سرکوب آزادی بهطور کلی، جزو حقوقیست که نظامهای نامشروع برای خود و طرفدارانشان محفوظ نگه میدارند. سرکوبِ آزادیِ «بیان» هم جزو این حقوقِ خودساخته است.
در این نظامها همیشه بهطور مستقیم و غیرمستقیم به مردم القاء میشود که هرگز خلافِ توقعِ حکومت نگویند و رفتار نکنند و حتی نیندیشند، اما آنچه حکومت از آنها توقع میبَرَد را آزادانه بگویند و بکنند و نشخوار کنند.
و اگر کسی این درس را خوب یاد نگیرد یا یادش برود، (مثل بقیهٔ درسها) به او یادآوری میشود، و اگر بر این تنبلی اصرار بورزد یا به راه راست هدایت نشود، خودش را درس عبرتی میکنند برای بقیهٔ «تنبلها».
سرکوبِ آزادی ممکن است در نصّ قانون اساسی کشور باشد یا نباشد. فرقی هم نمیکند. چون «قانونِ حاکم» لزوما همان قانونِ مکتوب نیست، بلکه میتواند درست خلاف آن هم باشد. قانونِ حاکمْ قانونیست که در عمل اجرا میشود، و میتواند کاملا «نانوشته» باشد.
در حقیقت در اینگونه کشورها قانونْ حاکم نیست، حاکمْ قانون است، و منویاتِ حاکم به انحاءِ صریح و غیرصریح به اذهان عمومی القاء میشود. برای همین مثلا در جاهایی مثل ایرانِ اسلامی، خفهکردن صدای مردم جزوِ «قوانینِ حاکم» یا قانون نانوشته است.
روی دیگرِ سرکوب آزادی، آزادیِ توحش است
عدم آزادی بیان در نظامهای نامشروع، به معنای عدم آزادیِ دروغگویی و لجنپراکنی و رجزخوانی علیه «دشمنانِ» خیالی نیست. مثلا در ایران میتوان علیه آزادی و آزادیخواهان و فعالان حقوق بشر، هر دروغ و مزخرفی را بافت و پراکند. کیهان و فارس و بقیهٔ رسانههای رژیم همین کار را میکنند.
آزادی بیان در کشورهای آزاد همچنین به معنای آزادیِ حرفنزدن و حقِ گوشنکردن یا دریافتنکردنِ پیامِ دیگران هم هست. اما در ایران از این خبرها نیست. چون بلندگوهای پر سر و صدای حکومت به هزاران طریق مختلف آمادهٔ کرکردن شما هستند. در جمهوری اسلامی همیشه عوعوی سگان بخش لاینفک زندگی مردم بوده است. تلویزیون، رادیو، نشریات، بلندگوهای مساجد و اماکن، مراسمات مذهبیِ وحشیانه و غیره. عربدهکشی و پارسکردن از مظاهر رژیم است. خمینی هم از قدیم این کار را میکرد، و اخلاف و اذناب او به انحاء دیگر میکنند.
در ایرانِ جمهوری اسلامی شما کاملا آزادید وحشیانه به انسانها و مظاهرِ «نامطلوب» حمله کنید ــ چه لفظی چه جسمی. هیچ مرزی برای خشونت علیه مردم نیست. و ناتوانی در سرکوب آزادی، یکی از نشانههای بیعُرضگی در رژیم محسوب میشود.
یک شیوهٔ موثر برای سرکوب آزادی بیان، توسل به بیانِ سرکوبگرانه است. دروغبافی، لجنپراکنی، توطئهپردازی، انگزدن، بدنامسازی و هر نوع رفتار مرعوبکننده، نوعی بیانِ سرکوب است. از جمله صدور فتوای قتل، تهدید، ترور، و ضعیفکشی در داخل.
در جمهوری اسلامی همیشه عوعوی سگان جزء لاینفک زندگی مردم بوده است.
سرکوبْ ارزش اجتماعی است
مهم نیست در قانون چه آمده، وقتی در جامعه رشد میکنید، بر اساس قانون نانوشته و نظام مجازات و پاداش، یاد میگیرید ارزشها و اخلاقیات و احکام «واقعی» کدامند. مثلا به شما القاء میکنند که «آدمبودن» ضدارزش است و توحش و گازگرفتن و پارسکردن جزو بهترین دستاوردهای زندگیست.
سرکوب آزادی هم بهطور کلی جزو ارزشهای اجتماعی محسوب میشود. وقتی در نظامِ سرکوب بزرگ میشوید از شما توقع میرود برخی چیزها را ابتدا در خودتان سرکوب کنید؛ بعضی را کمتر، بعضیها را بیشتر، بعضیها را کامل.
وقتی سرکوب در شما نهادینه شد، آنوقت میتوانید دیگران را هم سرکوب کنید. برای پارسکردن و گازگرفتنْ باید هار بودن را یاد گرفت.
در جامعهٔ آزادیخواه به کودکان یاد میدهند آزادیْ ارزشِ اجتماع است و وقتی بزرگ شد این طرزفکر را او توقع دارند. در ایران و افغانستان یاد میدهند سرکوبْ ارزشِ جامعه است، و عربدهکشیدن و پارسکردن و گازگرفتن را توقع دارند.
در واقع، وقتی سرکوبْ به یک ارزش اجتماعی تبدیل میشود، دیگر جزئی از قانون نانوشته یا همان «قانون حاکم» است. اینگونه بدونِ آنکه کسی مستقیما به شخص دستور دهد (تا مثلا سرِ کسی را ببُرد)، خود شخص میداند توقع محیط از او چیست، و اگر آن را برآورده نکند، چه عواقبی در انتظار اوست.
سرکوبِ بیانْ نان و آب دارد
در خیلی از جاهای دنیا [حتی آمریکا]، دروغبافی و لجنپراکنی علیه برخی اقلیتها از جمله اقوام، زنان، بیگانگان و … میتواند آب و نان داشته باشد. همینطور در ایران. در قانونِ نوشته نیامده، ولی در قانونِ نانوشته تضمین شده. برای همین شیپورهای رژیم مدام برای دروغپراکنی با هم رقابت میکنند و تا وقتی به نفع نظام کار میکنند مصونیت دارند و میتوانند قلههای فساد و دزدی را فتح کنند بدون آنکه خَش بردارند.
قدرتِ آتشافروزی و لجنپراکنی علیه آزادیخواهان، میتواند جایگاه اجتماعی و تمکن مالی به بار آورد. برای این کار، چاکرانِ سرکوب مدام توقعات نظام را اسکن میکنند تا ببینند نرِ غالبشان چه چیزهایی دوست دارد بشنود: خوب، بد، زشت، یا زیبا. و همان را مدام نشخوار میکنند.
آزادی یعنی آزادی بیان
آزادیْ بیان است، و بیانْ آزادی است. آزادیِ بیان یعنی امکان نمایش آزادانهٔ فکر و جسم.
بیانِ آزاد فقط آزادیِ حرفزدن و نوشتن نیست. هنر، سبک پوشش، و حتی شکل غذاخوردن هم جزو «بیان» است. همینطور لیسیدنِ بستنی و پوشیدنِ رنگهای جیغ و مخالفت با هر نوع عقیدهٔ دینی یا مقام سیاسی.
هر رژیم زورسالاری در فرایند تکوین خود وقتی شروع به وضع قانون میکند، سرکوبِ بسیاری از مظاهرِ آزادی را در نصّ قانون پیشبینی میکند، اما از آنجا که مدام سلیقهها و پدیدههای تازه ظهور میکند، و حکومت نمیتواند قانون خود را مدام دستمالی کند، مجبور است توقعاتِ خود را روزآمد کند و آنها را از طرقِ ارتباطی به مردم بفهماند، و نظام پاداش و مجازات را برای فهماندنِ آنها به مردم به خدمت بگیرد. نقضِ انتظاراتِ حکومت، و نه قانونِ مکتوب، مجازات دارد، و هر که انتظاراتِ حاکم، و نه قانونِ مکتوب، را تامین کند پاداش میگیرد.
اما از آنجا که انسانْ آزاد آفریده شده و غریزتا معنای آزادی را میفهمد، میداند دزدانِ آزادی چه کلاه بزرگی بر سرش میگذارند. آزادیخواهان هر جا که بتوانند قانون را میشکنند و حتی خود پیروان قانونِ دزدان هم آن را هر وقت که بتوانند نقض میکنند. این تنازعِ آزادی و سرکوب آنقدر ادامه مییابد تا روزی که جامعه مرگِ آزادیدُزدان را به چشم خود ببیند. تاریخ گواه است.
جامعهٔ آزاد جهنمِ قاتلان و دزدان و متجاوزان است، و جامعهٔ سرکوبگر بهشتِ آنهاست.
خودسانسوریْ خودسرکوبی است
خودسانسوری بخشی از این چارچوبِ نانوشته است. وقتی انتظارات نظام حاکم برای سرکوب استعدادهای انسانیِ خود را میفهمی و خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را برآورده میکنی، یعنی خودت را سرکوب کردی.
لازم نیست غیبگو باشید تا توقعاتِ محیطِ اطراف را کشف کنید.
وقتی در خانوادهای رشد میکنی، با ارزشها و ضدارزشها و توقعات آن خانواده بزرگ میشوی. پس پیامدهای مثبت و منفیِ هنجارشکنی یا رعایت هنجارها را میدانی.
خودسانسوری گاهی برای حفظ جان و مالِ خود و دیگران ضروری است، ولی وقتی برای پاداشگرفتن از محیط تصمیم میگیری برای همیشه استعدادهای خوبِ خودت را خفه کنی، این دیگر خودزنی است.
چرا سرکوبِ بیان مهم است؟
جامعهٔ آزادیخواه جهنمِ جانیان و دزدان و متجاوزان است، و جامعهٔ سرکوبگر بهشتِ آنهاست. در طول تاریخ، فریبکارانی در لباس پیامبران و متفکران و سیاستمداران و رهبرانِ مشروع و غیره برای کسب و حفظ قدرت دست به تولید انواع ایدئولوژیهایی زدهاند که هدفشان تشکیل و توجیه جامعهٔ سرکوبگر بوده است: ساختارهای زورسالار و بردهدار که بهشتی برای خودشان به بهای جهنمی برای اکثریت باشد.
بدون سرکوب هیچ وقت اسلام و مسیحیت و کمونیسم و بقیهٔ نظامهای بردهداری به قدرتِ سیاسی دست نمییافتند.
به دلایل مختلف، سرکوب حقیقت و آزادی بیان مهم است: برای نگهداشتن مردم در جهل؛ برای رفعِ عاملیت و استقلال فردی؛ برای تحکیم بردهداری و حفظ رژیم زورسالار.
آزادیْ قاتلِ نظامهای نامشروع است و هر نظامِ نامشروعی قاتل خود را جستجو میکند تا به هر نحوی که بتواند آن را نابود کند.