در طول حدود سی سال اخیر چه اتفاقی در ایران رخ داده که موسیقی از یک پدیده ممنوعه در دهه ۱۳۶۰ به ابزار فرهنگی با کارکرد تخدیری تبدیل شده است؟
کمتر از دو دهه از مهاجرت اجباری خوانندگان پاپ به دلیل عدم کسب مجوز و توقیف فیلمها به دلیل صدای یک خواننده داخلی میگذارد، اما امروز خوانندگانی خاص پیش از کسب مجوز انتشار آلبوم، تور کنسرتهای سراسری برگزار میکنند و باز هم بدون مجوز آلبوم، با وجود موسیقی سطح پایین خود در جشنواره موسیقی فجر اجرا میکنند. در واقع، موسیقی در طول این سالها از یک تابو به ابزاری هژمونیک برای تزریق یک سبک زندگی خاص تبدیل شده است.
از سوی دیگر اما، هرگونه جریان موسیقی آلترناتیو و مستقل با سدهایی محکم مواجه است؛ انحصار، تنزل دادن سلیقه جامعه و البته سانسور و عدم صدور مجوز نشر از مهمترین ابزار به حاشیه بردن جریانهای موسیقایی مستقل و آلترناتیو هستند. جریان حاکم و غالب بر تولیدات بازار موسیقی ایران در طول این مدت، با اعمال «فرهنگ بستهبندیشده»، سلیقه اکثریت جامعه را شکل داده و از سوی دیگر، عرصه تهیه و نشر موسیقی نیز به انحصار چهرههای ذینفوذ وابسته در آمده است.
در چنین شرایطی، اندک آثار موسیقایی ارزشمند و مستقل کشور بهواسطه این دو عامل در وهله نخست اجازه انتشار نمییابند و در بهترین حالت، پس از انتشار با هزینه شخصی، با کماقبالی مخاطب مواجه شده و در نهایت شکست آنها محتوم خواهد بود.
موسیقی عامهپسند: ابزاری برای اعمال سلطه
شاید همین وضعیت باشد که صاحبنظران بسیاری بر این باورند که موسیقی ایران طی چند سال اخیر بیش از هر زمان دیگر ماهیت «هنری» خود را از دست داده و به معنای واقعی کلمه تبدیل به یک صنعت و بازار تمام عیار شده است. اگرچه این اتفاق تنها به عرصه موسیقی محدود نمیشود و تقریبا تمام شاخههای هنری کشور مشمول این شبیخون شدهاند، اما آنچه در موسیقی جلب توجه میکند ظهور پرتعداد خوانندگان موسیقی پاپ در سالهای اخیر است؛ خوانندگانی که نه تنها در قامت یک هنرمند خلاق و صاحب ایده نیستند، بلکه کارکرد اپراتورهای ماشینآلات صنعت پولساز موسیقی دارند.
انحصار، تنزل دادن سلیقه جامعه و البته سانسور و عدم صدور مجوز نشر از مهمترین ابزار به حاشیه بردن جریانهای موسیقایی مستقل و آلترناتیو هستند.
از سوی دیگر، تعدد محصولات انبوه این کارخانه به حدی رسیده که منجر به تبعید معدود آلبومهای موسیقی ارزشمند کشور (که پس از عبور از فیلترهای متعدد منتشر میشوند) به پستوی خانه شده است. در این میان باید ذکر کرد که این سخن و آنچه در ادامه میآید بهمعنای نفی کامل موسیقی پاپ نیست، بلکه منظور نگارنده جریان غالب موسیقی عامهپسند این روزهای ایران است.
اما در همین حال، لحاظ کردن انگیزههای اقتصادی برای ترویج موسیقی عامهپسند سطحی، نهایت سادهانگاری است. چگونه میتوان از کارکرد انفعالی و تخدیری این نوع از ابتذال که در قامت موسیقی ظهور کرده چشمپوشی کرد؟ سلطه بر موسیقی ایران در سالهای اخیر، با تزریق چهرههای خاص به عرصه تهیهکنندگی و ایجاد یک جریان مونوپولی رخ داده، و همین موضوع تقلیل پدیده موسیقی عامهپسند ایران به یک ابزار اقتصادیِ صِرف را رد میکند. اینک موسیقی فراتر از یک صنعت و بازار، ابزاری رسانهای برای اعمال سلطه فرهنگی است.
صنعت فرهنگ و کارکرد انفعالی
تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر مقوله «صنعت فرهنگ» را بهعنوان بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاعرسانی و رسانهای که برای «به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع» به کار میافتد، مطرح کردهاند. نتیجه این پدیده، تولید محصولات فرهنگی تخدیرکننده، ایجاد بازارهای وسیعتر تجاری و سازگاری سیاسی و اجتماعی است که در نتیجه آن «فرهنگ تودهای» بهعنوان فرهنگی اسیرکننده و منفعل به قدرت میرسد. در این میان، فراتر از بحث تجاری، باید به موضوع «کارکردهای سیاسی و اجتماعی» آن پرداخت.
جامعهشناسان و نظریهپردازان ضمن ابراز نگرانی از دروغین بودن این فرهنگ، بحث تاثیرات سرکوبگر، انفعالی و تخدیری آن را پیش میکشند، چنانچه آدورنو میگوید: «جامعه به مدد صنعت فرهنگ اجازه نمیدهد که انسانها جان دیگری جز آنچه هست برای خود متصور شوند. درهمریختگی شعور به مرحلهای رسیده که دیگر به زحمت میتوان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه کرد. دیگر نیازی به عمل عمدی رهبران نیست، تسلط به مرحلهای رسیده که دیگر اصلا تسلط به نظر نمیآید.»
صنعت موسیقی ایران در واقع به دنبال تولید و عرضه موسیقی در چارچوب فرمایشی مشخصی است و مطلقا به ساختار هنری در این عرصه توجهی نشان نمیدهد.
این سلطه در عرصه موسیقی، چنانچه مشهود است، از یک چارچوب مشخص و واحد در تولید انبوه ترانهها بهره میبرد؛ نوعی از موسیقی پیشپا افتاده، با ترانههای بیانگر دغدغههای روزمره و حدیثنفسهای بیشمار که بهشکل مداوم برای تولید مجدد این محصولات بهکار گرفته میشود.
تئودور آدورنو میگوید: «استقلال یک اثر هنری، که البته به ندرت در فرم و قالب ناب آن رخ داده، و همواره متاثر از عوامل دیگر بوده است، به شکلی غرضورزانه توسط صنعت فرهنگ حذف و نادیده گرفته شده است، و همین رفتار دانسته یا ندانسته، از سوی صاحبان قدرت نیز سر زده است.» با توجه به این نکته میتوان این بحث را مطرح کرد که صنعت موسیقی ایران در واقع به دنبال تولید و عرضه موسیقی در چارچوب فرمایشی مشخصی است و مطلقا به ساختار هنری در این عرصه توجهی نشان نمیدهد.
موسیقی، هژمونی و نهادهای قدرت
موسیقی «مصرفی» مردم یک جامعه، نقش مهمی در شکلگیری قالبهای فعلی جوامع انسانی دارد. با نگاهی به مفهوم «هژمونی» منبعث از آرای آنتونیو گرامشی باید گفت «در اثر اعمال هژمونی از سوی نهادهای قدرت، طیف سرکوبشده جامعه به شکل خودخواسته به این سرکوب تن در میدهد، چرا که آن را امری طبیعی میپندارد». معنایی که گرامشی با واژه «هژمونی» سعی در انتقال آن دارد، روشی است که نهادهای قدرت از طریق آن در ابتدا یک جامعه را چارچوببندی کرده و در وهله بعد چگونگی تحمیل یک ایدئولوژی، طرز فکر یا سبک زندگی خاص به آن جامعه را به کار میبندند تا از طریق آن بر اقشار مختلف جامعه استیلا پیدا کنند.
در اینجا موسیقی بهعنوان یک رسانه بخشی از نظریه «هژمونی» را تشکیل میدهد، که کارکرد آن برقراری تعادل کاذب در جامعه تحت کنترل اقلیتی است که قدرت و سرمایه را در اختیار دارند. متن این ترانهها (که پیشتر به آن اشاره شد) پیامی برای تودههای مردم در پی دارد: «دغدغههای خود را به نازلترین حد ممکن یعنی تا سطح حدیثنفس، روابط رمانتیک و خیانتهای عاطفی تقلیل دهید، و از سانتیمانتالیسم موجود در زندگی لذت ببرید.»
از سوی دیگر، لویی آلتوسر این بحث را مطرح میکند که «رسانههای جمعی به عنوان منعکسکننده تصاویری از جهان تلقی میشوند که مزیتهای نهادهای قدرت را بازتاب میدهند. این عمل میتواند از طریق پخش مسابقات تلویزیونی که شوق و هیجان عدهای خاص به ثروتمند شدن را به تصویر میکشد، صورت گیرد؛ یا فیلمهایی که در آنها از ارزشها و وجود افرادی خاص مثل چهرههای قهرمان حمایت میشود». میتوان این گفته آلتوسر را به صنعت موسیقی عامهپسند نیز تعمیم داد؛ جایی که در متن این ترانهها، مخاطب بهطور ناخودآگاه در پی کسب نوعی سرخوشی کاذب برمیآید.
در همین حال، نحوه ارائه و معرفی ستارگان این صنعت به جامعه، موجبات ستایش آنان در اکثریت را رقم میزند؛ بهعنوان یک «میهمان برجسته» به برنامههای تلویزیونی پرمخاطب (که خود کارکرد تخدیری دارند) دعوت میشوند و اجرا میکنند، با وجود عدم درک و توانایی سینمایی در فیلمهای گیشهای به آنها نقش داده میشود، آهنگهای تیتراژ سریالهای سفارشی تلویزیون را میخوانند و … که این رفتارها با هدف ساختن قهرمانان پوشالی و بتوارههای پرزرق و برق برای توده جامعه انجام میشود. در واقع این کلیشهها تبدیل به بخشی از گفتمان موجود در جامعه میشوند؛ ستارههایی که مردم عادی در بهترین حالت آرزوی تبدیلشدن به آنها را در سرمیپرورانند و حتی عده کثیری حسرت عکس سلفی با آنها را دارند.
اینک همه چیز یک تبدیل به یک «محصول» شده، حتی همین اپراتورهای پولساز صنعت موسیقی که وجههای مسیحایی و قهرمانمآبانه به خود میگیرند.