NFB__Cover

تقلیل آدم‌ها به شماره: «رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس»

انتشار کتاب «رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس» و متعاقب آن دریافت جایزه ادبی ویکتوریا بازتاب رسانه‌ای جهانی داشت، اما ورای مقالات مهمی که در مجلات و سایت‌های ادبی درباره کتاب منتشر شده، عمده واکنش‌ها به شیوه نگارش کتاب بر روی پیام‌رسان واتس اپ با تاکید بر این نکته که یک پناهنده آن را نوشته متمرکز بود.

انتشار کتاب «رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس» و متعاقب آن دریافت جایزه ادبی ویکتوریا بازتاب رسانه‌ای جهانی داشت، اما ورای مقالات مهمی که در مجلات و سایت‌های ادبی درباره کتاب منتشر شده، عمده واکنش‌ها به شیوه نگارش کتاب بر روی پیام‌رسان واتس اپ با تاکید بر این نکته که یک پناهنده آن را نوشته متمرکز بود.

جدای از اینکه خود مراحل نگارش و تولید کتاب آن هم از جزیره کوچک مانوس بر علیه ساختارهای قدرت در جزیره بزرگ یعنی استرالیا، تصویری سوررئالیستی به دست می‌دهد سوال اصلی این است که این کتاب درباره چیست؟ و از چه می‌گوید؟

باید تاکید کنم که این کتاب تلاشی برای توصیف زندگی در مانوس با زبان ادبی است و پیامدهای سیاسی اش می‌تواند حاشیه آن قلمداد شود. این کار محصولی ادبی است که توصیف گر رنج برهنه انسان است با همه تلخی‌ها و شیرینی هایش و محصول پنج سال زندگی یک تبعیدی و تجربه‌ای وحشتناک در یک زندان دور افتاده در جزیره مانوس. عنوان کتاب آشکارا اشاره دارد به زندگی انسان کُرد و فرهنگ و تاریخ پر از تراژدی مردم کردستان که یکی از لایه‌های اصلی این کتاب است.

در این سال‌ها شاهد بوده‌ام که چگونه صدها پناهنده زندانی در این جزیره دورافتاده تحت تاثیر سیاست تبعید و شکنجه مقاومت کرده‌اند و در این مقاومت چندین نفر جانشان را از دست داده و ده‌ها نفر هم دچار آسیب‌های جدی فیزیکی و روحی شده‌اند، انسان هایی که اسیر چنگال قانونی هستند که آشکارا تعلیق شده و اشاره‌ای است به تئوری «وضعیت استثنایی» از جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی. (وضعیت استثنایی، حالتی را بیان می‌کند که فرمانروا به نام منفعت همگانی، پا را از قانونمندی فراتر بگذارد.)

در این کتاب از آرای فیلسوفانی چون میشل فوکو و جورجو آگامبن استفاده کرده‌ام تا سیاست برخورد با پناهنده‌ها توسط کشوری با ساختارهای لیبرال دموکراسی را به چالش بکشم.

«رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس» برنده دو جایزه ارزشمند ادبی استرالیا (جایزه ویکتوریا برای ادبیات و جایزه‌ ویکتوریا برای ادبیات غیرداستانی) شد. اما خود نویسنده در این مراسم شرکت نداشت. بهروز بوچانی شش سال است که به عنوان پناهجو در جزیره مانوس، در گینه نو پاپوا به سر می‌برد و اجازه ورود به استرالیا را ندارد. او کتابش را روی اپلیکیشن واتس‌آپ نوشته است.

تاکنون چنین نوشته‌ای که در آن اینگونه به زندان مانوس و سیستمی که آن را اداره می‌کند اشاره شده باشد منتشر نشده است، حتی در مقالات و نوشته هایی که تاکنون در رسانه‌ها منتشر کرده‌ام به علت ظرفیت محدود زبان ژورنالیستی موفق نشده بودم که آن طور که می‌خواستم خواننده‌ها را با زندگی و رنج انسانهای در بند این زندان آشنا کنم. در اینجا نمی‌خواهم این کتاب را به عنوان یک منتقد ادبی مورد ارزیابی قرار بدهم و به ارزش‌های ادبی و یا هنری آن بپردازم و حتی نمی‌خواهم به عنوان یک موضوع تاریخی یا سیاسی بدان نگاه کنم.

آنچه می‌خواهم اینجا بر آن تاکید کنم مفاهیمی است که در این کتاب بر روی آن‌ها متمرکز شده‌ام و اینکه چقدر در دنیای بیرون از زندان در جامعه استرالیا و یا جوامع غربی نمود بیرونی دارند. در واقع یکی از اهداف اصلی نوشتن این کتاب به این سبک این بوده که زندان مانوس را به عنوان یک پدیده پیچیده به عنوان «تئوری اندیشه زندان مانوس» به خواننده‌ها ارائه کنم.

برای تحلیل این تئوری گریزی خواهم زد به فیلم «اینجانب، دنیل بلیک» اثر کن لوچ، کارگردان انگلیسی که می‌تواند به بحث کمک کند. می‌توان گفت این فیلم از جهاتی دوقلوی این کتاب و زندان‌های مانوس و نائورو است. «اینجانب، دنیل بلیک» داستان پیرمردی انگلیسی است که بیماری قلبی دارد، و در سراسر فیلم برای گرفتن حمایت مالی از دولت در تلاش است. او نمی‌تواند کار کند و برای همین وارد یک سیستم پیچیده بوروکراسی اداری می‌شود و نهایتا در انتهای فیلم به شکل تراژیکی در دفتر اداره‌ای که قرار بوده به او کمک کند، قلبش می‌ایستد. در واقع او در آغوش سیستمی می‌میرد که به آن پناه برده، مانند همان پناهنده‌هایی که در مانوس و نائورو در آغوش پرستارها و دکترها و ماموران اداره مهاجرت جان دادند.

به کتاب برگردیم، آنچه در زندان مانوس اتفاق افتاده است را در کتاب «رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس» در قالب مفهوم «سیستم حاکم» (این مفهوم برگرفته از ادبیات فمنیستی الیزابت شوسلر فیورنزا است) توصیف کرده‌ام. این سیستم کاملا بر زندان تسلط دارد و با این هدف طراحی شده که پناهنده‌های زندانی را در سیستم پیچیده‌ای از قوانین درهم تنیده و غیرمنطقی اسیر کند. در این فرآیند به ظاهر قانونی، پناهنده‌های زندانی در نهایت هویت انسانی شان تحت تاثیر قدرت «سیستم حاکم» کمرنگ می‌شود و آن‌ها به هویت‌هایی در حد شماره تقلیل داده می‌شوند.

«سیستم حاکم» در بیشتر موارد زندان را در فضایی که من آن را «خشونت سفید» می‌نامم کنترل می‌کند، این خشونت سفید به این معنی است که در گذر زمان، زندانی‌ها شکنجه روانی می‌شوند، گرچه موارد زیادی از خشونت فیزیکی هم در این کتاب توصیف شده است اما آنچه مهم است تمرکز بر روی تخریب شخصیت و روان زندانی‌ها است و سایه مرگ هم که همیشه بالای سر آن‌ها قدم می‌زند.

برای سال‌های طولانی است که پناهنده‌هایی که از سوی خود سیستم بیمار شده‌اند اسیر روند بوروکرات درمانگاه زندان هستند. در این سال‌ها سیستم به گونه‌ای طراحی شده که یک زندانی بیمار برای دریافت خدمات درمانی هر روز باید در صف‌های طولانی بایستد، هر روز باید فرم تقاضا را پر کند و هر روز با امیدهای واهی به زندگی اش در زندان ادامه دهد. همه چیز بیهوده است و این بیهودگی دشمن زندگی است.

سال‌های طولانی است که پناهنده‌هایی که از سوی خود سیستم بیمار شده‌اند اسیر روند بوروکراتیک درمانگاه زندان هستند.

«سیستم حاکم» و یکی از بخش‌های اصلی آن یعنی درمانگاه زندان، پناهنده‌ها را وارد تونل هایی بی پایان از کاغذ بازی و قوانین ریز و درشت کرده اند که در نهایت پناهنده بیمار تنها باید اسمش را در لیست‌های انتظار جستجو کند و در نهایت نه تنها خدمات درمانی را دریافت نمی‌کند بلکه در این بلاتکلیفی‌ها احساس شکنجه به او دست می‌دهد.

در صحنه‌ای از فیلم «اینجانب، دنیل بلیک» دوست جوانش در جواب تلاش‌های دنیل به او می‌گوید: «دن، اون‌ها تو رو بازی میدن. تا اونجایی که میتونی خودتو درمانده و بیچاره نشون بده. هیچ تصادفی در کار نیست، نقشه همینه. من خیلی‌ها رو میشناسم که تسلیم شدن.» و این نکته کلیدی است. او می‌گوید که سیستم به گونه‌ای طراحی شده است که دنیل در نهایت خسته شود و دست از تلاش بر می‌دارد و این دقیقا همان اتفاقی است که این سال‌ها در زندان‌های مانوس و نائورو می‌افتد. سیستم به گونه‌ای طراحی شده که پناهنده‌های زندانی آنقدر تحت فشار قرار می‌گیرند و احساس ناامیدی می‌کنند که در نهایت به کشورهایشان بر می‌گردند.

بهروز بوچانی شش سال است که به عنوان پناهجو در جزیره مانوس، در گینه نو پاپوا به سر می‌برد و اجازه ورود به استرالیا را ندارد.

آنچه من سعی کرده‌ام که در کتابم به آن بپردازم دقیقا همان سیستمی است که در بیمارستان ها، مدارس، دانشگاه ها، زندان‌ها و دیگر ساختارهای اجتماعی، نظامی و آموزشی دنیای بیرون پیاده می‌شود، اما نسخه اصلی آن با شدت هرچه تمام‌تر در این جزایر پیاده می‌شود. در واقع زندان مانوس نسخه ناب سیستمی است که انسان‌ها را از هویت و آزادی‌های بشری و فردیت خالی می‌کند.

سال‌ها است که از این جزیره به استرالیا نگاه می‌کنم و می‌بینم که روز به روز طبقات آسیب پذیر در زیر ساختارهای بی رحمانه «سیستم حاکم» در حال از دست دادن هویت و شخصیت انسانی شان هستند.

سیستم در زندانهای مانوس و نائورو به گونه‌ای طراحی شده که پناهنده‌های زندانی آنقدر تحت فشار قرار می‌گیرند و احساس ناامیدی می‌کنند که در نهایت به کشورهایشان بر می‌گردند.

به خوبی می‌توان دید که آسیب پذیرترین افراد جامعه نادیده گرفته می‌شوند. سیستم به گونه‌ای طراحی شده است که انسان‌ها نسبت به همدیگر و هم نوعشان بی رحمانه رفتار می‌کنند و به شکل ربات هایی تربیت می‌شوند که نسبت به رنج دیگران بی تفاوتند. اما نکته مهم این است که همچنان نفس می‌کشند و نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.

دنیل بلیک، شخصیت اصلی فیلم کن لوچ نامه‌ای پس از مرگش از خود برجای می‌گذارد که در آن نوشته: «من دنیل بلیک هستم، یک شهروند، من یک شماره نیستم.»

این داستان تراژیک با داستان کسانی که در زندان مانوس و نائورو جانشان را از دست داده اند شباهت زیادی دارد. فیصل احمد، پناهنده سودانی که جانش را به علت بیماری قلبی در زندان مانوس از دست داد، هم چندین نامه از خودش بر جای گذاشت. او در این نامه‌ها بارها سعی کرده بود که به سیستم‌ ای اچ‌ ام اس بفهماند که او«یک انسان و بیمار است، او یک شماره نیست، او کسی است که واقعا بیماری قلبی دارد.» وقتی که نامه هایش بی پاسخ ماندند به زبان عربی نوشت که «قسم می‌خورم که من بیمارم و نیاز به درمان دارم.» نمونه دیگر حمید خزایی، پناهنده ایرانی بود که در آغوش پرستارها جان داد و در آخرین نمونه‌هایش سلیم، پناهنده روهینگا و فریبرز، پناهنده ایرانی که قبل از مرگشان سال‌ها اسمشان در لیست‌های انتظار برای دریافت خدمات درمانی بود و هر کدام چندین و چند نامه به «سیستم حاکم» بر زندان نوشته بودند.

در واقع انسان‌ها در این شرایط بیش از هر زمان دیگری اسیر قانون می‌شوند و «حیات برهنه» محصول این وضعیت است. زندانی‌ها در جایگاهی ما بین «انسان» و «حیوان» قرار گرفته‌اند؛ وضعیتی که در آن اخلاق دچار فروپاشی می‌شود. نسخه اصلی همان سیستم بی‌رحمانه‌ای که انسان‌ها را اسیر قوانین ریز و درشت می‌کند و هویتشان را می‌گیرد.

روح زندان و سیستمی که مانوس را آفریده و اداره می‌کند، بیرون از جزیره هم در حال بازتولید نسخه‌های بی‌شماری در سراسر جهان است. و این همان نکته اساسی است که در کتاب راوی‌اش بوده‌ام.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع:‌ بی‌بی‌سی فارسی

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر