اتحادیهٔ اروپا با استقبال از تقاضای عضویت اوکراین و مولداوی، از آستانهای عبور کرده که این اتحادیه را به رقیب اصلی روسیه بدل خواهد کرد. اروپا باید به بلوغ برسد و بفهمد که بقا در یک منطقهٔ خطرناک، نیازمند تغییر در اولویتهاست.
***
جنگ روسیه در اوکراین یک بار دیگر اروپا را دو قطبی کرده است. شرقش از غربش جدا میشود و مرز بین آنها یحتمل جایی خطرناک خواهد بود که امنیتش با نیروی نظامی تامین بشود.
البته ما نمیدانیم این جنگْ کِی و چگونه به پایان خواهد رسید. ولی با توجه به تحولات اخیر به نظر میرسد که هم اوکراین و هم مولداوی کاندیدای اصلی عضویت در اتحادیهٔ اروپا هستند و طی یک سال به عضویت کامل این اتحادیه در آیند. رهبران سه کشور بزرگ اتحادیهٔ اروپا (فرانسه، آلمان، و ایتالیا) و همینطور رومانی، هفتهٔ گذشته در جریان سفر خود به کییف این امر را تصریح کردند. آنها علنا از عضویت اوکراین و مولداوی حمایت کردند، و بلافاصله بعد از آنها کمیسیون اروپا هم همین کار را کرد.
این روندِ گسترشْ به تغییر اساسی اتحادیهٔ اروپا منتج خواهد شد، چون این اتحادیه را به یک بازیگر ژئوپولیتیک تبدیل میکند که رقیب اصلی روسیه در قارهٔ اروپا خواهد بود. پوتین رئیسجمهور روسیه با حملهٔ متجاوزانه به اوکراین بیپرده نشان داد که در پی احیای امپراتوری روسیه است. به این معنا، او بر اساسِ اصولی عمل میکند که تماما منافی اصول اتحادیهٔ اروپاست؛ اصولی مثل حاکمیت برابر، تمامیت ارضی، احترام به مرزها، و حاکمیت قانون.
اتحادیهٔ اروپا تصمیم گرفته اوکراین را در جمع خود بپذیرد نه بهخاطر خواست آنها یا بهخاطر امیال امپریالیستی خود، بلکه چون پوتین آنها را وادار به این کار کرده است. پوتین با آغاز این جنگْ اروپا را در مقابل دو انتخاب قرار داد: اروپا یا باید قدرتطلبیِ کرملین را بپذیرد، یا باید از هویت و منافع خودش بر اساس احترام به حقوق بشر و اصول دموکراتیک دفاع کند.
ولی اتحادیهٔ اروپا انتخابش را کرده، و تصمیم گرفته از اصول و آزادی خود دفاع کند. برخی منتقدانِ این تصمیم شاید بگویند که بهتر است با روسیه مذاکره کنیم. ولی این حرفها اعتباری ندارد. حتی اگر اتحادیهٔ اروپا مایل به دلّالی برای سازشی نامعلوم با کرملین بود، باز هم این راه به جایی نمیرسید، چون موضعِ اتحادیهٔ اروپا درست متضادِ موضع پوتین است که قصد دارد امپراتوری روسیه را احیاء کند.
از آنجا که هیچ یک از طرفها تسلیم نمیشود، باید منتظرِ منازعهای بلندمدت باشیم. و چون قدرت نظامی و توانمندیهای بازدارندگیْ قهرا نقشی تعیینکننده خواهد داشت، این جنگْ شخصیتِ اتحادیهٔ اروپا را تغییر خواهد داد: پروژهٔ ادغامِ اقتصادیْ دیگر اولویتِ اصلی نخواهد بود؛ از حالا به بعد، امنیت و منافع ژئوپولیتیک اولویت اول است.
اعلام حمایت از عضویت اوکراین و مولداوی، آغاز مرحلهٔ دوم گسترش اتحادیهٔ اروپا به سمت شرق است. هر چند عضویت هیچیک از این دو کشور به این زودی اتفاق نمیافتد، ولی روندِ آن دیگر بیبازگشت است. اگر کشورهای شرق اروپا مایل و قادر به پیوستن به این اتحادیه هستند، پس اروپای آینده بدون آنها ساخته نخواهد شد.
دلیلش ساده است. وقتی زمانِ تولدِ ایدهای فرا میرسد، دیگر نمیتوان جلویش را گرفت. و برعکس، وقتی ایدهای منسوخ میشود، دیگر نمیتوان آن را حفظ کرد ــ هر چند قوای نظامیْ پشتِ آن باشد. منازعهٔ جدید بین اروپا و روسیه، جنگِ ایدههاست. این یک تضاربِ فکری بین امپریالیسم و دموکراسی است.
با توجه به اهمیت تاریخی این تحول، کشورهای اروپای غربی نباید در برابر مخاطراتِ پیشرویشان به توهماتِ آرامبخش پناه ببرند. نظمِ موجودِ اروپا در اصلْ حولِ هدفِ ادغامِ روسیه و اروپا شکل گرفت. ولی پوتین این پروژه را برای همیشه داغان کرد. حالا دیگر این ایده منسوخ است.
با جنگ جاری در اوکراین، اروپا با آزمونِ بلوغ مواجه است؛ اروپا در دنیای ابرقدرتها و رقابتهای اتمی به دوران بلوغ خود رسیده است. خوب یا بد، اینها واقعیاتِ ژئوپولیتیکِ دههٔ جاری است. اروپا بدون ائتلافی پایدار با آمریکا، در وضعِ شکنندهٔ فعلیاش، برای بقا در این عرصه خیلی ضعیف است. منافع و ارزشها به تنهایی به جایی نمیرسد.
یک راه این است که اروپا به ضعفِ موجودِ خود تن دهد و به توهماتِ اغفالکننده پناه ببرد؛ که نتیجهاش میشود تسلیم و وابستگی به روسیه. در دنیای رقابتِ ابرقدرتها جایی برای ملاحظهٔ حالِ اروپا نیست.
اما تنها انتخابِ واقعیِ اروپا این است که به فکر ائتلافهای دوراندیشانه باشد، قدرتِ خودش را بسازد، و توانمندیهای بازدارندگیِ خود را توسعه دهد. یک استراتژیِ منسجم برای بقا در جنگِ جدیدِ ایدهها، باید جایگزینِ توهماتِ قدیمی شود. اروپا باید قبول کند که در منطقهٔ خطرناکی زندگی میکند.