ادبیات، فلسفه، سیاست

wlf

نبرد بین دموکراسی‌خواهان و دیکتاتورطلبان، آیندهٔ ایران را تعیین خواهد کرد

انقلاب مهسای ایران؛ یک سال بعد

رضا پرچی‌زاده

برخی از اصحابِ رژیم امیدوارند بتوانند از پهلویست‌ها به عنوان نقشهٔ جایگزین استفاده کنند. یعنی وقتی رژیم به آستانهٔ سقوط رسید، با استفاده از پهلویست‌ها رضا پهلوی را شاه کنند و در عوضْ امتیازاتِ خود را حفظ کنند…

مرگ مهسا امینی به دست گشت ارشاد ایران در سال گذشته قیامی عمومی را موجب شد که هدفش آزادسازی و دموکراسی‌سازی کشور بود. اما پهلویست‌ها سوار بر انقلاب شدند و رژیم توانست کنترل را دوباره به دست بگیرد. آیا آرمان آزادیخواهی کاملا از دست رفته است؟

***

پارسال مردم ایران علیه آخوندها قیام کردند. گشت ارشاد بدنام، مهسای ۲۲ ساله را به بهانهٔ شل‌حجابی بازداشت کرد، کتک زد و به کما فرستاد تا بمیرد. این حادثه اعتراضات سراسریِ بی‌سابقه‌ای را علیه رژیم جمهوری اسلامی استارت زد.

شعار زن، زندگی، آزادی تمام ایران را فرا گرفت و نام خود را روی این جنبش گذاشت. هزاران هزار زن از خانه بیرون آمدند. مردان جوان هم همراه آن‌ها بودند. رژیم غافلگیر شد.

۲۵ شهریور امسال اولین سالگرد مرگ مهسا و آغاز قیام عمومی ایرانیان، فرصت خوبی‌ست برای طرح پرسش‌هایی اساسی:
پیامد مرگ مهسا چه چیزی را به ما نشان داد؟ آیا این قیام عمومیْ ایران را عوض کرد؟ آیا رژیم اسلامی ضعیف‌تر شد یا دوباره کنترل خود را پس گرفت؟

معترضان که بودند؟

انقلاب زن، زندگی، آزادی نمایندهٔ یک جنبش سیاسیِ واحد نبود. همهٔ مخالفان جمهوری اسلامی انگیزه‌های مشترکی ندارند، و همهٔ طیف‌های سیاسی در این انقلاب شرکت کردند. اما اپوزیسیون ایران به دو اردوگاه اصلی تقسیم شد: ترقی‌خواه و مرتجع.

در اردوگاه ترقی‌خواه، انواع جنبش‌های دموکراسی‌خواه ایران قرار دارند. این شامل گسترهٔ وسیعی از مردم عادی به‌علاوهٔ فعالان سیاسی منفرد و سازمان‌هایی از طیف‌های لیبرال تا سوسیالیست و سکولار و اسلامیست می‌شود. این جریان‌ها در جامعهٔ ایرانی پایگاه‌های مردمی دارند، خصوصا در میان طبقات متوسط و پایین‌تر و همین‌طور اقشار محروم جامعه مثل اقلیت‌های قومی و مذهبی و جنسی.

این مردم معمولا مطالبات‌شان را از طریق اعتراضات خیابانی بیان می‌کنند و هدف‌شان تاسیس نظامی سیاسی است که شامل دموکراسی لیبرال، نمایندگی مردم، تنوع قومی و فرهنگی و تمرکززدایی و گردش قدرت است.

در طرف دیگر، اردوگاه ارتجاع قرار دارد که استبدادطلب است و عمدتا از پهلویست‌ها تشکیل شده که خود را میراث سیاسی محمدرضا پهلوی می‌داند.

محمدرضا پهلوی از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ با حمایت غرب به عنوان شاه ایران حکومت کرد، و هر چند طرفدار غرب بود، اصلا دموکراسی‌خواه نبود. رژیم او جامعهٔ ایران را به شدت کنترل می‌کرد و همزمان شاه و متحدانش را از طریق فروش نفت ثروتمند کرد. شاه می‌خواست با ترویج سنت‌های سکولار اما بدون کاهش قبضهٔ قدرت خود، کشور را مدرن بود. این شیوهٔ حکومت بسیاری از ایرانیان را از او راند و انقلاب ۵۷ را تسهیل کرد که منجر به تصرف کشور به دست اسلامیست‌ها تحت رهبری خمینی شد.

بعد از انقلاب، بسیاری از حامیان متمولِ شاه به آمریکا فرار کردند. این مهاجران حالا جمعیتی متنفذ در ساحل غربی آمریکا هستند. رهبر غیررسمی‌شان هم رضا پهلوی وارث شاه سابق است. این گروه از طرف صنعت رسانه‌ای میلیون‌ها دلاری فارسی‌زبان خارج از ایران حمایت می‌شود که خاطرات به‌اصطلاح ایام خوش گذشته را زنده نگه می‌دارد.

