03mag-Farhadi-image01

استعاره‌ و ارزش‌های اخلاقی در آثار اصغر فرهادی

گایلز هاروی

با اصغر فرهادی در روزی سرد در حومه مادرید ملاقات کردم. او مردی منظم و جمع و جور است. موهای سیاه و ریش پورفسوری جذابی دارد که با موهای سفید مزین شده‌اند و از او چهره‌ای متواضع‌ و دل‌زنده به دست می‌دهد. با اینکه دانش او از زبان انگلیسی در حد مناسبی است، ولی ترجیح داده بود که از طریق یک مترجم گفتگو کنیم.

اصغر فرهادی، موفق‌ترین کارگردان در تاریخ سینمای ایران، شاید علاقهٔ کمی به سیاست‌ جهانی داشته باشد، ولی سیاست‌ جهانی قطعا به او علاقه‌مند است. در ۲۷ ژانویهٔ سال ۲۰۱۷،  کمتر از یک هفته بعد از اینکه هفتمین فیلم بلند مدت فرهادی، به نام «فروشنده»، نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد، رئیس جمهور ترامپ دستورالعمل اجرایی ۱۳۷۶۹ را مبنی بر منع ورود مسلمان‌ها به آمریکا امضا کرد. تحت شرایط این دستور، شهروندهای ۷ کشور اصلی مسلمان، از جمله ایران، تا مدت ۹۰ روز از ورود به ایالات متحده منع شدند.

برای فرهادی که شناخت ویژگی‌ها و رفتارهای انسانی خبره است، و فیلم‌های متفاوت و روشن‌فکرانهٔ او در زمینهٔ خطوط القا شدهٔ نادرست و نامناسب فرهنگی در ایران، از طرف مخاطب‌های سینمایی در کل دنیا پذیرفته شده‌اند، این دستور ترامپ یک توهین اخلاقی و عقلانی محسوب می‌شود. او دو روز بعد از امضای این دستورالعمل، بیانیه‌ای منتشر کرده و تصمیم خود را مبنی بر بایکوت کردن مراسم اسکار اعلام کرد، و در آن به تاریخچهٔ «تحقیر متقابل» اشاره کرد که زمینهٔ خصومت‌های آمریکایی/ایرانی است.

تصمیم فرهادی می‌تواند به مثابه مجازات کل گروه به خاطر عملکرد یک فرد باشد و به همین دلیل این «تحقیر متقابل» نوعی بی‌تفاوتی فوق‌العاده از سوی فرهادی را نشان دهد، اما آن‌ها که فیلم فروشنده را دیده باشند، که قضاوتی صریح در مورد ادعاهای مبنی بر تحقیر متقابل از دو جانب (آمریکایی‌ها/ایرانی‌ها) است، از این تصمیم فرهاد متعجب نشدند.

ایران از لحاظ زمانی، ۱۱ و نیم ساعت از لس‌آنجلس جلوتراست؛ به این ترتیب به وقت تهران، اوایل صبح بود که فرهادی به همراه جمعی از خانواده و دوستان صمیمی خود، برای دیدن هشتاد و نهمین مراسم اسکار گرد هم آمده بودند. تلویزیون دولتی ایران این مراسم را پخش نمی‌کند؛ از این رو خانوادهٔ فرهادی نیز مانند بسیاری از هموطنان خود، از دیش‌های ماهواره‌ای غیر قانونی برای تماشای شبکه‌های خارجی استفاده می‌کنند. (جالب این‌که همسر فرهادی، پریسا بخت آور نیز کارگردان فیلم و سینما است و اولین فیلم او به نام «دایرهٔ زنگی» که در سال ۲۰۰۸ اکران شد، داستان زوج جوانی را به تصویر می‌کشد که با نصب دیش‌های ماهواره‌ای در یک ساختمان آپارتمانی در تهران، قصد پول جمع کردن دارند.)

این دیش‌ها همیشه قابل اطمینان نیستند و از این رو، در صبحی که قرار بود مراسم پخش شود، دیش متعلق به خانوادهٔ فرهادی دچار ایراد و خرابی شده بود، و برای تعمیر نیاز به فردی متخصص در زمینهٔ این دیش‌ها داشت. در نهایت، یکی از دوستان فرهادی که در آن سوی شهر اقامت داشت و با استفاده از برنامهٔ VPN قادر به دیدن مراسم بود، توانست ارتباطی تصویری میان کامپیوتر خود و لپ‌تاپ فرهادی برقرار کند، و به این ترتیب، دوستان و خانوادهٔ فرهادی برای دیدن مراسم همگی دور لپ‌تاپ جمع شدند. این ارتباط درست زمانی برقرار شد که آنها توانستند تعلق گرفتن جایزهٔ اسکار را به فیلم «فروشنده» مشاهده کنند، که توسط بازیگرهای معروف، شیرلی مک‌لین و چارلز ترون، در صحنهٔ اسکار اعلام شد.

فرهادی از دو شهروند ایرانی-آمریکایی، فیروز نادری، دانشمند سابق ناسا و انوشه، و یک کارآفرین فناوری اولین زن گردشگر فضایی به دور زمین بود، درخواست کرده‌ بود تا به نمایندگی از او در مراسم حضور داشته باشند. (فیروز نادری می‌گوید که به نظرش دلیل انتخاب آنها از طرف فرهادی، نشان دادن این مفهوم بود که مرز‌های زمینی از فضا قابل مشاهده نیستند و همهٔ انسان‌ها باهم یکسان می‌باشند).

زمانی که هیاهوی بوجود آمده در اتاق پذیرایی آپارتمان فرهادی آرام گرفت، دو نماینده منتخب فرهادی هم در لس‌آنجلس به روی صحنه رفتند. انوشه انصاری با یک سخنرانی نوشته شده از طرف خود فرهادی، دلیل عدم حضور وی را توضیح داد: «برای احترام گذاشتن به کشورم» و شش کشور دیگر که توسط دستور ترامپ از ورود به آمریکا منع شدند. در ادامهٔ سخنرانی، فرهادی اعلام کرده بود که با تقسیم کردن دنیا به «ما» و «دشمنان ما»، ترامپ در حال ایجاد توجیهات فریب‌ آمیزی برای خشونت و جنگ است.

حرف‌های فرهادی به گرمی در دالبی تئاتر مورد تشویق حضار قرار گرفتند؛ ولی بر خلاف آن، این سخنرانی کمتر مورد پذیرش کارشناسان و مفسران محافظه کار سینما قرار گرفت. لورین کولی، یکی از سردبیرهای مجلهٔ واشنگتن اگزمینر (Washington examiner) در تویتر خود پست کرده بود: «ما به این فیلمساز ایرانی جایزه می‌دهیم و او هم در عوض به ما در مورد دولتمان سخنرانی می‌کند. پس چرا او جرات نمی‌کند که خطاب به رهبران مملکت خودش چنین سخنرانی‌هایی بکند؟» کولی و دیگر کارشناسان مشابه به وی احتمالا این مورد را متوجه نمی‌شوند، که این سخنان آنها هم دقیقا مانند حرف‌ها و رفتار همتایان محافظه‌کارشان در ایران است، که فرهادی را متهم به سیاه‌نمایی و ارائهٔ تصویری منفی از کشورش می‌کنند.

فرهای و خاویر باردم در جریان فیلمبرداری «همه می‌دانند» در سال ۲۰۱۷ – (عکس ازTeresa Isasi/Focus Features)

حقیقت پیچیده‌تر از این حرف‌ها است. همانطور که خود فرهادی می‌گوید، او یاد گرفته که اعتراض خود را بی سر و صدا در فیلم‌هایش نمایش دهد، و برای انجام اینکار، او باید به مخاطب‌هایش اعتماد کند تا حرف‌ها و پیام‌های نهان او را در فیلم‌هایش تشخیص داده و آنها را درک کنند. در صحنهٔ آغازین فیلم «جدایی نادر از سیمین» (۲۰۱۱)، فیلم دیگر فرهادی که برندهٔ اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شده بود، یک مرد و زن دیده می‌شود. زن (مثل همه زنان ایران) روسری به سر دارد و هر دو مستقیما به دوربین نگاه می‌کنند و دشواری‌های زندگی خود را توضیح می‌دهند. این زوج پس از سال‌ها ازدواج  به دنبال طلاقند و هر دو خواهان به عهده گرفتن سرپرستی دختر ۱۲ ساله‌شان. هر دو استدلال‌های خود را دارند. زن می‌خواهد کشور را ترک کند، چون معتقد است که دخترشان زندگی بهتری در خارج از کشور خواهد داشت؛ مرد می‌گوید که مجبور است در کشور بماند تا از پدرش مراقبت کند که دچار آلزایمر است. در این بین مخاطب پی می‌برد که آنها در یک دادگاه طلاق اسلامی حضور دارند.  و قاضی شنوندهٔ این مشاجره و استدلال‌ها است.

البته فرهادی همیشه بیننده‌ها و مخاطبان خود را هم به نحوی در قضاوت‌های اخلاقی فیلم‌هایش دخیل می‌کند. زن می‌گوید: «به عنوان یک مادر، ترجیح می‌دهم که دخترم در چنین شرایطی بزرگ نشود.» قاضی که متعجب شده، و فقط صدای او در پس‌زمینه شنیده می‌شود، می‌پرسد: «چه شرایطی؟». زن جوابی برای این سوال ندارد؛ فرهادی که تبحر استادانه‌ای در به اتمام رساندن تدریجی صحنه‌های فیلم دارد، در همان حال ما را به صحنهٔ بعدی فیلم می‌برد. ولی ایرانی‌ها، و مخصوصا کسانی که با شرایط زندگی اجتماعی زنان در ایران آشنا هستند، به خوبی می‌دانند که آن زن به کدام شرایط موجود در جامعه اشاره می‌کند.

