به اطرافتان بنگرید، برای وصف محیطتان از چه واژگانی استفاده میکنید؟ با شناساییِ رنگها، اشیاء و سازهها و نگاهی به شباهتِ میان الگوهای آشنا، چه افکاری به ذهنتان خطور میکند؟ تطبیقدادنِ گذشتۀ ثبتشده در مغز با رویدادِ زمان حال، مانند سفری در مسیر خاطرات است.
ما با تکرار فرایندِ شناسایی، و تغییر و اصلاحِ این فرایند در ذهنمان، دنیا را آنطورکه هست تفسیر میکنیم. ما چیزهای تازه میآموزیم، تجارب جدید کسب میکنیم، عقاید متضاد را باور میکنیم. خلاصه اینکه ما تکامل پیدا میکنیم. ما این تکاملِ ذهنمان را ازطریق زبانْ – که سنگبنای بشریت است – بیان کرده، و آن را نسل به نسل منتقل میکنیم.
اما همانطورکه مولفِ کنیایی انگوگی وا تیونگو در کتابِ استعمارزدایی از ذهن (۱۹۸۶) نشان داده است، قدرتِ استعمار میتواند چرخۀ زبانیِ فرایندِ شناسایی و تفسیر را تحریف کند. بحثِ انگوگی این است که قدرتمندترین سلاحِ استعمار علیهِ مخالفتِ جمعیِ مردمْ چیزی بهاسم «بمب فرهنگی» است:
«اثر بمبِ فرهنگی این است که باورِ مردم به اسم و زبان و محیطشان، میراثِ مبارزاتیشان، وحدت و استعدادهایشان، و درنهایت ایمان به وجودِ خودشان را نابود خواهد کرد.»
انگوگی برای زبان دو کارکرد قائل میشود: ازنظر او، زبان هم وسیلۀ ارتباط است و هم حامل فرهنگ. ما از آن برای تعریفکردنِ خودمان و دیگران استفاده میکنیم؛ زبانْ ابزاریست که روابطمان را هم با خودمان و هم با دیگران تسهیل میکند؛ دنیای واقعی را به تصویر کشیده، و این تصویر را برای دیگران هم ارسال میکند. درواقع «یک بانکِ حافظۀ جمعیست که از تجاربِ تاریخیِ ملتی ساخته شده است.» زبان بهعنوانِ محصولِ تاریخ، این تجارب را ازطریق الگوی ذاتیِ خود منعکس میکند.
اما، هرچند قدرتهای مستعمراتی بهزور گلوله به غلبۀ مادی دست یافتند، اما ابزارِ «غلبۀ معنوی،» زبان بود. غلبۀ معنوی با نابودکردن یا بیارزشکردنِ فرهنگِ بومی و «اعتلای آگاهانۀ زبانِ استعمارگران» بهدست میآید. انگوگی میگوید: «استیلای زبانِ استعمارگران بر زبان بومی، برای رسیدن به استیلای معنوی ضرورت داشت.»
زبان هم وسیلۀ ارتباط است و هم حامل فرهنگ و درواقع «یک بانکِ حافظۀ جمعیست که از تجاربِ تاریخیِ ملتی ساخته شده است.»
او خودش در کنیا – طی دوران رشد – این فرایند را تجربه کرده است. او که در بچگی به زبان جیکویو حرف میزد، بهخاطر درسخواندن مجبور شد زبان مادریشان را رها کند. دانشآموزانی که به زبان جیکویو حرف میزدند متحمل تنبیه و تحقیر میشدند، ولی هر دستاوردی در خواندن و نوشتنِ انگلیسی پاداش داشت. او میگوید:
«یکی از تحقیرآمیزترین تجارب این بود که دور و برِ مدرسه درحالِ صحبت به زبان جیکویو گیر بیفتی. دانشآموزِ خاطی تنبیهِ بدنی میشد – سه تا پنج ضربۀ چوب به کفلِ برهنه، یا آویزانکردنِ یک صفحۀ فلزی به گردنِ بچه که روی آن نوشته بود: من خِنگم یا من خَرم.»
زبان انگلیسی رسما عامل تعیینکنندۀ پیشرفتِ آموزشیِ بچهها شد. رفتن به مراحل بالاترِ آموزش مستعمراتی، نیازمند تسلط به زبان انگلیسی بود، که درواقع «مجرای رسمی و فرمول جادوییِ نخبهشدن در مستعمرهنشین بود.» این البته یک چرخۀ معیوب هم بود که زبانِ غالب را تقویت میکرد ولی ازطرفی ادبیات شفاهیِ زبانهای کنیایی را متوقف میساخت.
قدرت استعماری، کودک را طوری شرطی میکند که با تصاویر و القائاتِ یک زبان متفاوت به دنیا بنگرد. این به ازخودبیگانگیِ مستعمراتی میانجامد، چون باعث گسست میان محیط طبیعی و اجتماعی، و دنیای مکتوب میشود. زبانِ آموزشِ کودک با زبانِ فرهنگ او متفاوت است. از اینگذشته، دنیای مکتوب شدیدا حاوی تصاویر نژداپرستانۀ تحقیرآمیز است که کودک ممکن است – در محیط طبیعی و اجتماعی خود – آنها را جذب کند. انگوگی برای این حرفش مثالی ارائه میکند:
«میسره موگو مولف و محققِ کنیایی، درجایی گفته که بعد از خواندن کتابِ معادن شاه سلیمان اثرِ رایدر هگرد که در آنْ شخصیتِ یک پیرزنِ آفریقای بهنام گاگول به تصویر کشیده شده است، هروقت پیرزنی آفریقایی را میدید، به وحشتی مرگبار دچار میشد.»
قدرت استعماری، کودک را طوری شرطی میکند که با تصاویر و القائاتِ یک زبان متفاوت به دنیا بنگرد. این به ازخودبیگانگیِ مستعمراتی میانجامد، چون باعث گسست میان محیط طبیعی و اجتماعی، و دنیای مکتوب میشود.
اوبی والی محقق و فعالِ فقیدِ کنیایی، یکی از اولین کسانی بود که گفت ادبیات آفریقایی باید به زبانهای آفریقایی نوشته شود. والی در مقالهای با عنوان بنبست ادبیات آفریقا (۱۹۶۳) بحث میکند که «یک نویسندۀ آفریقایی که به زبان خودش فکر و احساس میکند، باید به همان زبان هم بنویسد.» نوشتن به زبان خارجی فقط میتواند سایهای از ایدههای زبان اصلی را بیان کند. فقط میتواند رونوشتی از آن باشد ولی نمیتواند «پندار اصلی» را منتقل کند. برای همین والی مدعیست که:
«پذیرشِ چشمبستۀ زبانهای انگلیسی و فرانسوی – بهعنوان رسانۀ گریزناپذیرِ ادبیاتِ فرهیختۀ آفریقایی – کاری اشتباه بوده و نمیتواند باعث پیشرفت ادبیات و فرهنگ آفریقایی شود.»
این موضعگیریها منجر به بحث و جدل شد و نویسندگانِ شاخصی چون چینوآ آچهبه (اهل نیجریه) بحث کردند که استعمالِ زبانهای اروپایی، هم امکانِ ارتباطِ داخلی بین زبانهای مختلفِ آفریقایی را فراهم کرده، و هم به مولفان امکان داد که به مخاطبانِ غربی دست پیدا کنند. طبق این نظر، زبانهای اروپایی را میتوان آفریقاییسازی کرد تا بتوانند تجارب آفریقایی را منتقل کرده و بسط دهند.
انگوگی مخالف این نظر است و میگوید که امروزه اروپا دارد با کمک زبانْ «گنجینههای ذهنیِ» آفریقا را غارت میکند. او با این نظرِ والی موافق است که ادبیات آفریقاییِ نوشتهشده به زبانهای اروپایی، درواقع «ضمیمهای» بر ادبیات رایج اروپایی بوده است و نام ادبیات آفریقاییاروپایی را بر آن نهاد تا بیگانگی آن را با آفریقا نشان دهد.
انگوگی علیه بردگیِ زبانی در جوامعِ پَسااستعماری میجنگد، که برمبنای برتریِ فرضیِ زبانهای اروپایی، ادبیات شفاهی و غیرشفاهیِ آفریقا را خاکسار میکند. بهعقیدۀ او، نویسندگان آفریقایی بهجای اینکه با زبانهای اروپایی ابراز وجود کنند، بهتر است به زبانهای بومی خود برگردند. چون، همانطورکه خودش اخیرا در جایی نوشته است، «گرسنگیدادن و کشتنِ یک زبان، یعنی گرسنگیدادن و کشتنِ بانکِ حافظۀ یک ملت.»
اما باتوجه به درهمتنیدگیِ عمیقِ زبان و فرهنگ و سیاست، چهطور میتوان بدون بازگشت و احیای این بانکِ حافظه، از عصر استعمارگری نجات یافت؟ استعمارزداییِ واقعی، فراتر از نابودکردنِ عناصرِ مادیِ ستمگریست. برای اینکار باید به هویتِ خود برگشت و آن را توسعه داد – هویتی که از راه زبان شکل گرفته است.
بالاخره اینکه بهقولِ موکومی وا پسرِ انگوگی: «تاریخ ادامه مییابد، و نظریاتِ آزادیخواهانه هم پیشرفت میکنند، اما ما بدون زبانهایمان در همان تلهای گرفتار میمانیم که آدام بیچ، منتقد ادبی، به آن میگوید امپراتوریِ متافیزیکیِ زبان انگلیسی.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: مدیوم | ترجمه از تیم نبشت