اما در قیام اخیر، سلطنت‌طلبانِ قدیمیِ لس‌آنجلس و جاهای دیگر نبودند که فعالیت اصلی را داشتند؛ سلطنتیونِ فعال حالا در واقع پهلویست‌ها هستند. و عمدتا هم کسانی در داخل و خارج تشکیل شده‌اند که به جمهوری اسلامی وصل‌اند. از جمله اعضای سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی. همین‌طور کسانی که قبلا حامی رژیم جمهوری اسلامی بودند ولی حالا علنا حامی رضا پهلوی شده‌اند.

این گروه‌ها خواهان احیای سلطنت و شاه شدنِ رضا پهلوی هستند، و با خشونت به حامیان دموکراسی در ایران حمله می‌کنند. این‌ها به‌شکلی شرم‌آور از اعراب و یهودیان متنفرند؛ همین‌طور از کسانی که ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی متفاوتی دارند. شعارهای ارتجاعی آن‌ها مواضعی را ترویج می‌کند که حتی سلطنت‌طلبان سنتی در لس‌آنجلس هم جرات حمایت از آن‌ها را ندارند.

کارکرد اصلی پهلویست‌ها پس‌زدنِ آرمان‌های دموکراتیک و فعالان دموکراسی به نفع رژیم ایران است. آن‌ها تظاهر می‌کنند که برای پیشبردِ مقاصد رژیم کار نمی‌کنند و در چارچوب اپوزیسیون عمل می‌کنند، و با این ترفند امیدوارند در میان مردم ایران و جامعهٔ بین‌المللی مشروعیت کسب کنند.

اما پهلویست‌ها کارکرد پنهان دیگری هم دارند. برخی از صاحب‌منصبانِ رژیم امیدوارند که شاید بتوانند از پهلویست‌ها به عنوان نقشهٔ جایگزین (پلن B) استفاده کنند. یعنی اگر رژیم به نقطهٔ بدون بازگشت و آستانهٔ سقوط رسید، نخبگانِ رژیم از پهلویست‌ها استفاده کنند و رضا پهلوی را به اریکهٔ سلطنت بنشانند و در عوضْ امتیازاتِ خود را حفظ کنند. در واقع نخبگانِ اسلامیست می‌خواهند به مشروعیتِ سلطنت متوسل شوند، درست همان کاری که نخبگانِ فرانکوئیستِ اسپانیا بعد از بازگشتِ سلطنت در کشور کردند.

رضا پهلوی حالا در موقعیتی مشابهِ خوان کارلوس در اوایلِ دههٔ ۱۹۷۰ قرار دارد و نشانه‌های واضحی وجود دارد که دست‌کم بخش‌هایی از سپاه پاسداران و دستگاه امنیتی رژیم برای تضعیفِ فعالان دموکراسی‌خواه، او را تبلیغ می‌کنند. پهلوی خودش علنا گفته که با سپاه ارتباط دارد. او حتی معتقد است که مردم باید از سپاهی‌ها استقبال کنند نه این‌که با آن‌ها بجنگند، و این‌که سپاهی‌ها بعد از سقوط جمهوری اسلامی باید در قدرت بمانند.

روشن است که اردوگاهِ مرتجعینْ نمایندهٔ مطالباتِ مردمِ عادی و دموکراسی‌خواهانِ ایران نیست، بلکه معرفِ منافعِ قدرت و ثروت در داخل و خارج از ایران است.

فراز و فرود انقلاب

انقلاب زن، زندگی، آزادی در اوج خود دو مرحله را تجربه کرد. اولی مرحلهٔ انقلاب واقعی بود که طی آن، دموکراسیْ آرمانِ محوریِ انقلابیون بود. و فعالان بر پایین‌کشیدنِ تمام نظام اسلامی، آزادسازیِ زنان و قدرت دادن به گروه‌های محرومِ جامعه تمرکز داشتند.

این انقلاب واقعا مدرن بود و معلوم شد که مختصاتش با انقلاباتِ کلاسیک کاملا متفاوت است. به‌خصوص این‌که رهبریِ فردی یا گروهی نداشت، بلکه رهبرانِ متعددش در سراسر کشور پراکنده بودند و از طریق اینترنت و شبکه‌های محلیْ ارتباط نزدیکی با هم داشتند. معترضان با استفاده از این کانال‌ها به تبادل ایده‌ها و طراحی اعتراضات می‌پرداختند؛ و در حالی که رژیم وحشیانه سرکوب می‌کرد، آن‌ها استراتژی‌های دفاعی را سازمان‌دهی می‌کردند. لایه‌های مختلف جامعه در داخل و خارج ایران با هماهنگی همدیگر با جمهوری اسلامی مقابله می‌کردند و به دنیا نشان می‌دادند که ایرانی‌ها خواهان استقرار دموکراسی هستند.

