ادبیات، فلسفه، سیاست

در دفاع از مطلق بودن آزادی بیان

هفتهٔ گذشته در فرانسه مهاجم ۱۸ ساله‌ٔ چچنی‌تباری گلوی یک معلم تاریخ را برید چرا که این معلم کاریکاتورهای پیامبر اسلام را به شاگردان خود نشان داده بود. آیا بریدن گلوی این معلم تاریخ «واکنش خشن و پراستیصال یک فرد به سرکوب از سوی اکثریت» بود؟
اهل هرات، ساکن جزایر مالت،‌ روزنامه‌نگار، علاقه‌مند ادبیات فارسی و انگلیسی و برنامه‌نویسی وب. از عزیز یک رمان به زبان ایتالیایی ترجمه و منتشر شده و در حال حاضر روی رمان دوم و یک مجموعه داستان کوتاه کار می‌کند. او مقالاتی در رسانه‌های مختلف فارسی‌زبان و نشریات خارجی منتشر کرده است. عزیز بنیان‌گذار و سردبیر مجله‌ی ادبی نبشت و نشر نبشت است.

هفتهٔ گذشته در فرانسه یک جوان ۱۸ سالهٔ چچنی‌تبار گلوی یک معلم تاریخ را برید چرا که این معلم کاریکاتورهای پیامبر اسلام را به شاگردان خود نشان داده بود. این قتل، مثل رویدادهای مشابه دیگر، به بحث احترام به عقاید دینی و مقوله آزادی بیان دامن زد. معمولا این حملات تروریستی از سوی اکثریت قریب به اتفاق شهروندان (بخصوص در جوامع غربی) محکوم می‌شود،‌ اما همزمان گروهی (اغلب هم‌عقیده با مجرم) در شبکه‌های اجتماعی یا محافل خصوصی با عاملان این رویدادها همدلی، و از اقدامات خشونت‌بار در برابر کسانی که زبان به نقد باورهای دینی می‌گشایند، دفاع می‌کنند.

افرادی صاحب‌نظری هم در این میان همزمان با محکومیت خشونت، این حوادث را معلول آزادی بیان بی‌حدوحصر می‌دانند و به اشکال مختلف می‌گویند آزادی بیان نباید شامل نقد و یا تاختن به عقاید دینی مردم باشد. استدلال این دسته اغلب بر این منطق استوار است که «احترام به عقائد دینی» به همزیستی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان مختلف در یک جامعه باز کمک می‌کند.

از آن‌گذشته، به باور این افراد، تاختن به دین به شکلی که دینداران آن را توهین به باورهای خود تلقی کنند، هیچ نفعی برای منتقدان ندارد،‌ چرا که این کار منجر به تغییر عقیده یا نظر دینداران نمی‌شود. مثلا، یاسر میردامادی، از پژوهشگران برجسته دین در بریتانیا، معتقد است: آزادی بیان بدون رعایت حقوق اقلیت‌های دینی، مذهبی، قومی، زبانی، جنسی و غیره، به سرکوب آن اقلیت از سوی اکثریت و واکنش خشن و پراستیصال اقلیت به سرکوب منجر می‌شود.

 

این استدلال در ظاهر معقول و منطقی جلوه می‌کند؛ مثال‌های زیادی می‌توان از «واکنش خشن و پراستیصال اقلیت به سرکوب از سوی اکثریت» در کشورهای مختلف به دست داد. کما این‌که همین مضمون درون‌مایه فیلم‌های زیادی نیز است که در آن واکنش خشن یک فرد یا یک اقلیت مظلوم در برابر اکثریت ظالم تمجید شده است.

اما آیا بریدن گلوی ساموئل پتی، معلم تاریخ فرانسوی به دست عبدالله آنزوروف، مسلمان ۱۸ ساله چچنی تبار به راستی آن‌طور که آقای میردامادی توصیف می‌کند، «واکنش خشن و پراستیصال یک فرد به سرکوب از سوی اکثریت» است؟‌ با این حساب آیا حمله تروریستی به دفتر مجله شارلی ابدو و کشتار حداقل دوازده نفر، حملات یازدهم سپتامبر در نیویورک، حملات به متروی لندن یا مادرید و صدها حادثه دیگر که در مجموع ده‌ها هزار نفر را به قتل رساند را هم باید «واکنش پراستیصال اقلیت در برابر سرکوب اکثریت» تلقی کرد؟

اما آیا بریدن گلوی این معلم تاریخ هم «واکنش خشن و پراستیصال یک فرد به سرکوب از سوی اکثریت» بود؟

آزادی بیان و «حقوق اقلیت‌ها»

ذکر این نکته به‌جاست که هم آزادی بیان و هم حقوق اقلیت‌ها از دغدغه‌های جوامع دموکراتیک است و این مقاله نیز با معیارهای همین جوامع به بررسی و مطالعه واکنش‌ها به قتل ساموئل پتی، معلم فرانسوی، می‌پردازد.

آزادی بیان در این جوامع مطابق به قانون مطلق است؛ به این معنا که هیچ قانونی نیست که مشخصا بیان اندیشه و عقیده را در هر قالبی – گفتار، نوشتار یا هنر – محدود سازد. اما این آزادی به معنای مصون بودن از پیامدهای قانونی یا حقوقی آن نیست. چرا که همزمان با مطلق بودن آزادی بیان، قوانین مختلفی برای حفاظت از حقوق، حیثیت و حریم خصوصی شهروندان هم وجود دارد.

آزادی بیان به معنای آزاد بودن دروغگویی، یا تهمت زدن و افترا نیست. همان‌طور که آزادی‌های فردی به معنای آن نیست که کسی مجاز باشد به عملی مثل سرقت یا صدمه به دیگران دست بزند. ولی وجود قانون‌هایی برای حفاظت حریمی خصوصی و یا محافظت افراد در مقابل تهمت و افترا  نه تنها از مطلق بودن آزادی بیان نمی‌کاهد، بلکه برای تضمین آن لازم است. به عبارت دیگر، به جای آن‌که دولت‌ها آزادی بیان را به بهانهٔ پیشگیری از سوءاستفاده از آن محدود کنند (کاری که دولت‌ها در ایران، افغانستان و کشورهای مشابه می‌کنند) از شهروندان انتظار دارد از این حق خود مسئولانه بهره گیرند.

آزادی بیان به معنای آزاد بودن دروغگویی، یا تهمت زدن و افترا نیست. همان‌طور که آزادی‌های فردی به معنای آن نیست که کسی مجاز باشد به عملی مثل سرقت یا صدمه به دیگران دست بزند.

درک رابطه تنگاتنگ مسئولیت با آزادی عمل یا بیان مسئله‌ای ساده و بدیهی است؛ اما فرهنگ غالب – به ویژه فرهنگ دینی – و ادبیاتی که در کشورهایی مثل ایران و افغانستان بر ضد فرهنگ غربی تولید می‌شود، عمدا و یا سهوا این رابطه تنگاتنگ را نادیده می‌گیرد. تا جایی که حتی تصور برخی تحصیلکرده‌ها در این جوامع از غرب هم این است که گویا شهروندان غربی هیچ محدودیتی (بخصوص محدودیت اخلاقی) در زندگی یا رفتارهای خود ندارند.

در افغانستان و نیز ایران، بیشتر دینداران و گروه‌های تندرو آزادی‌‌های فردی و ارزش‌های دموکراتیک را اغلب بی‌بندوباری و فساد تعبیر می‌کنند. این ضدیت با فرهنگ غربی در پس‌زمینه حفاظت از هویت، ارزش‌های دینی و فرهنگ بومی قابل درک است. اما با توجه به آسیب شدیدی که اطلاعات غلط و دروغ‌بافی‌های رسمی درباره فرهنگ و ارزش‌های غربی بر جامعه وارد می‌کند، نمی‌توان آن را توجیه کرد.

در مقابل (باز هم تحت تاثیر ادبیات دینی رایج در جامعه) برداشت‌ بسیاری از افراد عادی و حتی تحصیلکرده از مقوله «حقوق فردی» یا «اقلیت‌ها» نیز ناقص است. نگارنده در گفتگوهای شخصی‌ با دوستان مسلمانم (حتی برخی از آن‌ها که در بریتانیا متولد شده‌اند) این تجربه را داشته‌ام که وجود مسجد و آزادی دینی در بریتانیا را نشانه «قوت اسلام»‌ و تحقق وعدهٔ حاکمیت اسلام بر کل جهان تعبیر می‌کنند. در حالی‌که دولت‌ بریتانیا (مثل بسیاری دیگر از دولت‌های اروپایی) قانونا مکلف است که آزادی دینی را تضمین کند و این کار مستلزم آن است که به پیروان ادیان مختلف امکاناتی مثل مسجد و کنیسه و دیگر محلات عبادت دینی را فراهم کند.

ساموئل پتی کاریکاتورهای پیامبر اسلام را به شاگردان خود نشان داده بود.

قوت اسلام و امتیازات ویژه مسلمانان

با این‌همه، ایده «قوت گرفتن اسلام» در اروپا هم به لحاظ دینی و هم به لحاظ فرهنگی/هویتی برای بسیاری از مسلمانان خوش‌تر و قابل‌قبول‌تر از «مسئولیت قانونی دولت برای تضمین آزادی دینی» است و طبیعتا بیشتر رواج پیدا می‌کند. و از آن‌جا که اقلیت‌ها معمولا دور هم زندگی می‌کنند و با اجتماعات بیرونی تعامل ناچیزی ندارند، ایده‌هایی مثل «قوت اسلام» به «حقایقی غیرقابل‌تردید» در محدودهٔ زندگی اجتماعی و تفکر اعضای آن اجتماع بدل می‌شود.

این «خرده‌اعتقادات پراکنده» هرچند به ظاهر بی‌ضرر به نظر می‌رسند، اما تبدیل به بخشی از هویت افراد می‌شود و همین خود مانع از شکل‌گیری درکی صحیح و منطبق با واقعیت از جایگاه اجتماعی و حقوق قانونی فرد می‌شود.

وقتی فردی تمام عمرش معتقد باشد که از امتیازی ویژه برخورددار است، در مواجهه با واقعیت به سادگی نمی‌تواند از آن امتیاز خیالی بگذرد. یک مسلمان بریتانیایی که معتقد بوده دلیل وجود مسجد محله‌اشان قوت اسلام – و با همین منطق ضعف دولت بریتانیا در مقابل اسلام و امتیازدهی به پیروان این دین – است، مسلما این امتیازدهی خیالی را بخشی از حق مسلم خود می‌داند و به سادگی از آن نمی‌گذرد.

این نوع تفکر خودخاص‌پندارانه باعث می‌شود که گاهی حتی صاحب‌نظرانی مثل یاسر میردامادی، پژوهشگر برجسته مسلمان، «امتیاز» و حقوق قانونی را با هم اشتباه بگیرد. در کشورهای قانون‌مند «حقوق اقلیت‌های دینی، مذهبی، قومی، زبانی، جنسی و غیره» را قانون تعریف می‌کند و نه باورها و فرهنگ این اقلیت‌ها. قانون آزادی بیان را به عنوان حقی از حقوق اساسی انسانی تعریف و تضمین کرده است. حق آزادی دینی را هم قانون به عنوان یک حق اساسی شهروندان تعیین و تضمین کرده است. همان‌طور که یک فرد خداناباور حق ندارد در برابر یک مسلمان یا پیروان ادیان دیگر تبعیض قائل شود، یک دیندار نیز تحت هیچ‌ شرایطی نمی‌تواند پیروان ادیان دیگر یا یک خداناباور را به خاطر عقائدش مورد تبعیض قرار دهد و یا مانع از بهره‌گیری او از حقوق انسانی‌اش مثل آزادی بیان گردد.

در کشورهای قانون‌مند «حقوق اقلیت‌های دینی، مذهبی، قومی، زبانی، جنسی و غیره» را قانون تعریف می‌کند و نه باورها و فرهنگ این اقلیت‌ها.

به عبارت دیگر، در برابر قانون خداناباوری یک اتئیست به همان اندازه حق است که ایمان یک مسلمان. این‌که مسلمانان بریتانیا انتظار دارند «حقوق ویژه‌ای» داشته باشند، بخشی از فهم نادرست آن‌ها از کارکرد قانون و اعتقاد بی‌اساس به امتیازات خیالی است که در بستر فرهنگ و اعتقاد اجتماع خود به آن‌ خوگرفته‌اند.

آزادی بیان جرم نیست؛ خشونت جرم هست

آزادی بیان و ارزش‌های دیگر حاصل قرن‌ها تجربهٔ بشر برای ایجاد جامعه‌ای انسانی است که در آن همه برابر باشند و حقی از آن‌ها ضایع نشود. هرچند بشریت برای رسیدن چنان جامعه هنوز راه درازی دارد، اما تجربه تاریخی و وضعیت فعلی جوامع مختلف نشان می‌دهد که راه رسیدن به چنان جوامعی، نه اجرای قوانین آسمانی، که تطبیق قوانین ساخته دست بشر است. آزادی بیان یک ارزش ساخته دست بشر است، ورنه هم تاریخ ادیان و هم نصوص دینی به سادگی نشان می‌دهد که مخالفتی دیرینه و زهرآگین با آزادی بیان و اندیشه انسانی دارند. تاریخ دین مملو است گردن زدن و زنده در آتش سوزاندن افرادی که جرمشان صرفا به زبان آوردن اندیشه‌شان بوده است.

بریدن گلوی ساموئل پتی و حوادث تروریستی مشابه، شکلی جدید از تقابل دو اندیشه «دینی» و «انسانی» است؛ هرچند روشنفکران دینی خواهند گفت که این حوادث به دین ربطی ندارد، اما چگونه می‌توان سابقه دین در دست زدن به قتل‌عام و ترورهای مشابه در تاریخ اولیه آن دین نادیده انگاشت؟ چگونه می‌توان پذیرفت همان دینی که ۱۴۰۰ سال پیش قتل‌عام نهصد نفر در یک روز را قابل قبول می‌دانست، حالا نادم گشته و بریدن گلوی یک معلم تاریخ، یا قتل‌عام ۱۳۰ جوان در کلوپی در پاریس، یا هزاران انسان بیگناه دیگر در صدها حادثه تروریستی در گوشه و کنار جهان را قابل قبول نمی‌داند؟

ساموئل پتی قربانی حمله دین و تفکر خام دینی به آزادی بیان بود؛ اما عبدالله آنزوروف، مهاجم هجده ساله چچنی نیز به همان اندازه قربانی دین و تفکر ناپخته جمعی پیروان این دین بود. ساموئل حق هیچ اقلیتی را ضایع نکرد. اما تفکر و باورهای خام دینی عبدالله آنزوروف جوان را طوری بار‌آورد که متقاعد شد آن معلم تاریخ «حق اقلیت دینی» او را نقض کرده و بر همین اساس، به خود حق داد که به «واکنش خشن و پراستیصال اقلیت به سرکوب» دست بزند و گلوی او را ببرد.

این تفکر خام آسمانی از هر دو طرف قربانی می‌گیرد.

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش