ادبیات، فلسفه، سیاست

raven

فلسفهٔ نوشتن، از نگاه ادگار آلن پو

جانی تامسون | مدرس فلسفه در دانشگاه آکسفورد

طبیعتِ انسان بی‌نهایت عاشقِ زیبایی‌ست. ادگار آلن پو درباب غریزهٔ زیبایی می‌گوید: عطشِ جاودانگیِ انسان است. همان میلِ شب‌پره به ستاره. فقط درکِ زیباییِ ظاهری نیست، بلکه تلاشِ بی‌امان برای رسیدن به زیباییِ بالاتر است…

نیمه‌شبْ غمگین، خسته و نزار … غرق اندیشه، ملول و افگار،
غور می‌کنم در متنی غریب … افسانه‌ای کهن، داستانی عجیب،
چشمانِ خواب‌آلود، بی‌تابِ خواب‌دیدن … در مرگِ بیداری، در مرزِ خوابیدن،
ناگهان کسی، می‌کوبد به در … کسی آمده، گویا بی‌خبر؛
زیر لب آرام، نجوا می‌کنم:
«باز هم پشت در … رهگذری دیگر،
همین‌و دیگر هیچ … نه چیزی دیگر»

‌‌‌‌‌‌‌

شعر «کلاغ» اثر ادگار آلن پو یکی از محبوب‌ترین اشعار انگلیسی جهان است. حتی سیمپسون‌ها هم آن را دست‌مایهٔ طنز خود قرار داده‌اند. فهمیدن دلیلش هم دشوار نیست. وزن و آهنگِ شعر طوری‌ست که هم گوش‌نواز است و هم خواندنش مطبوع است.

ولی مضامینی در این شعر نهفته است. خیلی‌ها پو را پیشگام ادبیات گوتیک می‌دانند، چون داستان‌های مخوف و شومِ او را تا مدت‌ها بعد از خواندن‌شان نمی‌شود فراموش کرد.

البته این دقیقا همان چیزی‌ست که پو از داستان‌هایش توقع داشت. آثار پو به بخش‌هایی از وجود ما مربوط می‌شود که ممکن است با دنیای اطراف همخوانی نداشته باشد ‌ــ‌ احتمالا بخش‌های پنهان و پوشیدهٔ ما. نوشته‌های او ایده‌های ترسناکی را در قالب نثری مطبوع و زیبا ارائه می‌کند. وحشت است در پوشش لذت. مثل سمِّ سردی در رگ‌های ما تراوش می‌کند، و کم‌کم مو را به تن آدم سیخ می‌کند.

ولی پو چه‌طور می‌توانست چنین چیزی را تاب بیاورد؟ چرا اسم او و آثارش چنین جایگاه رفیعی در تاریخ ادبیات دارد؟
‌‌

جریان پنهان زیر پوست

وقتی کارهای پو را می‌خوانید (یا هر متن ادبی بزرگی را)، حس می‌کنید چیزی پنهان در پس واژگان جریان دارد. گویی به دریایی ژرف و خاکستری نگاه می‌کنید که در اعماق آن هیولاهایی می‌لولند. خودِ آن‌ها را نمی‌بینید، ولی در وجودتان حس‌شان می‌کنید. نوشتارِ خوب همین‌طور است. به قول خودِ پو، باید مقداری القای ضمنی وجود داشته باشد: جریانی پنهان، هرچند نامشخص، از معنا که غنای فراوانی را در اثر هنری تزریق می‌کند.

مسئله این است که بسیاری از نوشتجات ادبی با این بخش از طبیعتِ وجود ما ارتباط برقرار نمی‌کند. وقتی یک نویسنده یا شاعر در تشریح چیزی زیاده‌روی می‌کند، یا دل و رودهٔ مضامینش را بیرون می‌ریزد، آن‌وقت دیگر سطحی یا کم‌محتوا به نظر می‌آید. از نظر پو، اگر اثری یک روایتِ عینیِ محض باشد ‌ــ‌ مثل یک گزارشِ خام ‌ــ‌ آن‌وقت دیگر بی‌مزه و ملال‌آور می‌شود. برای القای هیجان، باید بتوان امری هولناک و غیرقابل بیان را به عمقِ وجودِ مخاطب القاء کنیم و بفهمانیم.

بر گردیم به شعر «کلاغ». در روند شعر، کلاغ مدام فقط واژهٔ «هرگز» را تکرار می‌کند. کوتاه هم نمی‌آید و به هیچ وجه از خط خودش خارج یا منحرف نمی‌شود. به‌مرور که راوی لحن تندتری نسبت به کلاغ می‌گیرد و بالاخره سعی می‌کند او را از خود براند، حس می‌کنیم ماجرا چیزی بیش از یک گفتگوی ساده بین آن‌هاست. چیزی مرموز در زیر پوست شعر جریان دارد.

طمع از قلبِ من بردار … برو، تنها مرا بگذار؛
کلاغ اما دوباره گفت، «هرگز … هرگز»

‌‌

فلسفهٔ نگارش

ادگار آلن پو در رسالهٔ ادبی خود به نام «فلسفهٔ نگارش» می‌گوید مقصودِ هنرِ خوب آن است که در عقل و قلب و روحِ انسانْ «اثر» کند. از منظر پو، این‌ها وجوهِ تقلیل‌ناپذیرِ انسان است که توصیف‌شان برای ما دشوار است ولی معمولا از آن‌ها لذت می‌بریم. اما توضیحِ «عواطفی» که در نتیجهٔ خواندن متون ادبی بزرگ به ما القاء می‌شود، هر چه‌قدر هم دشوار باشد، شناختِ شیوه‌ها و تکنیک‌هایی که این آثار برای برانگیختنِ احساسات‌مان به کار می‌گیرند دشوار نیست. مثلا یک جنبهٔ مهم را در نظر بگیریم: طولِ متن.

از نظر پو، طولِ متن تاثیر بزرگی در لذت‌بردن از آن دارد. برخی آثار ‌ــ‌ مثلا رمان‌های خیلی بلند ‌ــ‌ امکان خواندنِ سریالی (قسمت به قسمت) را فراهم می‌کند. عدهٔ کمی از خوانندگان هستند که «رابینسون کروسو» یا «بهشت گمشده» را در یک نوبت بخوانند، و نویسندگانِ این‌گونه آثار هم برای نوشتنِ این کتاب‌ها استراتژی داشتند (معمولا، فصل‌بندی کتاب). ولی در مورد داستان‌های کوتاه و شعر، باید بتوانیم برداشتِ واحدی را القاء کنیم. که این تنها با غوطه‌وری در یک اثر ممکن می‌شود ‌ــ‌ از اول تا آخر، طوری که با همهٔ احساساتِ ناشی از آن درگیر شویم. آثارِ پو به شیوه‌ای خاص و مهارتی ظریف ساخته و پرداخته شده‌اند که اگر حواس‌مان به چیزهای دیگر پرت شود، اثرشان از بین می‌رود.
‌‌

زیبایی از نظر ادگار آلن پو

نویسندگانِ ادبی جزو هنرمندان هستند، و هنرمند با زیبایی سر و کار دارد. پو می‌گوید: «شدیدترین و نشاط‌آورترین و خالص‌ترین لذت، در تاملِ امر زیبا یافت می‌شود». زیبایی صرفا در مراتعِ روستایی و گلزارهای پرشکوفه نیست، بلکه در هر چیزی‌ست که همان احساساتِ درونی و نیرومند که اشاره شد را در شما برانگیزد. به عقیدهٔ پو، نوشتن برای این است که تاثیری در روح و روانِ خواننده ایجاد کند. چیزی را در وجودِ او جاساز کند که ورای واژگان به بقای خود ادامه دهد.

اگر هدف و مقصودِ هنر، زیبایی است، بهترین روش برای خلق آن چیست؟ واقعیت این است که بیشترِ مولفانْ لحن و بیانِ خاصی برای خودشان دارند. عدهٔ‌ کمی از آن‌ها (نوابغ ادبی) در انواع متعدد بیان ادبی وارد هستند. رمزِ تبدیل‌شدن به نویسندهٔ خوب این است که لحنِ ویژهٔ خودتان را کشف و استخراج کنید، و از آن بهره‌برداری کنید. از نظر پو، لحن یا حال و هوای بیان شما مسیری‌ست که شما را به کشف زیبایی می‌رساند. پو متوجه شد که حال و هوای خود او «غم» است. او در نوعی منحصربه‌فرد از مالیخولیای گوتیک که ما از آن لذت می‌بریم، به مهارت و استادی رسید. ولی دیگران شاید بهتر باشد از عشق، خشم، یا خشونت بنویسند. اگر لحن و حال و هوای ویژهٔ خود را پیدا کنید، راه خودتان را یافته‌اید.

خیلی‌ها ادگار آلن پو را یکی از اولین هواداران «زیبایی‌پرستی» می‌دانند؛ یعنی باور به این‌که تمام هنرها ‌ــ‌ و تمام زندگی ‌ــ‌ باید در خدمت زیبایی باشد. خودِ پو در باب حسِ غریزیِ زیبایی می‌نویسد:
«عطشِ جاودانگیِ انسان است. هم نشانه‌ای از وجود ازلیِ او و هم پیامدِ آن است. این همان میلِ شب‌پره به ستاره است. صرفِ درکِ زیباییِ پیشِ چشم‌مان نیست، بلکه تلاشِ بی‌امان برای رسیدن به زیباییِ بالاتر است».

طبیعتِ انسان بی‌نهایت در طلبِ زیبایی‌ست، و در آن لحظاتِ کوتاه و لذت‌بخشی که با آن روبه‌رو می‌شود، گویی به کام خود رسیده و به آرامش می‌رسد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش