ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: مهاجرت

از ترس هیچ‌چیزی نمی‌گفتم. می‌ترسیدم چیزی اشتباه بگویم. پرسید چه می‌کنی سوییس می‌روی؟ گفتم درس می‌خوانم. بوتل شراب خود را بالا برد. تمامش کرد. گفت از کدام ولایت استی؟ گفتم از کابل. گفت اروپا خیلی تفاوت دارد. گفت صدسال باید آنجا زندگی کنی تا اروپا را بشناسی
1_osBWL_bN7R_7mSRzSKQfhg (1)
اولین سفرم به افغانستان، تجربه‌ای پیچیده بود. هم خانه است و هم نیست. قبلا هیچ‌وقت در زادگاهِ والدینم نبودم. می‌گویند خشن‌ترین و خطرناک‌ترین جای این سیاره است. سفر به آنجا یعنی کنارآمدن با شوک فرهنگی و دلشکستگی. ولی انگار مجبور بودم این کار را بکنم. مدت‌ها بود که از این کار طفره می‌رفتم، اما مدت‌های بود که مدام حس می‌کردم دارم به سرزمین مادری‌ام نزیکتر و نزدیکتر می‌شوم و او هم دارد به من نزدیکتر می‌شود. برای همین رفتم.
من زن مهاجری هستم که ازدواج بهترین دوستانم را از راه دور به نظاره نشستم. بچه دار شدن و بالیدن فرزندشان را از دریچه دوربین و به مدد اسکایپ و تلگرام و واتس اپ و ویدئوکال دیدم. در ازدواج برادرم و به دنیا آمدن فرزندش هم به همین ترتیب حضور داشتم و امروز که پدرم سخت بیمار است تنها حسرت زندگی ام گرفتن دستهاش حتی برای لحظه ایست.
وقتی از طرف نبشت دعوت شدم تا از تجربه‌‌ام به عنوان یک زن مهاجر، که سالهاست سر و کارش با نوشتن بوده، حرف بزنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید درد از دست دادن زبان مادری بود. من این مطلب را در حالی می‌نویسم که هم پسر سه ساله‌‌ام به جمله‌های فارسی من پاسخ انگلیسی می‌دهد و هم خودم از زبان مادری‌‌ام کاملا محروم بوده ام. و اینها به خاطر مهاجرت اتفاق افتاده.
انتشار کتاب «رفیقی نه مگر کوهستان: نوشته‌ای از زندان مانوس» و متعاقب آن دریافت جایزه ادبی ویکتوریا بازتاب رسانه‌ای جهانی داشت، اما ورای مقالات مهمی که در مجلات و سایت‌های ادبی درباره کتاب منتشر شده، عمده واکنش‌ها به شیوه نگارش کتاب بر روی پیام‌رسان واتس اپ با تاکید بر این نکته که یک پناهنده آن را نوشته متمرکز بود.
از سوریه تا یمن، و از جنوب سودان تا ونزوئلا، جنگ و بحران سیاسی موجب ترس و وحشت فراوان یک نسل شده است. در پایان سال 2016 تعداد افرادی که در سراسر جهان بر اثر جنگ و ظلم و ستم آواره شده‌اند به 65.6 میلیون نفر رسید که از زمان جنگ جهانی دوم بالاترین میزان است.
یک روز مادر بهار زنگ زد و به او گفته بود: «دخترم نجیب باش. هرجایی هستی فراموش نکن از کجا آمده ای و ک می‌هم به فکر خانواده ات و آبروی آن‌ها باشد.» بعد کمی ‌لحنش عوض شده بود و گفته بود:«عکس پارتی و هر غلط دیگه‌ای هم که می‌کنی و هر کوفت و زهرمار دیگه ای هم که دوستات می‌خورند رو تو در و همسایه و تو اون اینترنت ذلیل شده پخش نکن. نجیب هم نبودی، نباش. خانوم هم نبودی، نباش. اما حداقل خودت را نجیب نشان بده. خودت را خانوم نشان بده. اصلا تو مگه خیر سرت دکتر نیستی؟ مگه نمی‌گی داری توی بهترین دانشگاه دنیا درس می‌خونی؟»