در این مرحله، مترقی‌ترین آرمان‌های برابری‌طلب در کانون انقلاب قرار داشت. آزادسازی زنان در خط مقدم بود. آزادسازی اقلیت‌های جنسی هم همین‌طور. انقلابیون خواستار تکثر و نظام چندفرهنگی و چندقومی بودند. هدف‌شان تحول در ساختار قدرت ایران بود که به‌طور تاریخی متمرکز بوده است. آن‌ها خواستار حاکمیت قانون و حقوق مدنی و سیاسی بودند که صرف‌نظر از اصلیت و پیشینهٔ افراد، به‌طور برابر شامل همهٔ مردم باشد. به این و دیگر دلایل بسیار، انقلاب زن، زندگی، آزادی احتمالا مترقی‌ترین انقلاب در تاریخ مدرن جهان بوده است.

اما این تورمِ ایده‌های انقلابیْ زیاد طول نکشید. بلکه این مرحلهٔ آغازین جای خود را به انقلاب جعلی داد. سپاه پاسدارانْ پهلویست‌ها را همانند یک سازمانِ صوری تبلیغ کرد و تلاش کرد آرمان‌های دموکراتیکِ قیام را خفه کند و انقلاب مردمی را در جهتی ضددموکراتیک هدایت کند.

پهلویست‌ها تلاش کردند یک رهبریِ دیکتاتوریِ سلسله‌مراتبی را بر مردم و گروه‌های انقلابیِ متنوع تحمیل کنند. آن‌ها به‌طور کلامی و فیزیکی به منتقدانِ رضا پهلوی با برچسب‌هایی مثل چپی و تجزیه‌طلب حمله کردند. برخلافِ تکثرطلبی و ترقی‌خواهی که مشخصه این انقلابِ اصیل بود، پهلویست‌ها ایده‌های ارتجاعی مثل مردسالاری، سلطنت مطلقه، و ناسیونالیسم افراطی را مطرح کردند.

وقتی تلاش آن‌ها برای تبدیلِ شاهزادهٔ زن‌باز به رهبری کاریزماتیک شکست خورد، نفوذی‌های رژیم، با بهره‌برداری از رسانه‌های فارسی خارج از کشور، تمام تلاش‌شان را کردند تا شورایی از سلبریتی‌ها حول رضا پهلوی درست کنند که انقلاب جاری را هدایت کند. اما بیشتر این آدم‌ها، از جمله خود رضا پهلوی، نه ارتباط ارگانیک با معترضان داخل ایران داشتند نه تجربه و تخصص لازم برای کار با موقعیت انقلابی را. در نتیجه، خیلی زود وارد کشمکشی خصمانه شدند که منجر به فروپاشی شورای سلبریتی‌ها شد.

شبه‌انقلابِ پهلویستی نتوانست کسی را جلب کند. فقط موفق شد جان انقلابِ اصیل مردم را بگیرد. به حاشیه راندنِ فعالانِ دموکراسی‌خواه باعث شد معترضانِ میدانیْ انگیزه خود را برای تظاهرات و مقابله با رژیم از دست بدهند. این برای رژیم زمان کافی را خرید تا با دشمنان خارجی خود صلح کند و بیشترِ معترضانِ داخلی را سرکوب کند و از پرتگاهِ سقوط به حاشیهٔ امن برگردد.

از این تضاربِ ایده‌ها چه چیزی حاصل شد؟

انقلاب زن، زندگی، آزادی پیامدهای استراتژیک مهمی برای آینده دارد. مهم‌ترینش این‌که شکافِ ابدی بین نیروهای آزادیخواه و دیکتاتورطلب در بین مخالفان رژیم را به‌طور کامل آشکار کرد. تا پیش از این انقلاب، این شکاف به‌طور کامل فاش نبود، و جریان‌های مختلف فقط مشغول نبردهای گفتمانی مرسوم بودند. اما این انقلاب همه را مجبور کرد پای ارزش‌های خود بایستند و رفتار آن‌ها را در میدان عمل آزمود. پهلویست‌ها و مرتجعان دیگر نمی‌توانند خود را انقلابی جا بزنند.

هرچند نیروهای دموکراسی‌خواه تا الان ناکام شده‌اند، به لحاظ تاریخی شانس معقولی برای تعیین آیندهٔ سیاسی ایران دارند. تجارب ارزشمندی که آن‌ها طی این انقلاب کسب کردند باعث شد تا بتوانند موقعیت میدانی را واضح‌تر ببینند و به رغم تفاوت‌های‌شان به هم نزدیک‌تر شوند. حمایت قوی آن‌ها از همدیگر در برابر حملات مشترکِ رژیم و پهلویست‌ها نشان می‌دهد فعالان دموکراسی در ایران به سطحی از بلوغ و شمول رسیده‌اند که بدون این انقلاب میسر نبود.

در نهایت، آیندهٔ ایران را نبردِ بین اپوزیسیون و رژیم تعیین نخواهد کرد، بلکه نبرد بین دموکراسی‌خواهان و ترکیب نیروهای پهلویست و اسلامیستِ رژیم تعیین خواهد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش