در سال ۱۹۴۹، چهار سال پس از تاسیس سازمان ملل، شاهکار جورج اورول، رمانِ «۱۹۸۴» منتشر شد. این کتاب بر منازعهٔ نابرابر بین دولتهای استبدادی و مردم تمرکز دارد. هرچند ما معمولا حواسمان نیست که این منازعهٔ وجودیْ درونِ ساختارِ دقیقِ روابط بینالملل شکل میگیرد.
شخصیت اصلی «۱۹۸۴»، وینستون اسمیت، که در اواسط قرن بیستم زندگی میکند، با خواندنِ فصل سوم از کتابی ممنوعه به نام «اولیگارشی جمعی»، درمییابد که جهان در واقع به سه «ابرکشور» تقسیم شده است: اقیانوسیه، اوراسیا، و ایستاسیا [آسیای شرقی].
اقیانوسیه و اوراسیا در پی جنگ جهانی دوم ظهور کردهاند. اقیانوسیه نتیجهٔ ادغامِ ایالات متحدهٔ آمریکا و امپراتوری بریتانیاست (به قول امروزیها: آنلگوسفر یا جهان انگلیسی)، و اوراسیا نتیجهٔ بلعیدنِ اروپا از سوی روسیه است. و یک دهه جنگِ نابسامانِ دیگر طول میکشد تا ابرکشورِ سوم یعنی ایستاسیا (در واقع چین بزرگ) تشکیل شود.
در ادامهٔ فصل سوم کتاب مزبور آمده است که به رغم خصومتهای مداوم بین سه «ابرکشور»، جنگهای این ابرکشورها محدود است و مرزهای بینشان تغییر خاصی نمیکند. و دلیلش این است که هر سه، بمب اتم دارند. و در جنوب، سرزمینِ بزرگی برای مناقشه وجود دارد که شامل آفریقا، خاورمیانه، و هند و جنوب آسیا میشود. این جا محل تحولاتِ مداوم و کشورگشاییهای سه ابرکشوری است که دنبالِ افزایش نفوذ خود و تصرفِ منابع و زمین هستند.
آیا این یک داستان بود؟ یا یک پیشگوییِ ناخوشایند؟ و کدام یک به واقعیتِ جهانِ ژئوپولیتیکِ سهقطبیِ امروز نزدیکتر است: ویرانشهرِ خیالیِ اورول، یا ایدهٔ «جهانِ قانونمدار».
طرز فکرِ غالبِ غربیها در حوزهٔ ژئوپولیتیک به حدّ یک تقابلِ دوقطبی تنزل کرده است: «جهان قانونمدار» در مقابل نظریهٔ «زور یعنی حق»؛ که اولی خوب است و دومی بد. و البته منطقیست. ولی این نگاهِ دوقطبی آنقدر رادیکال شده که برخی فکر میکنند «زور» فینفسه چیزِ بدیست.
این نتیجهگیریِ غلط منجر به نازکطبعی و سادهانگاری نسبت به مفهوم «قدرت» شده است. «زور» به معنای «حق» نیست؛ ولی «حق» به «زور» نیاز دارد. همانطور که قانون برای اجراشدن به پلیس یا کلانتر نیاز دارد.
پوتین از مدتها پیش، هم در حرف و هم در عمل، از نیتِ خود برای بازسازی امپراتوری روسیه به عنوان نمادی از ملّیتِ روسی پرده برداشته بود. همینطور وزیر خارجهاش، کرگدنِ عینکی، سرگئی لاوروف، صریحا و مکررا «نظام جهانی قانونمدار» را تقبیح میکرد. طوری که در سال ۲۰۱۸ در سخنرانی خود در سازمان ملل این ایده را به ریشخند گرفته بود.
«زور» به معنای «حق» نیست؛ ولی «حق» به «زور» نیاز دارد.
لاوروف با «نظام قانونمدار» مخالف است، چون این ایده را حامیِ حقوق بشر و حکمرانیِ دموکراتیک در سطح جهان میبیند و آن را تفکری غربی و ابزاری برای پیشرفت قدرت غرب میداند.
اما او به اینها بسنده نمیکند. او بعدا در سخنرانی دیگری جایگزینی برای «نظام قانونمدار» مطرح میکند که از اصلِ «زور یعنی حق» بسیار زیرکانهتر است. لاوروف بر اصل «حاکمیت» تاکید میکند تا وظیفهٔ انسانیِ جامعهٔ جهانی برای دخالت در امور داخلی یک کشور بر پایهٔ مقررات بینالمللی را تخطئه کند.
او برای مقابله با فرمولِ همهشمولی که نظامِ قانونمدار ترویج میکند، از حق کشورها برای «انتخاب الگوی توسعه متناسب با هویت ملی و فرهنگی و اعتقادی خودشان» دم میزند. و سرانجام اینکه دیدگاهِ وسوسهانگیزِ «جهان چندقطبی» ــ در واقع همان ژئوپولیتیکِ «سهقطبی و اندی» که جورج اورول گفته بود ــ را به عنوان جایگزینِ نیاز به کلانتر (یعنی آمریکا) تبلیغ میکند.
همهٔ اینها مغالطاتِ روسی است. اما در عین حال، واقعیتر از جهانِ قانونمدار است. چون برای قدرتهای استبدادی در جهانِ «چندقطبیِ» لاوروف، خیلی جذابتر هم هست. برای چینیها که البته. ولی همینطور برای هند، پاکستان و آفریقای جنوبی، که همگی برای تحریم روسیه در سازمان ملل رأی ممتنع دادند؛ و حتی برزیل که اصلا با تحریمها مخالفت کرد.
اینجاست که باید با حقیقت تلخ روبهرو شویم. نخستوزیر انگلیس (جانسون) گفت که «دنیا در همبستگی با مردم شکستناپذیر اوکراین متحد شده است». اینطور نیست. واقعیت این است که دنیای آزاد در مقابل روسیه همانقدر تنهاست که انگلیس در برابر آلمانِ نازی در سال ۱۹۴۰ تنها بود. در این شرایط، وسوسهانگیز است که به کمک چین متوسل شد، همانطور که چرچیل با استالین متحد شد تا هیتلر را نابود کند.
ولی این فاجعهبار خواهد بود. چین در تبت به نسلکشیِ فرهنگی دست زده و نسلکشیِ دیگری علیه اویغورها به راه انداخته است؛ چین در حال نابودکردن آزادی هنگکنگ است و استقلال تایوان را هم نابود خواهد کرد. چین فقط با شرایطِ خودش و برای تامین خواستههای خود با غربیها وارد معامله میشود. غربیها باید یاد بگیرند که اتکای خود را به چین کم کنند، همانطور که اتکایشان را به روسیه کم میکنند.
در سی و اندی سال گذشته، جهانِ آزاد در توهم زندگی میکرد: نه فقط توهمِ «جهان قانونمدار»، بلکه توهمِ جهانیشدن، سبزشدن، رادیکالیسمِ زیستمحیطی، سیاستِ هویتیِ ابلهانه و خودویرانگر، و غیره.
همهٔ این راحتطلبیِ پوچ نتیجهٔ باور به «پایان تاریخ» و پیروزیِ اجتنابناپذیرِ دموکراسیِ لیبرال بوده است.
پوتین این توهم را از بین برد. او که از حمایت شی جینپینگ برخوردار است، نشان داد که دشمنانِ دنیای آزاد میخواهند آزادی را نابود کنند و فکر میکنند تواناییِ این کار را دارند. جهان آزاد فقط وقتی نجات خواهد یافت که همچون مردم اوکراین یاد بگیرد از خود دفاع کند. البته با سلاح، اما همانطور که جورج اورول اصرار داشت، با بیان حقیقت.