شعار شنیده شده است. برخی شعارها مستقیما رژیم و مردی که بیش از سی سال آن را اداره می‌کند هدف می‌گیرند: این همه سال جنایت، مرگ بر این ولایت یا خامنه‌ای قاتله، ولایتش باطله. مرگِ جوانانْ یادآورِ افسانهٔ ضحاک است که نمادِ تمام‌عیار ستم و بیداد برای ایرانیان بوده است. برای همین زنانِ شیرازی با ترکیبی از تنفر و شجاعت شعار دادند: خامنه‌ای ضحاک، می‌کِشیمت زیر خاک.

رادیکالیتهٔ این جنبش تاحدی هم ناشی از بی‌رحمیِ رژیم علیه مخالفان است. چون این رژیم از ابتدای قدرتشْ حتی انقلابیونِ خودش را هم سرکوب کرده است. در همان سال‌های اول و در پی موفقیتِ جریانِ به‌اصطلاح ضدانقلاب، بیش از ده هزار مجاهد و کمونیست کشته شدند، و سه تا چهار هزار نفر دیگر طی دو ماه در سال ۶۷ اعدام شدند. اگر جنبشْ امروز این‌قدر رادیکال شده، به‌خاطر آن است که دیگری امیدی باقی نمانده. ایدهٔ اصلاحاتِ سیاسی هم که بیش از بیست سال دوام آورد، دیگر تماما شکست خورده است. چهار سالی می‌شود که دانشجویان خطاب به اصلاحاتیون و رقیبان‌شان، هردو باهم، مرگِ اصلاحات را فریاد می‌زنند: اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا.

به عبارت دیگر، بازیِ بد یا بدتر دیگر تمام شده است. دیگر از نظر اقتصادیْ طبقهٔ متوسطی وجود ندارد و فقر در حال له کردنِ طبقهٔ کارگر است. کمبودِ آبْ طبقهٔ کشاورزان را هم که یکی از ستون‌های قدیمی رژیم بوده متقاعد کرده که دشمنِ ما همین‌جاست، دروغ میگن آمریکاست. بازنشستگان هم که دیگر قادر به سیر کردن خود نیستند، فریاد می‌زنند فقط توی خیابون، به‌دست می‌آد حق‌مون. طبقهٔ بازار هم که متحدِ سنتیِ رژیم بوده، بیش از هر زمان دیگری از رژیم متنفر شده و مغازه‌ها را تعطیل می‌کند و شعارهای فوق‌العاده رادیکال می‌دهد، از جمله این‌که: امسال سال خونه، سیدعلی سرنگونه. خلاصه این‌که هر کسی به طریقی خود را قربانیِ دیکتاتورِ واحدی می‌بیند و به شعار همگانیِ هدف کلِّ نظامه پیوسته است.

وقتی قیام به انقلاب بدل می‌شود

در حالی که برخی از به‌اصطلاح کارشناسان و آگاهان متحیرند که ماهیت این موجِ اعتراضات چیست، دانشجویان آن را به‌روشنی بیان کرده‌اند: دیگه نگین اعتراض، اسمش شده انقلاب. این‌جا برای اولین بار اسمِ آن‌چه با چشمان‌مان دیدیم را شنیدیم: انقلاب. انقلاب که به کلمه‌ای ممنوعه بدل شده بود، دوباره به صحنهٔ تاریخ ایران برگشته است. ر‌ژیم اسلامی این کلمه را به انحصار خودش درآورده بود و آن را از معنا تهی کرده بود. مردم ایران هم برای سال‌ها با برائت جستن از هر آن‌چه به رژیم مربوط می‌شود و به آن تعلق دارد، به‌طور طبیعی از استعمالِ کلمهٔ مصادره‌شدهٔ انقلاب اجتناب می‌کردند. یعنی اگر این ر‌ژیمْ انقلابی بود، مخالفان نمی‌توانستند انقلابی باشند. گذشته از این، هر کسی که با رژیم مخالف بود، برچسبِ ضدانقلاب می‌خورد. امروز قواعد بازی برعکس شده است: از آن‌جا که مردم انقلاب می‌خواهند، رژیم در حوزهٔ معنایی خود را خلع سلاح می‌بیند.

