ادبیات، فلسفه، سیاست

Sareh-Sookot-660x330

انسان مهاجر و زبانی که گم کرده

وقتی از طرف نبشت دعوت شدم تا از تجربه‌‌ام به عنوان یک زن مهاجر، که سالهاست سر و کارش با نوشتن بوده، حرف بزنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید درد از دست دادن زبان مادری بود. من این مطلب را در حالی می‌نویسم که هم پسر سه ساله‌‌ام به جمله‌های فارسی من پاسخ انگلیسی می‌دهد و هم خودم از زبان مادری‌‌ام کاملا محروم بوده ام. و اینها به خاطر مهاجرت اتفاق افتاده.

سال‌ها قبل شاهرخ تندرو صالح، نویسنده، شاعر وروزنامه نگار ایرانی در گفتگو با علیرضا زرین  درباره انسان مهاجر جمله غریبی گفت. به باور او «انسان مهاجر نه تنها خانۀ خاکی اش را از دست داده که خانۀ زبانش را نیز گم کرده است. یعنی هم مأمن و پناهگاه جسمی و هم ذهنی خود را از دست داده است.» این شاید تجربه زیسته بسیاری از نویسندگانی باشد که در پی هجرت با همه توان برای نوشتن جنگیده اند.

در این میان برخی تجربه ای متفاوت دارند. آدم‌هایی که مهاجرت به شکلی معجزه وار آنها را به سمت کشف ظرایف زبان مادری سوق داده است.

ساره سکوت، نویسنده و شاعر ساکن کانادا یکی از کسانی است که در پی مهاجرت و ازدواج با کسی که زبان مادری متفاوتی از او داشت با نوشتن به زبان مادری خودش را به چالش کشید. این شاعر جوان متولد سال ۱۳۶۳ خورشیدی در ایران است. تحصیلات دانشگاهی ‌اش در ایران در رشته‌های کامپیوتر و مهندسی شیمی پتروشیمی به دلیل مهاجرت ناتمام ماند.

پس از مهاجرت، در شهر تورنتو کانادا تحصیلاتش را در دو رشته دستیاری دندانپزشکی و رشته علوم زیست- پزشکی به پایان رساند. اواین مجموعه شعر او در سال ۱۳۹۴ اولین با عنوان «چهارده معصومه» با نشر گردون در برلین منتشر شد که با توجه به دسترسی محدود مخاطبین به این کتاب بازتاب خوبی در ایران و افغانستان داشت.

در آستانه روز جهانی زن از او خواستم تجربه اش از نوشتن در مهاجرت را برای مخاطبان نبشت بازگو کند. یادداشت او را در ادامه بخوانید.

مهاجرت از زبان و مهاجرت در زبان

وقتی از طرف نبشت دعوت شدم تا از تجربه‌‌ام به عنوان یک زن مهاجر، که سالهاست سر و کارش با نوشتن بوده، حرف بزنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید درد از دست دادن زبان مادری بود. من این مطلب را در حالی می‌نویسم که هم پسر سه ساله‌‌ام به جمله‌های فارسی من پاسخ انگلیسی می‌دهد و هم خودم از زبان مادری‌‌ام کاملا محروم بوده ام. و اینها به خاطر مهاجرت اتفاق افتاده.

پدربزرگم بعد از مهاجرتش به شهر و ازدواجش با فردی که زبان مادری مشترکی با او نداشت، تصمیم گرفت از زبان مادری‌‌اش که لری بود کامل جدا شود و به زبان فارسی مهاجرت کند. نتیجه این شد که نه تنها نوه‌های او بلکه حتی فرزندان او نیز لری را نمی‌فهمند و نمی‌توانند حرف بزنند. مثل مهاجری که به کشور جدید پا می‌گذارد و تصمیم می‌گیرد دیگر هرگز به گذشته‌‌اش رجوع نکند و در زبان و فرهنگ و کشَور جدید حل شود.

من بعد از مهاجرتم و ازدواجم با یک غیر ایرانی سعی کردم به فارسی نوشتن ادامه دهم. کتابهایی به زبان فارسی منتشر کردم، شب شعرهایی به زبان مادری‌‌ام گذاشتم و فارسی را دقیقا مثل بنفشه‌ها هر کجا که خواستم با خودم بردم و در خانه‌‌ام کاشته ام. حالا پسرم با اینکه بیشتر اوقات انگلیسی می‌شنود (در مهد، پدرش، مکالمات من و پدرش و. .) اگرچه فارسی را به راحتی حرف نمی‌زند، اما بین کتابهای انگلیسی و فارسی که در کتابخانه دارد فارسی‌ها را بیشتر دوست دارد و معمولا از من درخواست می‌کند کتاب فارسی بخوانیم و حداقل با زبان مادری‌‌اش غریبه نیست.

به نظر من این دو تصویر، تصاویر مناسبی از واقعیت نوشتن در مهاجرت اند. نویسنده مهاجر، به صرف مهاجرت به هر جهت چیزی از دست می‌دهد. خواه این چیز مخاطب باشد، خواه دسترسی آسان به متون دلخواه باشد و خواه فکر کردن و خواب دیدن به زبان مادری. اینکه نویسنده به عنوان یک مهاجر چه تصمیمی درباره زبانش می‌گیرد شاید یک تصمیم فردی ست و شاید هم تصمیمی بر اساس پتانسیلها و شانسهایی که برای او وجود دارند. شاید بی‌دلیل نیست که نویسندگانی که سالیان سال در تبعید زندگی می‌کنند (و دسترسی و رفت و آمد به سرزمین مادری ندارند) اکثر به مرور در نوشتن تغییر زبان می‌دهند و بیشتر به زبان کشور مقصد می‌نویسند.

امثال این در میان نویسندگان و شعرای مطرح معاصر ما کم نیستند. از طرفی اکثر مهاجران به کشورهایی مهاجرت می‌کنند که از نظرشان کشورهای پیشرو و بهتری هستند. دقیقا مثل کسی که به شهر مهاجرت می‌کند. شاید همین حس ناخودآگاه و البته قدردانی بیشتر و بهتری که از نویسندگان و شعرا در کشورهای دیگر انجام می‌شود باعث می‌شود برخی از نویسندگان مهاجر تشویق شوند به زبان مقصد بنویسند و راحت‌تر پیشرفت کنند و بهتر تشویق شوند. از طرفی فضای حاکم بر جمع ادبی ایران، باند بازی‌ها، لجن پراکنی‌ها، سانسور، فشارهای نظام حاکم بر اهل قلم هم خیلی تشویق‌کننده و پیش‌برنده نیستند. این در حالی‌ست که آنچه توسط یک فارسی زبان در خارج از ایران نوشته می‌شود برای فرد غیرایرانی جذاب است. نوع بینش و گزینش کلمات یک فارسی زبان، نوع تخیل‌هایش و نو آوریها و… برای جمع ادبی غیر ایرانی بکر و جالب‌اند.

این را بی‌پشتوانه نمی‌گویم و این صرفا هم درباره نویسندگان ایرانی نیست. فضای ادبی خارج از ایران عادت به اگزاتیک خواهی دارد و نوشتار و نوع تفکر و تخیل یک ایرانی دقیقا اگزاتیک است (ترجمه خاص یا عجیب و غریب و. . را از این رو به کار نمی‌برم که اگزاتیک بار بسیار مثبتی دارد و مشخصا برای این نوع نوشتار استفاده می‌شود). هر چند آن نوع برخورد و دیگر کردن‌ها هم مسائل و معایب خودش را همراه دارد و لزوما چیز جالبی نیست اما برای خود نویسنده معمولا نتایج دلخواهی به بار می‌آورد.

ببینید در چند سال اخیر چند نفر ایرانی در ادبیات جهان مطرح شده‌‌اند و خبرساز بوده‌اند. خیلی از مسائلی که بین نویسندگان و شعرای فارسی زبان هست بین یک نویسنده ایرانی و جمع ادبی غیر ایرانی وجود ندارند و همهء اینها کار نوشتن را برای فرد راحت و دلخواه می‌کنند، خاصه از وقتی که فرد ایرانی به زبان کشور مقصد مسلط هم می‌شود و در دانشگاه‌های کشور مقصد در حوزه ادبیات فعالیت می‌کند. من این را نه تنها از تجربه شخصی می‌گویم بلکه از زبان دیگر دوستانی می‌گویم که در جمع‌های ادبی غیرایرانی فعالند و راحت‌تر به ادبیات پرداخته‌‌اند و کمتر درگیر حاشیه بوده‌‌اند نقل می‌کنم. 

حالا برگردیم به همان دو تصویر. به عنوان مهاجر نویسنده، تصمیم با ماست. شک نیست که خواهیم نوشت چون نوشتن به نظر می‌رسد بیش از یک عادت یا سرگرمی برای اکثر نویسندگانی که چندین کتاب منتشر شده دارند یک نیاز است. برای پاسخ به این نیاز می‌توانیم کج دار و مریز به فارسی نوشتن ادامه دهیم و یا از زبان هم مهاجرت کنیم و به زبان دیگر بنویسیم. این دغدغهء چند سال اخیر من بوده که هنوز هم جوابی برایش ندارم. هر چند به خاطر دل شکستگی خودم بابت از دست رفتن زبان لری‌‌ام، امیدوارم در سالهای آینده وقتی به این متن بر می‌گردم فارسی را انتخاب کرده باشم اما سختی‌های نوشتن به فارسی و سر و کله زدن با مسائل زیادی که هست هم راحت نیست.

چند وقت پیش واحد درسی برداشتم که درباره نوشتن بود. استاد توضیح می‌داد که آنچه نوشتن را ارزشمند و جالب می‌کند صرفا تکنیک‌ها و بخش تئوری داستان نیست بلکه آنچه آن را ماندگار می‌کند در واقع خود نویسنده و تجربه خاص و گاه عجیب خود اوست. برای مثال نیز نام چند کتاب را آورد که نویسندگانشان با یک کتاب، یک تجربه، معروف شده‌‌اند و اثار ماندگاری خلق کرده‌اند. نویسندهء ایرانی شاید بتواند از این راه پیشروی کند. یعنی تجربه خاص ایرانی بودنش را در متن بریزد و به نحوی نه از پیشینه و زبانش که، با آنها به زبان دیگر مهاجرت کند.

روی دیگر سکه هم شاید مهاجرت و پیشروی در زبان فارسی از طریق تجربه‌های خاص کسی ست که اگرچه به فارسی می‌نویسد اما تجربیاتش حتی در ادبیات و زبان هم تجربیات یک مهاجر است.

در آخر دوست دارم یادآوری کنم که این مطلب نیز از زبان کسی‌ست که حدود نیمی از عمرش بیرون از ایران گذشته و در نتیجه مخاطب فارسی زبانش را بعد از مهاجرت پیدا کرده و همهء کتابهایش را بعد از مهاجرت نوشته و در نتیجه بین مخاطب فارسی زبان و دیگر انتخاب داشته. قطعا این موضوع برای کسی که شرایطی برعکس این را دارد متفاوت است. 

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش