اشاره: این نوشته ادامهٔ بحثی است که پیشتر نویسنده به همراهی آقای یحیا عمار، با عنوان «گفتمان مسلط قدرت در افغانستان: برچسبزنی و گریز از گفتوگو» به تاریخ ۱۹ سرطان ۱۳۹۹ در اطلاعات روز منتشر کرده است. برای پیشزمینه بر این بحث و درک تصویر کلیتر «امتناع گفتوگو» در افغانستان، به یادداشتهای آقای یحیا عمار رجوع شود که در سیزده پاره از تاریخ ۳۱ ثور ۱۳۹۷ الی ۲۶ اسد ۱۳۹۷ در حسابکاربری فیسبوک ایشان منتشر شده است.
***
درآمد
فروپاشیها و بحرانها پدیدههای پیچیده و چندلایهای هستند که عوامل و ریشههای زیاد دارند. سادهسازی و بررسی تکعاملی نه تنها هیچ کمک مؤثری در فهم آنها نمیکند، بلکه فرآیند اندیشیدن ما در بارهٔ سرشت وضعیت، عوامل پدیدآورنده و راه برونرفت از آنها را آشفتهتر و تیرهتر میکند. اندیشیدن در مورد بحران کنونی افغانستان هم نباید در دام فریبندهٔ سادهسازی و بدیهیانگاری بیفتد و ما را از درک و فهم آن دورتر کند. ولی، اندیشیدن زمانی ممکن میشود که زمینه و فضای گفتوگو وجود داشته باشد. در شرایط کنونی، به نظر میرسد مهمترین چیز تمهید و تقویت زمینه و فضای گفتوگو باشد. این نوشته صرفا میکوشد بحث در بارهٔ یکی از موانع فراروی گفتوگو و اندیشیدن در بارهٔ بحران کنونی را باز کند: «نفرتپراکنی». نویسنده دوست دارد خوانندهگان این تلاش را به عنوان دعوتی به گفتوگو در این باره دریابند و با آن به عنوان تحلیل همهجانبه و خاتمهبخش در این زمینه برخورد نکنند.
چرخهٔ نفرت، خشونت و بحران
بحرانها از افراد و گروههای اجتماعی هزینههای سنگین و سهمگین میستاند؛ با درجات مختلف. یکی از نتایج آن زخم و مرارت عاطفی شدید است که بر افراد و گروههای اجتماعی تحمیل میشود. یکی از پیامدهای آن خشم است که همدلی را نابود و فضای اجتماعی را زهرآگین میکند و زمینه را برای تولید نفرت مهیا میسازد. نفرت به نوبهٔ خود مسیر انسانیتزدایی از افراد و گروههای اجتماعی راه هموار میکند. انسانیتزدایی به تولید خشونت در اشکال مختلف آن میانجامد. گسترش خشونت هم به حجم و ژرفای نفرت میافزاید، هم جامعه را به سوی بحران و فروپاشی میراند. این مسیر به هیچ صورت خطی نیست؛ یک چرخه است و میشود آنرا از این طرف هم خواند. در چنین وضعیتی، گفتوگو اگر بکلی ناممکن نشود، به غایت دشوار میشود. غیبت گفتوگو مجال اندیشیدن را تنگ میکند. ولی رهایی از این چرخه، البته اگر چنین تمایلی وجود داشته باشد، تنها با مهیا نمودن فضای گفتوگو و ممکن کردن اندیشیدن میسر میشود.
اما، چرا نفرتپراکنی و خشونت در فضای قطبیشده در دوران بحران اینقدر جاذبه دارد؟ این سوال پیچیده و دشوار است و قطعا یک توضیح واحد ندارد. شاید در فضای بحران زخمهای ما تازه است، ترومای فردی و جمعی ما هنوز فرصت پرداختن همهجانبه به بحران را برای ما نمیدهد و زخمهای روانی-عاطفی فردی و جمعی ما را وسوسه میکند تا در جستوجوی راهحلهای ساده و فوری برآییم. چنین حالتی استیصال جمعی میآفریند و روشهایی که بیشترین ظرفیت ابراز و ارضای خشم را داشته باشند، جاذبه پیدا میکنند. در چنین وضعیتی، هیچ چیز به اندازهٔ نفرتپراکنی و خشونت جلوهگری و فریبندگی ندارد. نفرتپراکنی و خشونت ممکن است به لحاظ هستیشناسی به ما احساس امنیت ببخشد و در روابط گروهی مشخص در فضای زهرآگین یادشده، ارزش و جایگاه ما را تحکیم و تقویت کند. میشود در این مورد خیلی عمیقتر هم اندیشید و نقش ساختارهای مسلط نظیر مردسالاری، استبداد سیاسی و غیره را بر نگاه، ارزشها و رفتارهایمان برجسته کرد و کاوید. شاید بسیاری از ما از خود بپرسیم که وقتی آنها دارند نفرتپراکنی میکنند و کمر به خشونت بستهاند، چرا ما کم بیاییم؟
ممکن است این توضیحات به غایت سادهانگارانه و سطحی باشند و محتاج بحثهای مفصل. این وضعیت را میشود بصورتهای مختلف با رویکردهای جامعهشناختی، روانشناختی، فرهنگی، سیاسی و یا اقتصاد سیاسی توضیح داد. به همین خاطر، لازم به یادآوری میدانم که بنبست گفتوگو در افغانستان صرفا حاصل بحران کنونی نیست و ریشهها و سرچشمههای ساختاری، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی عمیقتر دارد. شاید بهتر و دقیقتر این باشد که بگوییم بحران کنونی زاییدهٔ ناتوانی فرهنگی ما در مهیا کردن زمینهٔ گفتوگو است (برای پیگیری ژرفتر، رجوع شود به کتاب «خواب خرد» از علی امیری). با اعتراف به این پیچیدگی، مایلم بحث خودم را روی ایجاد زمینه و فضای لازم برای گفتوگو متمرکز کنم.
ضرورت فضاسازی برای ممکن کردن گفتوگو
حالا، میخواهم بحثم را روی سه سوال اساسی متمرکز کنم: یک، فضای ممکنکنندهٔ گفتوگو چگونه است؟ دو، ضرورت ایجاد چنان فضایی، بر چه مبنایی استوار است؟ و سه، چگونه میشود چنان فضا را فراهم کرد؟
اول از همه، در فضای زهرآگین و نفرتآلود بحث مستدل به اندازهٔ خطابههای نفرتآمیز خریدار ندارد. باید بگویم که گفتوگو نیازمند ظرفیتهای لازم زبانی، فرهنگی و فکری است. از این جهت، ما با تنگناهای جدی و ژرف در عرصهٔ زبان و فرهنگ روبروییم. باید اعتراف کنیم که گذر و گذار از این تنگناها نیازمند زمان زیاد و سعی وسیع است. مهمترین شاخصهٔ فضای مستعد گفتوگو اجتناب از انسانیتزدایی از دیگران است. انسانیتزدایی از دیگران، به اهریمنسازی و دشمنپنداری میانجامد و «دیگری»ای خلق میکند که تنها شایستهٔ انزجار، خشونت و نابودی است. برای اینکه بتوانیم با دیگر گفتوگو کنیم، لازم است به این پندار بوجود بیاید که ما به عنوان اعضای یک جامعه از شأن و جایگاه برابر انسانی برخورداریم. ملزومات حداقلی آن این است که قبول کنیم که هر کدام ما صاحب خردیم؛ از لحاظ شأن انسانی و عضویت در جامعهٔ سیاسی جایگاه برابر داریم؛ از منظر وابستگی و عضویت در گروههای اجتماعی مختلف، منافع، اندیشهها و ارزشهای گوناگون داریم و این منافع، اندیشهها و ارزشها اکثرا با ارزشهای دیگر افراد و گروهها ممکن است ناسازگار باشند و همیشه نسبیاند؛ لزوم همزیستی مسالمتآمیز تندادن به گفتوگو است؛ گفتوگو زمانی میتواند مفید و معنادار باشد که به لحاظ انسانی و اخلاقی رنج افراد و گروههای ستمدیده به رسمیت شناخته شود و افراد، ساختارها، روایتها و روابط قدرتی که ستم یادشده را ممکن کرده و تداوم بخشیده، مذموم و نیازمند اصلاح پنداشته شود؛ و نهایتا برای پیروزی گفتوگو از از توسل به زور و خشونت در فرآیند گفتوگو اجتناب شود و به نتیجهٔ گفتوگو احترام گذاشته شود. اگر کسی در فرآیند گفتوگو دیدگاه خود را مطرح میکند، ناخرسندی خود را ابزار میکند یا از فردی، هنجاری، روایتی، ساختاری یا روابط و شرایط اجتماعی-سیاسی سخن میگوید که بر او ستم و رنج تحمیل کرده، نباید بیدرنگ و ناهمدلانه خبیث و اهریمن پنداشته شود. تنها در چنین فضا است که گفتوگوی معنادار و ثمربخش میسر و ممکن میشود.
شاید این پرسش مطرح شود که از جایگاه نابرابری که بر اثر این روایتها و ساختارها ایجاد شده و استحکام یافته، چگونه میشود گفتوگو کرد؟ چگونه میشود ملزومات گفتوگوی معنادار نظیر جایگاه برابر، عدم استفاده از زور، التزام به نتیجهٔ گفتوگو و غیره را تأمین کرد؟ من به این دشواری واقفام. قطعا تصویری که در بالا از فضای مستعد برای گفتوگو ترسیم شد، آرمانی است. به عبارت دیگر، در ایدهآلترین حالت، فضای گفتوگو باید آنگونه باشد اما روابط قدرت میان گروههای اجتماعی و اعضای این گروهها در دنیای واقعی مجالی برای تحقق آن وضعیت ایدهآل را نمیدهد. صورتهای فرهنگی نابرابری جایگاهها، استفاده از زور بصورت ساختار و نامرئی یا کممرئی، و اشکال دیگر ساختاری عدم التزام به نتیجهٔ گفتوگو دشوار است که تأمین شود. به عبارت دیگر، فراهمکردن فضا و زمینهٔ ایدهآل برای گفتوگو چه بسا که ناممکن است. انسانیتزدایی از دیگران و نفرتپراکنی علیه دیگران تنها کار افراد نیست و اکثرا صورتهای پیچیده، عمیق و چندلایه دارد که اغلب بصورت سازمانیافته در هیئت روایتها، گفتمانها، ساختارها و نهادهای رسمی و غیر رسمی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتا اقتصادی عمل میکنند. روابط قدرتی که در نتیجهٔ عملکرد این مجموعه ایجاد میشود، عاملیت افراد و گروههای اجتماعی را به درجات مختلف محدود یا هم تشدید میکند. این توضیح شاید بتواند به ما کمک کند تا پیچیدگی و دشواری اصلاح این مقولهها برای پدیدآوردن فضای گفتوگو را بتوانیم به درستی تصور کنیم.
در این صورت، آیا تلاش در آن راستا بیهوده؟ شاید پاسخهای مختلفی بشود به این پرسش داد؛ ولی جواب من این است که ما ناگزیریم برای محقق کردن حداقلیترین صورت آن فضای تلاش کنیم. به یاد داشته باشیم که هر کدام از مقولههای یادشده بصورت نسبی مد نظر است، نه مطلق. تلاش در این راستا هم ضرورت هم لزوم عملی دارد، هم خاستگاه اخلاقی. از منظر عملی، هزینههای نفرتپراکنی، خشونت و بحران گزاف است. باید بپذیریم که توقف کامل آن نفرت و خشونت قطعا خیالاندیشانه، بلندپروازانه و زمانگیر است ولی کاستن تدریجی آن سراسر ناممکن نیست. باید از خودمان بپرسیم که در برابر چنین وضعیتی، تکلیف و مسئولیت اخلاقی هر کدام ما چیست؟ شاید برخی استدلال کنند که وقتی نمیتوان نفرت و خشونت را بکلی از جامعه محو کرد و زمینهٔ ایدهآل برای گفتوگو را ایجاد کرد، مسئولیت اخلاقی هم از شانهٔ ما میافتد. ولی آیا با این استدلال تقدیرگرایانه و ماکسیمالیستی، میتوان خیال خود را کاملا آسوده کرد؟ آیا حداقل مسئولیت اخلاقی ما همین نیست که روی همین «کاری نمیشود کرد» بیشتر فکر کنیم؟ و از خودمان بپرسیم که ما به عنوان عامل اخلاقی، در حد توان و استطاعت فردی خود، چه میتوانیم انجام بدهیم؟ شاید این حرف سادهلوحانه به نظر برسد، ولی اگر وضعیتی را تصور کنیم که بر سر سهراهی نفرتپراکنی، بیاعتنایی و پرهیز فعال از نفرتپراکنی قرار داریم، در این صورت، دومی به مراتب بهتر از اولی است و سومی به مراتب بهتر از دومی و دوچند بهتر از اولی. آیا باز هم میشود با پنهان شدن پشت آن «کاری نمیشود کرد»، تصور کنیم که مسئولیت اخلاقی نداریم؟ شاید به پاسخ قاطع و فیصلهبخش در مورد این پرسش نرسیم، ولی خوب است در بارهٔ آن فکر کنیم.
از سوی دیگرِ، باید در نظر داشته باشیم که رفتارهای اجتماعی ما نسبت به همدیگر تنها به دوگانهٔ خشونت و گفتگو خلاصه نمیشود. به حکم اینکه فضای آرمانی برای گفتوگوی آرمانی وجود ندارد، و نمیتوانیم برای زدودن کامل نفرت و خشونت کاری از پیش ببریم، نمیشود مشارکت در نفرتپراکنی یا انفعال در قبال آنرا را توجیه کنیم. رفتارهای ما طیف وسیعی را در بر دارد که خشونت و نفرتپراکنی در یک سوی آن و گفتوگوی ایدهآل در سوی دیگر آن قرار میگیرند؛ ولی در میان این دو ، امکان وسیعی قرار دارد که یکی هم شاید بشود گفت خشونت-گفتوگو است؛ به این معنا که با وجود خشونت، برای ترویج گفتوگو سعی و زمینهچینی کنیم. به نظر من، پافشاری یکجانبه بر گفتوگو، میتواند حداقلیترین حالت آن باشد. به عبارت سادهتر، کمترین کاری که میتوانیم بصورت فردی یا در قالب گروهی انجام بدهیم، پرهیز از نفرتپراکنی و التزام به لوازم گفتوگو است؛ حتا بصورت یکجانبه. به جای اینکه تمام افراد و اقشار جامعه در نفرتپراکنی سهیم شویم، یا در برابر موجهای سهمگین نفرتپراکنی که همهجا را فراگرفته، بیاعتنا باشیم، راهگشاتر این است که دستکم یک تعداد از ما بصورت فعال و آگاهانه، از ترویج نفرت و ایراد خطابههای نفرتپراکنانه پرهیز کنیم و با ترغیب دیگران به این کار، برای ترویج فضای عاریتر از نفرت و مهیاتر برای گفتوگو همت کنیم.
شاید این مثال بتواند این موضوع را کمی روشنتر کند: در واکنش به نوشتهای یا خطابهای که محتوای نفرتپراکنانه دارد، به جای توسل به دشنام و نفرتپراکنی متقابل، با خویشتنداری در برابر حس انتقامگیرانهای که نفرتپراکنی یادشده در ما ایجاد کرده، مقاومت کنیم و با شکیبایی و دقت، محتوای آن سخن نفرتپراکنانه را باز کنیم و نشان بدهیم که چگونه از مخاطبان خود انسانیتزدایی کرده است. این کار را من نمونهای از التزام یکجانبه به اصول و ملزومات گفتوگو میدانم. درک میکنم که این کار غریزهٔ ما را به اندازهٔ نفرتپراکنی متقابل ارضاء نمیکند ولی تأکید میکنم که گامی مهمی به سوی گفتوگو میتواند باشد. از سوی دیگر، ایجاد، تکثیر و دسترسپذیر کردن فضاهای فیزیکی و مجازی برای انجام گفتوگو میتواند خیلی کارساز باشد. این فضاها میتواند با استفاده از پلتفورمهای مختلف مجازی یا مکانهای حقیقی و فیزیکی ایجاد شود. شاید تأثیرگذاری چنین فضاها خیلی خیرهکننده نباشد، ولی بدون شک چنین فضاها میتواند گام مهمی در ادامهٔ التزام یکجانبه به پرهیز از نفرتپراکنی و توسل به گفتوگو باشد.
این سوال اساسی هم ممکن است مطرح شود که چگونه میتوان به خشونت-گفتوگو امید بست وقتی نفرت و خشونت پیوسته و بیمحابا زندگی ما را بر هم میزند، خانه و سرزمینمان را از ما میگیرد، امکان زندگی آبرومند را از ما میستاند، کرامت و شأن انسانی ما را پامال میکند، آیندهٔ ما را نابود میکند و حتا جانمان را میگیرد؟ این پرسشها قابل درک و عمیقاند. با پرهیز یکجانبه از نفرتپراکنی و خشونت، نمیشود جلوی این موجهای خشونت را گرفت. نمیتوان اکثریت مردم را قانع کرد که دست از نفرتپراکنی بردارند؛ و دشوار است تعداد قابل ملاحظهای از مردم را برای این کار راضی کرد که تغییر چشمگیری در میزان نفرت و خشونت ایجاد کند. با اعتراف به این دشواری، من مایلم تأکید کنم که پرهیز فعال از نفرتپراکنی و توسل به گفتوگو، حتا بصورت یکجانبه، یک قدم به جلو است و در نتیجه، هم از سهمگیری در نفرتپراکنی بهتر است، هم از انفعال و بیاعتنایی.
اما باید روشن باشد که پرهیز از نفرتپراکنی باید سرشت دادخواهانه و عدالتخواهانه داشته باشد و با چشمپوشی بر ستم، تبعیض و بیعدالتی نسبت به گروههای ستمدیده و محرومیتکشیده همراه نباشد. گفتوگو در مورد بحران زمانی معنا دارد و میتواند ما را در یافتن راه بیرونرفت از بحران کمک کند که ستم و بیعدالتی در محور آن قرار بگیرد. در حقیقت باید به همین دلیل در کاستن نفرت و ترویج گفتوگو کوشیده شود که مجالی برای اندیشیدن عادلانه در مورد بحران و رسیدن به راهحل عدالتمحور برای خروج از آن، مهیا و میسر شود. به همین دلیل نباید در این دام بیفتیم که در این راه عدالت را قربانی کنیم.
جمعبندی
پدیدههای اجتماعی پیچیده و چندلایهاند و سرشت پیچیدهٔ تاریخی، سیاسی، ساختاری، فرهنگی و گفتمانی دارند. راهحل یافتن برای چنین مشکلات هم به این سادگیها نیست. اما، پیچیدگی بحران، مسئولیت عملی و اخلاقی ما در قبال آن را رفع نمیکند. نفرتپراکنی و توسل به خشونت، ریشه در این سادهانگاری دارد که بحران به این دلیل وجود دارد که برای رفع آن خشونت کافی اعمال نکردهایم؛ پس راهحل همین است. همین که به سادهانگاری نهفته در این باور اعتراف کنیم، و بصیرت تاریخی در این زمینه را از دست ندهیم، گام مهمی در راستای گفتوگو برداشتهایم.
از سوی دیگر، این نگاه ماکسیمالیستی که فراهمکردن بستر آرمانی برای گفتوگو میسر نیست و کارهای حداقلی نمیتواند نفرت و خشونت را بصورت کامل، یا بصورت چشمگیر کاهش دهد، هم نمیتواند مسئولیت ما را رفع کند. تأکید میکنم که جامعه هیچگاه عاری از نفرت نمیشود و همیشه درجاتی از نفرت در جامعه وجود دارد. ولی وضعیتی که جامعه چنان از نفرت آکنده باشد که هر نوع گفتوگو را خفه کند، خطرناک است. امکان انجام کارهای حداقلی، نظیر التزام یکجانبه به پرهیز از نفرتپراکنی و توسل به گفتوگو همیشه وجود دارد و میتواند یکی از گزینهها باشد. ایجاد فضاهای کوچک و بزرگ مجازی و حقیقی میتواند گامی فراتر در این زمینه باشد. این را هم میبایست در نظر داشته باشیم که زمینهسازی برای گفتوگو به معنای قربانی کردن عدالت نیست؛ برعکس، گشودن راهی برای ممکن کردن عدالتخواهی برای بیرون رفتن از بحران است. بدون اعتراف به بیعدالتیها و ستمها، و تعهد اخلاقی برای رسیدگی به آنها، عبور از بحران میسر نیست.
من اصراری ندارم که حتمن همین طرز فکر و نوشته مسیر ما به سوی دنیای ایدهآل را هموار میکند. من همچنان به این باورم که اندیشیدن در مورد بحران بدون گفتوگو و گفتوگوی مفید بدون تمکین به عدالت ممکن نمیشود. به همین دلیل، دوست دارم این نوشته بتواند باب بحث در این مورد را بگشاید.