مهم است که تاکید کنیم اصلاح‌طلبان و سلطنت‌طلبان هر دو از استعمال واژهٔ انقلاب بدشان می‌آید. اصلاحاتیون به بهانهٔ سوریه‌ای شدنِ کشور؛ چون می‌گویند هر تلاشی برای اسقاطِ رژیم جمهوری اسلامی می‌تواند منجر به هرج و مرج و گروه‌های تجزیه‌طلب شود. بخش قابل توجهی از طبقهٔ متوسط که ایدئولوژیِ ناسیونالیستی دارند این تهدید را جدی می‌گیرند، و خود را با سیاست‌های اصلاح‌طلبان هم‌سو می‌کنند. ولی امروز دیگر ردّ سیاستِ اصلاحاتْ علنی شده و ترس از سوریه‌ای شدن خوابیده؛ چون نوعی همبستگی ملی در شعارهایی مثل از کردستان تا تهران، جانم فدای ایران مشهود است.

کُردها که اولین هدف سرکوب وحشیانه رژیم بوده و هستند، از مبارزه دست نکشیده و مدام تکرار می‌کنند که مقاومت یعنی زندگی . شجاعت‌شان هر چه بیشتر به بقیهٔ مردم انگیزه می‌دهد؛ اهالی تهران فریاد می‌زنند: کردستان، الگوی کل ایران و کردستان، سنگر کل ایران، و با کشتار بلوچ‌ها در زاهدان، شعارِ زاهدان، کردستان، چشم و چراغ ایران را می‌شنویم. هر چه‌قدر که سرکوب کردها و بلوچ‌ها وخیم‌تر می‌شود، پیام همبستگی در میان مردم ایران گسترش بیشتری می‌یابد: در کردستان میشنویم که کرد، بلوچ و آذری، آزادی و برابری و بلوچ‌ها در واکنش به سرکوب خونین کُردها فریاد می‌زنند کرد و بلوچ برادرند، تشنه به خون رهبرند.

مبارزه‌ای درونِ مبارزه

سلطنت‌طلبان و اپوزیسیونِ راستِ افراطی که دورِ پسرِ شاه سابق جمع شده‌اند، همان‌طور که گفته شد، گروهِ دیگری هستند که واژهٔ انقلاب برای‌شان معنای منفی دارد. سلطنتیون که خودشان به‌خاطر منسوخ شدنِ امتیازات‌شان در پی انقلاب ۵۷ ناراحت هستند، ترجیح می‌دهند از اصطلاحِ براندازی استفاده کنند و برای همین خودشان را مدام برانداز جا می‌زنند. ترس و تنفر از کلمهٔ انقلاب باعث شده تا پهلویست‌ها کلمهٔ تحقیرآمیزِ شورش را برای واقعهٔ ۵۷ استفاده کنند. طی سال‌هایی که کیفیت زندگی ایرانیان سقوط کرد، سلطلنتیون توانستند با خلقِ یک ضدروایت، افسانه‌ای از رژیمِ شاه درست کنند که گویا بهشتی روی زمین برای ایرانیان ساخته بود، و این‌که قیامِ ضدسلطنتی فقط ناشی از لحظه‌ای دیوانگی از سوی مردمِ شکم‌سیر بود که فریبِ آخوندها و کمونیست‌های روانی را خوردند.

اما به رغم همهٔ تلاشِ سلطنت‌طلبان، روحِ دیکتاتورستیزِ انقلابِ ۵۷ در این جنبش هم وجود دارد و برای همین هم شعارِ بگو: آزادی، آزادی، آزادی در خیابان‌های امروز بر همان وزنِ شعارِ بگو: مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه که مهم‌ترین شعار ۵۷ بود تکرار می‌شود.

البته قابل انکار نیست که برخی لایه‌های طبقهٔ متوسط و حتی طبقات پایین‌تر، این افسانهٔ عصر طلایی را باور کنند. ولی گذشته از فعالیتِ شدیدِ رسانه‌های طرفدار سلطنت برای جاانداختنِ توهمِ یک ایران قدرتمند، که زیر سایهٔ دودمانِ پهلوی همگان در صلح و صفا می‌زیستند، نباید نقش رژیم جمهوری اسلامی را در تبلیغِ رژیمِ شاه نادیده گرفت. در واقع دستگاه تبلیغاتیِ رژیمِ فعلی طی سال‌های گذشته با تحریفِ علت انقلاب ۵۷، در تولید این توهمِ افسانه‌ای نقش داشته است. مثلا ارائهٔ این ایده که مردمِ ایران برای عزتِ اسلام و تاسیس حکومت اسلامی علیه شاه قیام کردند، عللِ اصلیِ انقلاب علیه رژیم پهلوی را پنهان می‌کند: از یک طرف، تبعیض اجتماعی و قیام علیه شکافِ اقتصادی بین اَنگل‌های خانوادهٔ سلطنتی و متحدان‌شان با بقیهٔ جامعه، و از طرف دیگر، سرکوب وحشیانهٔ هر گونه مخالفت با سیاستِ مطلقه.

