کشورها سازههای اجتماعی هستند. محصولی جمعی که عمدتا از امور غیرملموس و خیالی (مثل پول یا مذهب) و همینطور اشیاء بیروح (مثلا کوهها) تشکیل میشود. البته خیالیبودن به معنای بیاهمیتبودن نیست، ولی تا وقتی وجود دارد که عدهٔ قابل توجهی از مردم به آن اعتقاد داشته باشند. اما مهمتر از آن اینکه: «کشور یک مکان است نه سازمان».
نمونهٔ سازمان، یک ارتش یا کمپانی است که گروهی از انسانها را در قالبِ بازیگری هماهنگ و قدرتمند درمیآورد. برخلاف کشورها، سازمان یک محصولِ ناملموس/خیالی است که میتواند کارهای واقعی و معمولا مهمی را انجام دهد.
«دولت» نوعِ خاصی از سازمان است که به قدرت رسیده تا با وضع و اجرای قوانین، بر ساکنین یک کشور حکومت کند ــ مثلا کسانی که با قانون مخالفت میکنند را تنبیه کند و از ورود بیگانهها به کشور جلوگیری کند. بنا به تعریف معروف ماکس وبر، دولت نهادیست که انحصار خشونتِ مشروع را در اختیار دارد. به این قدرت میگویند «حاکمیت» که ویژگیِ دولت است نه کشور.
***
یکی از اشتباهاتِ رایج آن است که کشوری با ساکنینش به جای دولتش گرفته میشود. برای همین گاهی رفتار دولتها به کشورها نسبت داده میشود، مثلا میگوییم «حملهٔ روسیه به اوکراین». کشورها نمیتوانند به همدیگر حمله کنند. حمله، «اقدام»ی برای رسیدن به یک «هدف» است، و کشورها فاقد این دو هستند. در عمل، سازمانی که بر روسیه حکومت میکند، در حال نقض حاکمیت ملیِ سازمانیست که بر اوکراین حکومت میکند، و بسیاری از اوکراینیها میخواهند سازمان حاکم بر خودشان را حفظ کنند.
اینکه یک سرزمین یا مردمی که از قضاء امروز در آن زندگی میکنند را مقصرِ اعمالِ شرورانهٔ دولتهای منسوخ گذشته بدانیم، کارِ بیمعناییست.
این خطای طبقهبندی ریشههای عمیقی در ما دارد؛ برای همین است که رنجهای تاریخیمان ــ مثلا استعمارگری ــ را به گردنِ کشورها/ملتهای امروزی میاندازیم. اینکه یک سرزمین یا مردمی که از قضاء امروز در آن زندگی میکنند را مقصرِ اعمالِ شرورانهٔ دولتهای منسوخ گذشته بدانیم، کارِ بیمعناییست. ولی بشر گویی غریزتا دوست دارد بههرحال کسی یا چیزی را مقصر بداند. متاسفانه متفکران هم از این مرض مصون نیستند و برخی از آنها سخت تلاش میکنند تا با طرحِ براهین پیچیده، ساکنینِ امروزی (همیشه کشورهای ثروتمند) را مقصر جلوه دهند. هرچند این حرفها گاهی خریدار ندارد، ولی گاهی موجب انحرافی خطرناک و مانع رسیدن به اجماع بر سر راهحل مسائل واقعی میشود.
گاهی طور دیگریست، و اقداماتِ سازمانهای غیردولتی با اقدامات دولتها یا کشورها اشتباه میشود. مثل این ذهنیت که کشورها با هم تجارت دارند. ولی در عملْ این آدمها و سازمانهای تجاری هستند که در دو سوی مرزهای سیاسی با هم مبادله میکنند. و هرچند تجارت بینالملل تحت نظارت و قوانینِ دولتها انجام میشود، اما لزوما خود دولتها نیستند که با هم مبادله میکنند.
بسیاری از عربدهکشیها دربارهٔ بیعدالتی جهانی آمیخته به این توهم است که کشورهای قدرتمند با سوءاستفاده از قدرت انحصاری خود منابع و کالاهای ارزان را از کشورهای ضعیف استثمار میکنند. ولی اگر در کشوری کمپانیها امکان رقابت آزاد داشته باشند، خود دستمزدها نشاندهندهٔ بهرهوری اقتصادی است، نه قدرت چانهزنی بین دو کشور.
اگر میخواهید خواستِ ساکنین یک کشور را معین کنید، تنها راه، رجوع به آراء جمعی است. باید علائق و منافع آنها را بپرسید و روشی منصفانه برای تحقق آن منافع ایجاد کنید.
نکته مهم دیگر این است که ساکنین یک کشور، یک بدنهٔ واحد نیست. ما معمولا طوری از قوم یا ملت حرف میزنیم که گویی یک موجود زندهٔ واحد است، ولی اینطور نیست. ساکنین یک کشور ممکن است مشترکات زیادی داشته باشند (منافع، زبانها، ارزشها، حاکمان، تاریخ و غیره)، و برخی از آنها حتی عضو سازمانِ حاکم باشند، ولی مخلوقِ واحدی را نمیسازند. تنها نهادی که میتواند چنین وحدتی داشته باشد، یک سازمان است، و ملتْ سازمان نیست (مگر در توهمات سیاسی استبدادی)، و حتی اگر هم اینطور بود، بهای این وحدت، تابعیت فرد از سلسلهمراتب است. یعنی چیزی به اسم ارادهٔ واحد یک ملت وجود ندارد چون نهادِ واحدی که مستلزم آن است وجود ندارد.
اگر میخواهید خواستِ ساکنین یک کشور را معین کنید، تنها راه، مکانیزمی برای رجوع به آراء جمعی است. باید علائق و منافع آنها را بپرسید ــ و به آنها امکان گفتگو دربارهٔ منافعشان را بدهید ــ و بعد روشی منصفانه برای تحقق آن منافع ایجاد کنید.
البته طراحی و اجرای این مکانیزمهای انتخابی کارِ آسانی نیست، چون خیلیها از دموکراسی خوششان نمیآید، و وقتی نظامِ حاکمْ امکانِ گفتگوی آزاد و کشفِ خواستههای مردم را ندهد، تحققِ مکانیزمِ دموکراتیک ممکن نیست. وقتی دولتها ادعا میکنند که به نفع مردم یا قلمروی جغرافیشان عمل میکنند، باید تردید کرد، خصوصا اگر اقداماتشان (مثل دولت روسیه) خلاف بسیاری از منافع عملی جهانشمول از جمله امنیت و شکوفایی اقتصادی باشد.
همینطور دولتها همواره ادعا میکنند «نماینده» کشور و مردمِ تحت حاکمیتشان هستند، و این را اغلب مدرکی بر مشروعیت خود معرفی میکنند. ولی بدون مکانیزمی دموکراتیک برای مراجعه به آراء عمومی، چنین نمایندگیای غیرممکن است. در عمل وقتی دولتی غیردموکراتیک ادعا میکند نمایندهٔ مردمش است، صرفا خواهان بهرسمیتشناسی حق انحصار خشونت برای قلمروی خود است.
هرچند در سیاستِ عملی شاید شرط احتیاط این باشد که در نحوهٔ حکمرانیِ چنین دولتی (بر مردمِ تحت سلطهاش) دخالت نکنیم، ولی این بدان معنا نیست که ادعای نمایندگیِ مردم از سوی چنین دولتی را هم بپذیریم. همانطور که منافع یک کمپانی با منافع کارمندانش ممکن است فرق کند، منافع دولتها هم با منافع مردمِ تحت سلطهٔ آنها فرق دارد.
عدم دخالت در نحوهٔ حکمرانیِ یک دولت استبدادی، شاید شرط احتیاط باشد، ولی این بدان معنا نیست که ادعای نمایندگیِ مردم از سوی چنین دولتی را هم بپذیریم.
حال منافع دولت در چیست؟ از یک لحاظ ساده است: حفظ و تامین منافعِ اعضاء به نسبت قدرتی که دارند. بهقول داگلاس نورث و همفکرانش، «حکومت طبیعی» صرفا ائتلافی بین نخبگانِ زورمند است که توافق کردهاند با استخراجِ ثروت از جمعیتِ تحت کنترلِ خود، منافع خود را تامین کنند. در برخی موارد، این ائتلافها در کنترلِ عدهٔ کوچکی یا یک فرد قرار میگیرد و اراده و هوسهای آنها غالب میشود (گرچه در این حالت هم ممکن است نگرانی از بقای سلطه بر سرزمین و جمعیت در تصمیمات آنها تاثیر بگذارد). در واقع جوامع اندکی در دنیای ما هستند که تابعِ رقابتِ سیاسی آزاد و تحت نهادهای قانونی بیطرف اداره میشوند و میتوان گفت منافع دولتشان به تحققِ وعدههایش یا تامینِ خواستههای بخش بزرگی از ساکنین قلمرواش وابسته است.
***
«ملتها» در «کشورها» زندگی میکنند و تحت حاکمیتِ «دولتها» قرار دارند. مهم است که این سه عنصر را از هم تمیز دهیم و از خطای طبقهبندی که گفتمانِ عمومیِ امور بینالملل را تیره و تاره میکند پرهیز کنیم. مثلا یک تفسیر «واقعگرایانه» این است که کشورها بر اساس منافع ملی خود عمل میکنند (یا باید بکنند). اینجا دو خطای طبقهبندی وجود دارد؛ اولا که دولتها عملکننده هستند، و دوم اینکه در عمل چیزی به عنوان منافع ملی وجود ندارد. بسیار از یاوههای درستنما ــ مثل ایجاد منطقهٔ حائل و حفظ دسترسی به منافع، که بهانهٔ تعرض به کشورهای دیگر میشود ــ محصول همین سفسطههای گمراهکننده ولی پرطرفدار است.
دولتهای مستبدِ زیادی در این دنیا هست، و رهبرانشان شاید ادعا کنند که به نامِ مردم و قلمروی تحتِ کنترلِ خود عمل میکنند، ولی در هر صورت خودشان مسئولند، و روزی باید پاسخگوی اعمالشان باشند.