مارگارت مکمیلان، مورخ کانادایی و استاد دانشگاه آکسفورد، کتابی در باب جنگ دارد که محصول تحقیقی جامع و موثق است و بهرغم مضمونِ ناراحتکنندهاش، با حس شوخطبعی نوشته شده است ــ چیزی که برای مورخان غیرمعمول است. کتابِ «چگونه جنگ ما را ساخت»، مطالعهٔ جنگ در اعصار مختلف است و تاریخی کلیتر را پوشش میدهد که براساس فعالیتِ مکمیلان در «درسگفتارهای ریث» در سال ۲۰۱۸ تدوین شد و طراوتِ محاورهایِ خود را حفظ کرده است؛ طراوتی که درسگفتارهای او را برای شنوندگانش بسیار سرزنده و ملموس میکند.
پرسش کلیدی که این کتاب به آن میپردازد این است که آیا جنگ امری حیوانیست که ما ــ بعد از دوران «طولانی صلح» از ۱۹۴۵ تا امروز ــ آن را ترک کردهایم. پاسخ این است که: چنین ذهنیتی فقط زمانی میسر است که ما جنگهای نیابتی را در نقاط مختلف دنیا نادیده بگیریم؛ جنگهایی که در برخی از آنها غرب مستقیما شرکت داشته است، مثل کُره و ویتنام. مکمیلان ریشههای چنین منازعاتی را از زمان هابیل و قابیل پیگیری میکند و از همان اولْ این افسانه را که جوامعِ شکارچی–گردآورنده که عاری از تسلیحات مدرن و نظامیگری بودند، حیاتی صلحآمیز داشتند، رد میکند.
مکمیلان از بقایای مرد یخیِ ۳۳۰۰ سال پیش از میلاد که اخیرا کشف شده است شروع میکند و شواهدی متقن، از بومیان استرالیا گرفته تا جنگلهای بارانی برزیل مییابد که نشان میدهد زندگی عصر حجر، به بیانِ هابزی، بهخاطر جنگهای خونین میتوانست «کثیف و وحشیانه و کوتاه» باشد. مکمیلان با ردکردنِ ذهنیتِ زیبای مارگارت مید دربارهٔ مردم ساموآ، اشاره میکند که دانشِ او از زبان محلی ساموآ ضعیف بود، و او فقط چند ماه بین آنها زیسته، و هر آنچه مردم محلی به او گفتند را بدون هیچ نقدی باور کرده است. چون براساس گزارش مبلغان مذهبی و دریانوردان اولیه، اهالیِ ساموآ کینهتوزانه با هم میجنگیدند تا اینکه امپریالیسم غرب وارد شد و «صلح» را تحمیل کرد.
پیامِ مکمیلان روشن است: «اگر نفهمیم چرا میجنگیم، امید چندانی به اجتناب از مناقشاتِ آینده نیست». او به ما یادآوری میکند که نیاز به جنگ، با ظهورِ دولتهای ملی و ایدئولوژیهای ناسیونالیست تکامل یافت، و اینکه تا نیمهٔ دوم قرن بیستم، بزرگترین فشار بر بودجههای ملی، ناشی از مخارج نظامی بوده است. طی جنگ انگلیس و فرانسه در سالهای ۹۷-۱۶۸۸، لوییِ چهاردم ۷۴ درصدِ درآمد کشور، و بریتانیا ۷۵ درصد درآمدش را صرف کرد. گفتهاند که پروس، ارتشی بود که ازقضا یک کشور هم داشت.
تمرکز اصلی مکمیلان بر جنگ مدرن است که پس از انقلاب صنعتی، پتانسیلِ ویرانگری آن بهشکلی تصاعدی افزایش داشت. اما او ضمنا اعتبار بسیاری از مواهب زمان صلح را به جنگ منسوب میکند: مثلا موتورها جت، کامپیوترها، پنیسیلین، و انتقال خون. جنگ مثل یک راهگشای بزرگ، منادیِ تغییرات مهم اجتماعی بوده است، از جمله حق رأی زنان، دستمزدهای بالاتر برای کارگران، مالیاتهای بیشتر از ثروتمندان، و در مورد انگلیس، تاسیسِ سرویس سلامت همگانی.
مکمیلان با رجوع به علل جنگ، از اِی.جی.پی تیلور تیلور نقل میکند که: «هر جنگی تا پیش از شروعش، قابل اجتناب است». او دلایل زیادی را برمیشمارد که باعث بروز جنگ شدهاند: از طمع کسب اموال دیگران تا پروپاگاندا درباره تهدید زنان کشور. مفاهیمی چون شرافت همیشه مهم بوده است، خواه در انتقامجوییِ سیرانو دو برژراک بهخاطر اهانت به دماغش، یا مجازات صربستان از سوی اتریش بهخاطر قتل دوک اعظم اتریش. جنگهای داخلی هم، مثل مورد آمریکا، میتواند وحشیانهترین تلفات را به بار آورد.