رژیم ایران از این طریقْ فضایی برای توهماتِ دروغینِ پیروانِ سلطنت فراهم می‌کند.

رسانه‌های فارسی‌زبان مثل بی.بی.سی، صدای آمریکا، ایران اینترنشنال، منوتو و غیره هم با مصاحبه‌های دائمی با نمایندگانِ سلطنت و فرصت‌طلبانِ متمایل به پهلوی، مدام برای جمهوری اسلامی بدیل می‌تراشند. این رسانه‌ها تا جایی که می‌توانند کوچک‌ترین پرچم‌ها و تصاویر و حرکت‌هایی که به نفع سلطنت باشد را منتشر می‌کنند، ولی بی سر و صدا پرچم‌های بزرگی که رویای رضا پهلوی برای تصاحب تاج و تخت را زیر سوال ببرد نادیده می‌گیرند. ولی مردمی که در رژیم پهلوی بیشترین محرومیت را تجربه کردند نشان دادند که فریبِ این‌ها را نمی‌خورند: مثل بلوچ‌ها که هر جمعه در خیابان‌ها رادیکال‌ترین شعارها را علیه رژیم فعلی بدون فراموش کردنِ رژیم قبلی سر داده‌اند: نه سلطنت نه رهبری، آزادی و برابری.

طرفدارانِ رژیم فعلی و مشتاقانِ رژیم قبلی هر دو در تحریفِ تاریخ هم‌دست هستند و یک واقعیتِ اساسی را حذف می‌کنند: تضاد طبقاتی‌ای که منجر به سقوط شاه شد و همین‌طور در حال ساقط کردنِ آخوندهاست. هردوی آن‌ها با تحریفِ عللِ واقعیِ انقلابِ ۵۷، نشان می‌دهند که نفعِ مشترک‌شان در عقیم شدنِ انقلاب است. هر دو اردوگاهِ دشمنِ مردمی هستند که دیگر ایدهٔ زندگی تحت سرپرستیِ دیگری چه ضل‌الله چه آیت‌الله را تحمل نمی‌کنند. به همین دلیل، درونِ مبارزه با رژیم دینی، مبارزهٔ دیگری علیه نیروهای سلطنت جریان دارد. و برای همین هم کسانی که می‌خواهند از چرخهٔ معیوبِ بد یا بدتر خلاص شوند فریاد می‌زنند: مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر.

در انتظار حرف آخر…

قیام ژینا هنوز حرف آخرش را نزده است. نیروهای سرکوبْ مردم را ضرب‌وشتم، ناقص‌العضو، شکنجه، و کشتار می‌کنند، ولی موج انقلاب متوقف نشده است. سرکوبْ بسیار سنگین بوده است. حدود ششصد کشته و اعدامی و بیش از بیست هزار زندانی. ولی هیچ استراتژیِ سرکوبی نمی‌تواند خشمِ انقلابیون را خفه کند. اعدامِ چهار تن در پاییز و زمستان گذشته مسلما جنبش را آرام کرد ولی نتوانست آن را متوقف کند. در بخش‌های مختلف اقتصاد، گروه‌های کارگری دست به اعتصاباتی زده‌اند که هر چند کوتاه بوده ولی رژیم را ضعیف‌تر می‌کند. وقتی قدرتِ دستگاه سرکوبْ تظاهرات را ناممکن می‌کند، انقلابْ خود را در اشکالِ دیگر ظاهر می‌کند، از جمله شعارهای شبانه، دیوارنگاره‌ها و انتشار گستردهٔ تصاویر جان باختگان در شبکه‌های اجتماعی.

راه‌های بسیاری برای بیانِ امیال و خشم و عیان کردنِ مبارزه وجود دارد. حتی بدون تظاهرات خیابانی، باورش سخت است که این انقلاب متوقف شود. مردم ستمدیدهٔ ایران مطمئن شده‌اند که دیگر هیچ چیز مثل گذشته نخواهد بود، و دیگر نمی‌شود این‌طور ادامه داد، و انتخابْ روشن است؛ و همان‌طور که دیوارنگاره‌ها می‌گویند: «اگه با هم یکی نشیم، یکی یکی کشته می‌شیم».

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش