«سمفونی مردگان» شاهکار عباس معروفی، داستان مردی به نام آیدین است که به دلیل سنتهای دست و پاگیر و پدر یکهسالار نمیتواند به آرزوهایش برسد. رویای آیدین خواندن و نوشتن است. علاقهاش به شعر و ادبیات و تفکر متفاوتاش، قابل پذیرش جامعه نیست و بیش از همه پدرش ناراضی است که کتاب بخواند و آدم دگراندیش بار آید.
مسلم است که این موضوع با قدرت و جایگاه اجتماعی پدرش رابطه دارد. چون پدرش با حفظ سنت توانسته بود که پایگاهی میان مردم داشته باشد. متفاوت بودن و کثرتگرایی، روشی و حرکتی است که بسیاری از جوامع با پذیرفتن آن توانسته جایی برای خودشان در چرخهی جهانی باز کنند، اما این پدیده در شماری از جوامع سنتی هنوز مورد پذیرش قرار نگرفته است.
سمفونی مردگان کتابی است که عباس معروفی نویسنده و شاعر ایرانی را به شهرت رساند و بیشتر وی را به نام همین اثرش میشناسند. این کتاب در اواخر دهه ۱۳۶۰ به چاپ رسید و در سال ۲۰۰۱ برنده جایزه بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شد. اگرچه در باب این اثر معروفی، زیاد نوشته شده، اما نگارنده قصد دارد از دریچهی دیگر به این داستان نگاهی داشته باشم و به این میپردازم که چگونه یکهسالاری شیرازهی یک خانواه را بر باد میدهد و تمامی افراد آن را تقدیم مرگ میکند.
جابر اورخانی پدر آیدین، چهار فرزند دارد و تا آخر داستان هر چهار فرزندش به گونهای در چالهای مرگ میافتند. همه اعضای خانواده زخم این یکهسالاری و تنگنظری پدرشان را خوردند. چه آنهایی که موافق این گونه نظام سختگیر در خانواده بودند و چه آنهایی که موافق نبودند. زجر بیشتر را آیدین اورخانی که رویای شاعر شدن را در سر داشت، میکشد؛ و خواهرش آیدا که از اوان کودکی رفتار متعصبانه پدرش او را گوشهگیر کرده بود و زمانی که با فرد مورد علاقهاش ازدواج میکند، پدرش خانه را ترک کرده و آن را ناموسدزدی قلمداد میکند.
جابر اورخانی در مقابل تمام اعضای خانواده همین رفتار را داشت. اما چون اورهان پسری که از آیدین کوچکتر است علاقهی به درس ندارد و به حرفهای پدرش بیشتر گوش میدهد، رفتار پدر نیز با او بهتر است. پدرش باری تمام کتابهای آیدین را سوزاند و همین باعث شد که آیدین خانه را ترک کند و با درد و گرسنگی دست و پنجه نرم کند، اما تسلیم نشود. در همین دوری از خانواده درگیر عشق زنی به نام سورمه میشود که ارمنی است، و چند سال بعد خبر مرگ خواهرش آیدا را در روزنامه میخواند که خودش را آتش زده و این به رنج و دردش میافزاید. پدر و مادر به خاطر مرگ دخترشان دیگر نمیتوانند آن آدمهای سابق باشند و آنقدر با درد دست و پنجه نرم میکنند که بالاخره تسلیم مرگ میشوند.
آیدین دوباره به خانه برمیگردد، اما برادرش به خاطر میراث، غذایی به خورد وی میدهد که دیوانه میشود و این دیوانگی تا آخر عمر همراهاش است و در میان سالی مرگ به سراغش میآید. در آخر روح اورهان نیز از تنش جدا میشود. این طوری، همه خانواده در ورطه مرگ غرق میشوند.
در قسمتی از متن به نقل از پدر با اشاره به آیدین آمده که فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر ببرندش رنج برند و اگر بماند زشت و بدکردار باشد. این نشان میدهد که پدرش شاعری و کتابخواندن را نوعی بدکارهگی میداند. در قسمت دیگر از متن این داستان آمده که پدر میخواست که آیدا دختری سنگین، متین، گنگ و حتی عقبمانده باشد. این تکنظری پدرش در تمام زندگی، آرامش را از خانوادهی وی گرفت.
باید گفت با گذشت زمان کلیشههای سخت و محدود کننده جای خود را به خلاقیت، نوآوری و کثرتگرایی داده است. این راهی بود که تجربه بشر با اشتراکگذاری به دانش تبدیل شد. آنچه هنوز در شماری از جوامع سنتیگرایی مانند افغانستان پذیرفته نشده است. در این داستان نیز پدر خانواده با ایجاد محدودیت و قوانین خودخواهانه، که باعث ماندگاری قدرت و جایگاه اجتماعیاش میشد، خانوادهاش را به فنا داد. هرچند که خودش مدعی بود که برای نفع دیگران این کار را نجام میدهد، اما در حقیقت این چارچوب فکری برای همه مرگ را آورد.
در این اثر، دایره ارتباط خانواده با دیگران و هر آنکه بیرون از این دایره بود، قطع شده و حتی با اقوام نزدیک نیز رفت و آمدی نداشتند. عدم ارتباطات یعنی محدودیت، و محدودیت یعنی مرگ. الیف شافاک نویسنده ترک، در یکی از سخنرانیهای خود میگوید که اگر میخواهی چیزی را در زندگی از بین ببری باید دیوار ضخیمی دور آن احاطه کنی و اگر دیگر آن پدیده نتواند با دنیای خارج ارتباط برقرار کند به شدت با این خطر روبرو میشود که از درون نابود شود. این حرف یک داستانگو نیست. حقیقتی است که که شماری به خاطر به خطر افتادن جایگاه و از دست داده قدرتشان نمیخواهند بپذیرند.