میر تمیم انصاری، نویسنده افغانستانی اهل آمریکا، مولف کتب تاریخی دربارهٔ افغانستان و اسلام، کتابی دارد با عنوان «اختراع دیروز»، که از قضاء در بزنگاه تحولات اوکراین، ما را بهتر با فلسفهٔ تاریخ آشنا میکند. او در این کتاب از ما میخواهد تاریخ را همچون داستانی در نظر بگیریم که وقایع گذشته را بازتعریف میکند تا اقدامات امروز ما را توجیه کند. از قضاء رئیسجمهور روسیه تا پیش از تجاوزش به اوکراین مدام در حال تاریخپردازی و جعل تاریخ بود.
***
انصاری تا پیش از آنکه نویسنده غیرداستانی موفقی شود، به عنوان ادیتور کتب تاریخی کار میکرد. کار آسانی نبود. او باید وقایع پیچیده را به سادهترین شکل توضیح میداد و همزمان حواسش باشد که تعداد کلماتش از حدی فراتر نرود. بهعلاوه، او باید تعیین میکرد کدام جزئیات تاریخی گنجانده شود و کدام نشود.
در این دوره انصاری متوجه شد که تاریخ مثل داستان است: روایتی کاملا تغییرپذیر که همواره افراد مختلفی به دلایل مختلف مشغول ویرایش آن هستند.
نحوهٔ روایت تاریخ، بحثی داغ و فراگیر است. در آمریکا نحوهٔ روایت بخشهای ناخوشایند تاریخ کشور ــ از دوران بردهداری تا بازداشت دستهجمعی ژاپنیهای آمریکا طی جنگ جهانی دوم ــ محل اختلاف شدیدی است. در اروپا بر سر نحوهٔ روایت هولوکاست ــ مثل نقش هر کشور در نسلکشی ــ اختلاف نظر وجود دارد. از آن طرف، بچههای ژاپنی چیز زیادی دربارهٔ جنگ جهانی دوم یاد نمیگیرند.
نتیجه اینکه خط داستانیِ تاریخ قدری انعطافپذیر است. مثلا بعد از پایان جنگ کره، دولت کره شمالی تاریخ را طوری دستکاری کرد تا نقش کیم ایل سونگ و خانوادهٔ او را در شکلگیری کشور بزرگ جلوه دهد. یا ولادیمیر پوتین با دستکاری تاریخ، تمایز اوکراین را، هم از روسیه و هم اتحاد شوروی، انکار کرده است. حرفها و مقالات پوتین، که مورخانِ هر دو طرف پردهٔ آهنین آن را رد میکنند، توجیهی دروغین برای تجاوز اخیر روسیه به اوکراین بوده است.
بیدلیل نبود که انصاری «اختراع دیروز» را نوشت. این اثر گرچه کتاب تاریخی محسوب میشود، بیشتر دربارهٔ فلسفهٔ تاریخ است تا خود تاریخ: در واقع انصاری نحوهٔ خلق روایتهای تاریخی به دست آدمها، و نحوهٔ خلق انسانها از طریق این روایتها را نشان میدهد.
تاریخ شفاف نیست، بلکه اغلب شرحی ناقص و شدیدا مغرضانه از وقایع گذشته است. قومیت، جنسیت و طبقهٔ اجتماعی همگی در درک و روایت ما از تاریخ نقش دارند. اگر یکی از آنها را از معادله خارج کنید، شاید روایتِ جدیدی خلق شود.
فلسفهٔ تاریخ
برخلاف مردم ذهنیت عمومی، تاریخ اصلا شفاف نیست، بلکه اغلب شرحی ناقص و شدیدا مغرضانه از وقایع گذشته است. چیزهایی مثل قومیت، جنسیت و طبقهٔ اجتماعی همگی ممکن است در درک و روایت ما از تاریخ نقش بازی کنند. اگر یکی از آنها را از معادله خارج کنید، شاید روایتِ جدیدی خلق شود.
به عقیدهٔ انصاری، تاریخ از معلومات/اطلاعات ساخته میشود، همانطور که یک کلیسا از آجرها ساخته میشود؛ آجرها خودشان کلیسا نیستند؛ کلیسا یعنی نحوهٔ آرایش آجرها. و با بسط معنا، تاریخ یعنی نحوهٔ چیدن اطلاعات و اخبار.
نگاه انصاری به تاریخ، آدم را یاد نگاه لئو تولستوی مولف روس میاندازد که در پایان رمان معروف خود «جنگ و صلح» به تفصیل شرح داده است. این رمان ماجرای زندگی چند خانوادهٔ اشرافی روس را در جریان جنگ روسیه با ناپلئون بناپارت در اوایل قرن نوزدهم روایت میکند.
به نوشتهٔ تولستوی، این رمان پاسخی به تفسیر مورخان از جنگ بود. در آن زمان جامعهٔ آکادمیک شیفتهٔ نظریهٔ «بزرگمرد» بود. این نظریه را فیلسوف اسکاتلندی توماس کارلایل رواج داد که بر اساس آن، تاریخْ محصول اقدامات گروهِ اندکی از «مردان بزرگ» و بانفوذ است. [که البته تقلیل تاریخ است]. مثل ناپلئون در اوج قدرتش.
جورج هگل، تاثیرگذارترین فیلسوف زمان خود، او را «روح جهان» میخواند. در فلسفهٔ تاریخی هگل (که به تضارب عقاید و سبکهای زندگی اعتقاد دارد)، ناپلئون کسی بود که میتوانست گذشتهٔ سلطنتی فرانسه را به آیندهٔ جمهوریخواهانهٔ آن وصل کند.
تولستوی مخالف این بود که اراده و اقدامات یک نفر به تنهایی میتواند تاریخ را شکل دهد. او خودش قبلا در جنگ کریمه شرکت داشت، و میدانست که بسیاری از داستانهای موجود در کتب تاریخی واقعیت ندارد. تاریخ هم مثل جنگ پر از هرجومرج و غیرقابل پیشبینی است.
روایت تاریخی روسیه
هرچند کتاب انصاری ماهها پیش از تجاوز روسیه به اوکراین منتشر شده، سوالاتی که او مطرح میکند، نقطهٔ شروع خوبی برای نگاه به مباحث ژئوپولیتیک مرتبط با جنگ جاری در اوکراین است.
پوتین در ۲۴ فوریه در یک سخنرانی تلویزیونی، روایتی احساسی اما دروغین دربارهٔ تاریخ مدرن ارائه داد. او مقابله با توسعهٔ ناتو به سمت روسیه را بهانهٔ تجاوز خود به اوکراین قرار داد.
داستانی که پوتین برای کشورش تعریف میکند، از جایی شروع میشود که میخائیل گورباچف تمام کرد. در پی فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱، روسیه جایگاه خود به عنوان ابرقدرتی جهانی را از دست داد و بسیاری از کشورهای اروپایی که از سالها پیش در جماهیر شوروی بلعیده شده بودند، دوباره استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود را پس گرفتند.
به گفتهٔ پوتین، فروپاشی شوروی موازنهٔ قوا را در دنیا به هم زد و کشورهای غربی ــ در پی پیروزی در جنگ سرد ــ روابط بینالملل را نقض کردند و از جداییطلبانِ پساشوروی حمایت کردند، و حضور آمریکا در شرق اروپا گسترش یافت، و در عراق و لیبی و سوریه جنگ به راه افتاد.
سخنرانی پوتین اطلاعات تاریخی زیادی در خود داشت؛ روسیه بعد از ۱۹۹۱ نفوذ خود را از دست داد، و اقداماتی مثل جنگ عراقْ اقداماتی امپریالیستی محسوب میشود. ولی مثل استعارهٔ کلیسا که انصاری به کار برد، نحوهٔ سرهمبندی و تفسیر اطلاعات تاریخی از سوی پوتین است که مشکلآفرین میشود. مثلا طبق تفسیر بسیاری از کارشناسان میتوان گفت فروپاشی شوروی مدرک دیگری بر بیثباتی ذاتی دولتهای استبدادی است. پوتین این اتفاق را به تاریخ روسیه پیوند میزند (نه شوروی)، و فروپاشی شوروی را حمله به ملت روسیه و طرز زندگی آنها معرفی میکند.
این ایده محورِ تاریخپردازی پوتین است که احیای اقتدار جهانیِ روسیه را هدف غایی و مطلق کشورش و مردم آن میداند.
از زمان الحاق کریمه، علاقهٔ شدید روسیه به خاک اوکراین بر همگان آشکار شده بود، ولی نگرانی از یک تهاجم تمامعیار، در تابستان امسال بروز کرد؛ وقتی پوتین با انتشار مطلبی دست به جعل تاریخ دو کشور زد.
روایت استقلال اوکراین
از زمان الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴، علاقهٔ شدید روسیه به خاک اوکراین بر همگان آشکار شده بود، ولی نگرانی از یک تهاجم تمامعیار، در تابستان امسال بروز کرد، چون پوتین مقالهای نشر کرد با این عنوان: «در باب وحدت تاریخی روسیه و اوکراین». در این مطلب او مدعی شد تاریخ هر دو کشور یکیست و هرگز از هم جدا نبوده است.
کارشناسان سریعا این مقاله را محکوم کردند و آن را دستکاری تاریخ با تمرکز بر وجوه مشترک روسیه و اوکراین دانستند. بدتر از آن، پوتین به دروغ مدعی شد که اروپاییشدنِ اوکراینْ نمایشیست که دشمنان روسیه ترتیب دادهاند و نه تصمیم آزادانهٔ خود مردم این کشور.
طی چند ماه گذشته و خصوصا هفتهٔ گذشته، مولفان و مورخان اروپای شرقی و سیاسیون تلاش کردهاند تا دروغهای روایتِ پوتین را افشاء کنند. و معلوم شد که حتی ادعای مالکیت بر اوکراین بر این اساس که بخشی از جماهیر شوروی بوده قابل رد است، چون خودِ لنین بنیانگذار شوروی ــ که به انقلابات خودجوش اعتقاد داشت ــ اصرار داشت اقمار شوروی باید خودمختار یا حق تعیین سرنوشت داشته باشند.
بخشی از اصل و نسب تاریخیِ هم روسیه و هم اوکراین برمیگردد به یک قلمروی قرونوسطایی موسوم به «روس کییف»، که در واقع اتحادی از اقوام اسلاوی و بالتیک و فنلاندی بود که بعدا منحل و به جوامعی متمایز تقسیم شد. تفاوت زبانی بین روسها و اوکراینیها در قرن ۱۳م ظاهر شد. در پی تفاوت زبانی، تفاوت فرهنگی و دینی هم ظاهر شد. و در قرن ۱۵م، بین کلیساهای مسکو و کییف جدایی افتاد. همینطور اقوام قزاق که به خودمختاری و استقلال سیاسی معروف بودند، در تاسیس هم اوکراین و هم روسیه نقش مهمی داشتند. در واقع با نگاهی به تاریخ اوکراین، میتوان دید که پوتین به شکل خطرناکی تاریخ را تحریف کرده و حالا، با رد تاریخ ملت اوکراین، روایتی از تاریخ روسیه را اشاعه میدهد که تولستوی را در گور خود میلرزاند.
در نهایتْ مسئله دنبالهرویِ پوتین از یک روایت خاص نیست، بلکه دنبالهروی او از یک «فرا-روایت» است: یعنی روایتی پوشالی که نه تاریخ شوروی و نه استقلال ملت اوکراین را قبول ندارد.
معلوم نیست تجاوز روسیه متوقف خواهد شد یا نه، ولی این را میدانیم که همهٔ روایتهای پوشالی به وقتش فرو میپاشند.