ایران، بعد از انقلاب اسلامی ۵۷، همواره در کانون توجه بینالمللی بوده است. به دلایل فراوان: انقلاب اسلامی احتمالا یکی از بزرگترین انقلابات دنیا بود، چون نه فقط تغییرات اجتماعی بزرگ در جامعه ایران ایجاد کرد، که مثل همهٔ انقلاباتِ بزرگْ عواقب جهانی هم داشت، بهخصوص در منطقه خاورمیانه. از تفاوتهای عقیدتی مهم اسلامِ سنی و شیعی که بگذریم، انقلاب ایران نیروی محرکِ «پروژهٔ مفهومیِ» اسلامی سیاسی بود، چون برای اولین بار رژیمی مذهبی به سبکِ جمهوری را در منطقه زایید.
تهران برای حفاظت از انقلابش استراتژیِ «دفاع رو به جلو» را در پیش گرفت و سیاستهایی را اتخاذ کرد که به دولتهای منطقه امکان تخاصم ندهد. این یعنی ایران باید با مخالفان خود در خارج از مرزهایش بجنگد تا از درگیری در داخل کشور پیشگیری کند. ایران همینطور برای بازداریِ دشمنان در منطقه و دنیا، ساخت بمب اتم را در دستور کار خود قرار داد. نتیجه اینکه روابط خود را با همسایگان عرب به خطر انداخت. اما ایران همینطور برای صدور انقلاب خود و جلب حمایت مسلمان دنیا دشمنی با اسرائیل را برگزید. و به تبع آن از سوی آمریکا به عنوان دولتی سرکش و دشمن منافع آن شناخته شد.
در نتیجهٔ همهٔ اینها، بیشتر کشورهای عربی، آمریکا و دیگران سیاستهایی را پیش گرفتند تا حداقل تهران را وادار کنند که سیاستهای خود را عوض کند، یا در بهترین حالتْ منجر به تغییر رژیم شود.
با بروز اعتراضات اخیر در پی جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد در تابستان امسال، انتظار تغییر رژیم در ایران دوباره به شدت بالا گرفت. دوباره مخالفان رژیم در داخل و خارج امیدوارند که اعتراضات مقدمهٔ تغییر رژیم در ایران باشد. هرچند تاکنون این اتفاق نیفتاده است.
و گرچه بسیاری از کارشنانِ هر دو سوی طیف سیاسی معتقدند که این اعتراضات منجر به تغییرات سیاسی نخواهد شد، زمزمهٔ تغییرات شنیده میشود. بههرحال اعتراضات جاری ممکن است بسیاری را در سراسر دنیا که امید به سقوطِ قریبِ رژیم تهران داشتند، مایوس کرده باشد. البته در کوتاهمدت شاید این درست باشد، اما در میانمدت و درازمدت، شرایطِ تغییر در ایران احتمالا طور دیگری رقم خواهد خورد.
در حال حاضر، عوامل متعددی وجود دارد که میتواند بر مسیر آیندهٔ سیاست ایران تاثیر بگذارد و شاید منجر به فروپاشی رژیم ایران شود. هر چند زمان و چگونگی آن بر کسی معلوم نیست. این عوامل را اینجا برمیشماریم.
اول، در بین روحانیون، حتی در قم، بحث بقای نظریهٔ ولایت فقیه خمینی مطرح است؛ نهادی که مرکز قدرت سیاسی ایران است. اگر بعد از مرگ خامنهای این نهاد منسوخ شود، این آغاز نابودی حکومت اسلامی در ایران خواهد بود.
دوم، با افزایش سن و زوالِ سلامتِ خامنهای، توجهاتْ معطوف به جانشین اوست. این واقعیت که او هنوز هیچ جانشین رسمی یا علنی ندارد، سناریوهای متعددی را باز نگه میدارد. مثلا: (۱) رهبریِ شورایی متشکل از چند روحانی؛ (۲) نقش تشریفاتی برای رهبر که این ممکن است در سپاه هم گزینهٔ مقبول باشد چون سپاه میتواند نفوذ سیاسی خود را تشدید کند؛ و (۳) انتخاب یک کاندیدای توافقی که لزوما واجد شرایط یا «اصلح» نباشد، که در این حالتْ کاندیداهای ضعیفتر میتوانند جانشین خامنهای شوند و به همان نسبت راه باز میشود برای تضعیفِ نهاد ولایتِ فقیه و قدرت سیاسی روحانیون.
دوم، در نتیجهٔ رشتهای از ناکامیهای سپاه پاسداران ــ عمدتا در حوزه ضدجاسوسی، که نتوانسته مانع عملیاتهای اسرائیل در ایران شود و باعث تغییر در ردههای ارشد سپاه شد ــ ساختار سپاه در حال تغییر و تحول است. البته باید دید این چه تغییری در نقش و نفوذ سپاه خواهد داشت.
چهارم، در میان محافظهکاران داخل کشور هم سرخوردگیهایی دیده میشود: کسانی که حامی انقلاب اسلامی بودهاند اما هرگز بر سر چگونگی حکومت اسلامی به توافق نرسیدهاند. اما سرخوردگیِ عدهای از آنها مربوط به کسانیست که قدرت را خصوصا در سیاست خارجی در دست دارند. سوالات جدی درباره هزینهای سیاست خارجی تهران وجود دارد. اگر این پایگاه سیاسی هم از دست برود، میتواند منجر به تغییر شود.
پنجم، اعتراضاتِ این بار، هر چند از مناطق کردنشین شروع شد، به همه جای کشور گسترش یافت، و دولت مثلا در بلوچستان به مشت آهنین متوسل شد که تلفات جانی زیادی در پی داشت. گروههای قومی مختلف در ایران که حدود ۴۰ درصد جمعیت کشور را تشکیل میدهند، از فرصت اعتراضات برای بیان شکایات قدیمی خود علیه رژیم استفاده میکنند. هرچند این گروههای قومی قرنهای متمادی بخشی از ملت ایران بودهاند، شورشِ همزمانِ آنها موجب بیثباتی کشور میشود و میتواند قبضهٔ قدرت دولت مرکزی در تهران را متزلزل کند.
ششم، شکاف بین دو نسلی که یکی از آنها انقلاب کرد و دیگری بعد از ۵۷ متولد شد و خاطرهای از دورهٔ پیش از انقلاب یا سالهای اول انقلاب ندارد و در نتیجه وابستگیِ خاصی هم به حکومت ندارد، منجر به انتظارات بسیار متفاوتی از آیندهٔ ایران شده است. ذکر همین نکته کافیست که ۶۷ درصد جمعیت ایران زیر ۴۰ سال سن دارند، و نیمی از آنها زیر ۲۴ سال سن دارند که قاطبهٔ معترضان را همین گروه تشکیل میدهند.
در نهایت، معمایی که باید حل شود این است که این عوامل چگونه رشد کرده و با هم تعامل خواهند کرد تا وضعیتی را ایجاد کنند که منجر به تغییر ماهیت رژیمِ تهران شود ــ خواه تدریجی یا ناگهانی.