آموزنده است که در اعصار و فرهنگهای مختلف، قواعد جنگ چهقدر متفاوت بوده است. جنگجویان اسپارتان در یونان باستان در روزهای مقدس نمیجنگیدند، و آزتکها مراسمی باعنوانِ «جنگهای گُلگون» داشتند که با لباسها و سلاحهای ویژه انجام میشد. ژنرالهای اروپاییِ قرن هجدهم هم دوست داشتند سربازانشان را در خطوط منظم و هندسی ردیف کنند، اما ناپلئون دوست داشت با نقضِ تمام قواعد نظامی، دشمنانش را شوکه کند.
تکنولوژی هم تاثیراتِ خود را داشته است؛ خواه استفاده از اسب، ارابه، رکابِ سادهٔ سوارکاری، کمان صلیبی، باروت، یا البته تسلیحات مدرن. به نوشتهٔ مکمیلان، «جنگ مدرن» درواقع «جنگ صنعتی بود که ارتشها و نیروهای دریایی و نهایتا نیروهای هوایی را در مقیاسی انبوه ایجاد کرد». وقتی ناپلئون به روسیه حمله کرد، ارتشی ۶۰۰هزار نفره را رهبری میکرد، اما در ۱۹۴۴، استالین میتوانست ۶.۵ میلیون سرباز را علیه آلمان بسیج کند.
در قرن بیستم، غیرنظامیان و زندگیِ اقتصادی آنها به اهدافِ مشروع برای بمباران و بمبگذاری بدل شد؛ در جنگ جهانی دوم، ۱۸میلیون رزمنده و ۵۰میلیون غیرنظامی کشته شدند. اما بسیاری از ناسیونالیستها، و بیش از همه نازیها، جنگ را برای ملتشان مقدس میدانستند. مکمیلان این ایده را رد میکند که غیرنظامیانْ کمتر از سربازها پرخاشگر بودند، و گفتهای از همسرِ متینِ بیسمارک را میکند که از سربازان آلمانی خواست فرانسویان «حتی نوازادانشان» را بکشند.
یک پژوهش در انگلیس درباره جنگ جهانی دوم، نشان داد که مردمِ نواحیِ روستایی که از بمباران هواییِ آلمانها کمتر آسیب دیده بودند، بیشتر از کسانی که در نواحی شهریِ ویرانشده زندگی میکردند، طالب این بودند که شهرهای آلمان بمباران شود. گرچه در بیشتر فرهنگها فرض بر این است که جنگْ کارِ مردان است، مکمیلان به ما یادآوری میکند که زنان اغلب نقش مشوق آن را بهعهده داشتهاند، مثل پانکهورستها که از کارزارِ حق رأی زنان، کارشان به حمایت از سربازگیریِ مردان برای جنگ کشید. درواقع، سربازانِ خط مقدم بودند که در جریان آتشبسهای کریسمس در جنگ جهانی اول، و آتشبسهای خودجوش برای جمعآوری جنازهها، با دشمنانِ آلمانیِ خود آشتی کردند.
کتابِ مکمیلان سازوکارهای پیشگیری از جنگ را کاوش میکند و تاریخ امنیت جمعی و خلع سلاح را از زمان تشکیل جامعهٔ ملل (که عاجز بود) تا سازمان ملل که نسبتا موثرتر است بررسی میکند. به گفتهٔ مکمیلان، کنوانسیونهای ژنو و ذهنیتِ جاریِ ما از جنایات جنگی، محصول جنگ داخلی آمریکاست، و موضوعِ مهم دیگر اینکه دادگاههای نورنبرگ و توکیو پس از جنگ جهانی دوم، استدلالِ «پیروی از دستور» را بهعنوانِ دفاعیه رد کردند.
با همهٔ این اوصاف، داستاننویسانی چون توماس مان، و شعرا و هنرمندان متعددی از روپرت بروک و ادوارد اِلگار گرفته تا لارنس اُلیویه و نوئل کوارد، جنگ را تجلیل کردهاند. آیا اینگونه تطهیر جنگ، آن را مقبولتر میکند؟ مکمیلان نگاهی خوشبینانه دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت: او با اشاره به خطر بروز جنگهای آینده در عصر فضا، فضای سایبری، و عصر روباتها، نتیجه میگیرد که ما با فهم جنگ، ظرفیت بشری خودمان را، هم برای قساوت و هم برای نیکخواهی، بهتر خواهیم شناخت.