کاملا طبیعیست که فکر کنید هر کشوری در دنیا زبانی متفاوت دارد. اما واقعیت به این سادگی نیست. وقتی به کرهٔ زمین فکر میکنیم، کشورهای زیادی در دنیا به ذهنمان خطور میکند. به زبانهای مورد استعمال در همهٔ این کشورها فکر کنید. حدود ۶۰۰۰ زبان در دنیا وجود دارد. اما بیشترِ این زبانها درواقع یک مجموعهٔ زبانی یا یک زبان مادر هستند: یعنی دستهای از لهجههای بسیار شبیه هم. اما چرا باید زبانهای همسان را ــ حتی وقتی مشترکاتشان آشکار است ــ اینقدر متفاوت از هم دانست؟
مردم دوست دارند فکر کنند که هر کشور برای خودش زبانی دارد، ولی همانطور که گفتم، واقعیت چیز دیگریست. البته این تصورات دلایل مختلفی دارد: تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و غیره. در ادامه به چند نمونهٔ جالب میپردازیم.
دانمارکی، سوئدی، و نروژی اساسا یکی هستند
بسیاری از زبانهایی را که میخوانیم یا میشنویم، برای ما شبیهِ لهجههایی از یک زبان هستند؛ آنقدر شبیهاند که گویی با هم یک مجموعهٔ زبانیِ همسان را میسازند. اما معمولا رویدادهای جهانی تعیین میکنند که این گویشها زبانهای متفاوت محسوب شوند. مثلا همه میدانند که دانمارکْ زبان دانمارکی دارد؛ سوئد زبان سوئدی دارد؛ و نروژ زبان نروژی دارد.
شما حق دارید هرکدامشان را زبان بنامید، به این خاطر که اینها سه ملیت با سه هویت رسمیِ متفاوت هستند. اما واقعیت این است که یک دانمارکی، یک نروژی، و یک سوئدی میتوانند با هم حرف بزنند. مثلا «بزرگ» به سوئدی میشود stora. در دانمارکی هم میشود stora. در نروژی که مثلا زبانی کاملا متفاوت است، بازهم میشود stora. به همین شکل، در سوئدی «غاز» میشود gos. بعد در دانمارکی هم میشود gos، و در نروژی هم میشود gos.
البته این زبانها در بسیاری از کلماتشان با هم فرق دارند، که گاهی هم پیچیده است. اما همانطور که مشهود است، اینها اصلا به اندازهٔ مثلا روسی و ژاپنی از هم فرق ندارند. اینها اساسا سه گونهٔ مشابه از یک زبانِ واحد هستند.
روزی روزگاری، دانمارکیان بر سوئد و نروژ حکومت میکردند. یعنی تمام این سه کشور، درواقع یک منطقه با ملتی واحد بود. چیزی به اسم زبان سوئدی مثلا وجود نداشت، تا اینکه در سال ۱۵۲۶ میلادی سوئد استقلال پیدا کرد، و اصلا زبان نروژی وجود نداشت تا اینکه در ۱۸۱۴ نروژ هم به استقلال رسید.
یعنی تا زمان استقلال این دو کشور، گونههای زبانیِ سوئدی و نروژی را فقط لهجههایی از زبانِ دانمارکی محسوب میکردند ــ و اساسا هنوز هم همین است. حتی میتوانید بگویید که دانمارکی لهجهای از سوئدی است. هر سهٔ اینها از یک سرشت زبانیِ واحد هستند. آنها را سه زبان مختلف به حساب میآورند چون ازقضای روزگار (و بر اساس تقسیمات سیاسی و جغرافی)، در سه کشورِ مختلف استعمال میشوند.
زبانهای مولداویایی و رومانیایی یکی هستند
مولداوی گویی بر پشتِ رومانی نشسته است. زبان مولداوی زمانی فقط گویشی از زبانِ رومانیایی محسوب میشد. اما بعد از آنکه مولداوی به اتحاد شوروی پیوست، گویشِ مولداوی کمکم بهعنوانِ زبانی جدا در نظر گرفته شد.
در آن زمان، دانشمندانِ شوروی تصمیم گرفتند که گویشِ مولداوی را باید زبانی مجزا از رومانیایی حساب کرد. پس به زبانشناسانِ مولداوی ماموریت داده شد تا برای زبانِ این کشور، گرامر یا دستور زبان مختصِ خودش را تعریف کنند و ایدهٔ کارشان این بود که این زبانِ رومانیایی نیست بلکه چیز دیگریست.
پس تعاریفِ گرامری که درواقع همان گرامرِ رومانیایی بود، برای مولداویایی نوشته شد، اما با الفبای سیریلیک و به زبان روسی. ولی بههرحال دقیقا همان زبان بود. عملا هیچ تفاوتِ محسوسی بین آنها نبود، اما مولداویایی به زبانی جداگانه تبدیل شد چون مقرر شد که از رومانی جدا باشد.
تفاوتهای هندی و اردو، بیشتر فرهنگی است تا زبانی
فرهنگ هم میتواند مردم را وادار کند که به زبانهای متفاوتی تکلم کنند. مثلا هندی و اردو را درنظر بگیرید: این دو اساسا یک زبان هستند. هندی لغات زیادی را از سانسکریت وام گرفته، و اردو لغات زیادی را از عربی وام گرفته است. ولی این تفاوت بههیچوجه مانع ارتباطِ زبانی بین متکلمانِ آنها نیست.
اما بین آیینهای هندو و اسلام، تفاوتهای فرهنگی زیادی وجود دارد. این یعنی مثلا هندی حرفزدن بهمعنای هویتِ هندوستانی و مذهبی خاص است، و اردو حرفزدن بهمعنای هویتِ پاکستانی و مسلمانبودن است. ضمنا هندی به خطِ ناگری نوشته میشود ولی اردو به خط عربی نوشته میشود. برای همین آدم خیال میکند که اینها زبانهای متفاوتی هستند، ولی درواقع یکی هستند، و مانع ارتباطی وجود ندارد.
این حس که چیزی به اسمِ «اردو» وجود دارد که باید با کتابهایی غیر «هندی» آموخته شود، ناشی از تحولات تاریخی و فرهنگی است، و به ماهیتِ این زبان ربطی ندارد.
تفاوتهای خیالی
در نیویورک شاید کسانی را ببینید که زبانِ بمبارهای حرف میزند. این زبان را در آفریقا و در کشورهایی چون سنگال، مالی، و گینه صحبت میکنند. یا شاید کسی بگوید به زبانِ مالینکه یا دیولا حرف میزند. جالب اینکه، کسانی که بمباره حرف میزنند، مالینکه و دیولا را هم متوجه میشوند.
دلیلش این است که بمباره، مالینکه، و دیولا همگی از یک خانوادهاند و اساسا یک زبان هستند. هیچیک از این زبانها مکتوباتِ چندانی ندارند و اصلا صاحب ادبیات نیستند. حتی وقتی مرزهای جغرافیاییِ مشخص یا داشتنِ ادبیات میتواند تفاوتهایی ایجاد کند، در عمل ممکن است فقط با یک زبان روبهرو باشیم. برای مردمی که این گونههای مشابه از یک زبان را تکلم میکنند، این پرسش که زبان چیست و لهجه کدام است، معنایی ندارد.
برای مردمی که گونههای مشابه از یک زبان را تکلم میکنند، این پرسش که زبان چیست و لهجه کدام است، معنایی ندارد.
در بریتانیای نو (نزدیکِ گینهٔ نو)، دو زبانِ فرضی به نامهای تورای و آریا وجود دارد. اگر یک زبانشناس روی کاغذ نگاهی به این دو زبان بیندازد، آنها را کاملا مشابه هم مییابد. جالبتر اینکه اگر بخواهید سخنگفتن به تورای و آریا را یاد بگیرد، باید یک چیزِ واحد را یاد بگیرید تا به هر دو زبان حرف بزنید.
اما متکلمانِ زبانِ تورای فکر میکنند متکلمانِ آریا به زبانی متفاوت حرف میزنند، آنهم فقط بهخاطر وجود برخی کلمات متفاوت و قدری تفاوت لهجه. یعنی با آنکه مردمِ تورای بنابه دلایلی فکر میکنند با مردم آریا فرق دارند، این تفاوت از زبان ناشی نمیشود بلکه از ذهنیاتِ خودشان است.
واقعیت آن است که بسیاری از تفاوتهای زبانی و زبانهای متفاوت، درواقع گویشهایی با سرشتِ واحد هستند و چیزهایی که بهعنوان دلایل اختلاف آنها مطرح میشود، اصولا ربطی به فنِ تکلم یا خودِ این زبانها ندارد. بلکه همانند بسیاری دیگر از پدیدههای بشری، اینجا انگیزهها و عللِ شخصی جای دلایل علمی و واقعی را گرفته است.