فرهادی گفته است: «به عقیدهٔ من رابطه هنر و سانسور کردن، همانند آبی جاری است که به سطح یک سنگ می‌رسد؛ در نهایت آب راهی برای عبور از آن سنگ پیدا می‌کند.»

آخرین فیلم فرهادی به نام «همه می‌دانند» در هشتم ماه فوریه در ایالات متحده اکران شد، ولی وی برای افتتاحیه و اکران آن به آمریکا نرف: او از زمان برگزیده شدن ترامپ به عنوان رئیس جمهور به اینجا نیامده است. فرهادی که ۴۶ سال دارد، در ماه دسامبر به من گفت: «افراد افراطی و تندرو، چه در ایالات متحده و چه در آمریکا، و کلا در هر جای دنیا همگی مشابه هم هستند».

نمایی از فیلم «چهارشنبه‌سوری»

ما در اسپانیا و در پشت یک ماشین شاسی بلند سیاه رنگ بودیم، و به سمت تورلاگونا حرکت می‌کردیم؛ دهکده‌ای با فاصلهٔ ۱ ساعتی در سمت شمال مادرید که فیلم «همه می‌دانند» در آن فیلمبرداری شده‌است. وقتی پی بردم که دشمنی‌های مستمر و بی پایان آمریکایی-ایرانی باعث منع ملاقات من و فرهادی در تهران می‌شود، خود فرهادی، که به عقیدهٔ من شخصیت مهربان و حاضر به خدمتی دارد، به من پیشنهاد کرد که به اسپانیا پرواز کرده و در آنجا با من مصاحبه کند.

فرهادی از سال ۲۰۱۳ به بعد به طور منظم در حال سفر بین تهران و مادرید بوده است. اولین بار در ۲۰۱۳ بود که او با ایدهٔ ساختن فیلمی دربارهٔ یک خانوادهٔ روستایی اسپانیایی، که رازهایشان در حین یک مراسم عروسی بر ملا شده، از پنه‌لوپه کروز و خاویر باردم درخواست بازی در این فیلم را کرد. در آن زمان او ساخت فیلم «گذشته» را به اتمام رسانده بود، که محصولی فرانسوی و اولین فیلم تولید و کارگردانی شده به دست فرهادی در خارج از ایران بود.

فرهادی به جهان‌میهنی (یونیورسالیست) باور دارد. او به من گفت: «طعم عشق و نفرت در همه جای جهان یکسان است».

با او در روزی سرد در حومه پاریس ملاقات کردم. فرهادی مردی منظم و جمع و جور است. موهای سیاه و ریش پورفسوری جذابی دارد که با موهای سفید مزین شده‌اند و از او چهره‌ای متواضع‌ و دل‌زنده به دست می‌دهد. با اینکه دانش او از زبان انگلیسی در حد مناسبی است، ولی ترجیح داده بود که از طریق یک مترجم گفتگو کنیم. در جریان ملاقامات احمد طاهری، یک ایرانی دیگر مقیم در اسپانیا نیز حضور داشت، که یکی از مترجم‌های فرهادی در روند تولید و فیلمبرداری «همه می‌دانند» بود.

فیلم تازه فرهادی، مانند اکثر آثارش، بر حادثه‌ای زجر آور تمرکز دارد که در فیلم نمایش داده نمی‌شود. شبیه حادثه فیلم «دربارهٔ الی» (۲۰۰۹)، که ناپدید یا غرق شدن احتمالی شخصیت موجود در نام فیلم یعنی الی است. و یا حادثه‌ای که در فیلم «فروشنده» به نظر می‌رسد رخ داده ولی نمایش داده نشد.

پنه‌لوپه کروز و خاویر باردم در صحنه‌ای از فیلم «همه می‌دانند»

در فیلم «همه می‌دانند» دختر نوجوان یکی از مهمانان عروسی ربوده می‌شود. و همانطور که انتظارش را دارید این امر باعث به وجود آمدن یک و نیم ساعت ترس و وحشت می‌شود. فرهادی می‌گوید: «برای اینکه مخاطب‌ها بتوانند شخصیت‌های من را در فیلم بشناسند، باید در فیلم و نمایشنامهٔ من یک بحران و نقطهٔ عطف وجود داشته باشد. مثلا گروهی از افراد را در داخل یک آسانسور فرض کنید. اگر آسانسور بدون هیچ مشکلی از طبقهٔ اول تا شانزدهم برود، هیچ یک از این افراد همدیگر را نمی‌شناسند. ولی اگر آسانسور به مدت نیم ساعت در بین طبقات ۱۵ و ۱۶ گیر کند، خب، در این حالت ممکن است آنها برای رفع این بحران پیش آمده شروع به حرف زدن و برقراری ارتباط با یکدیگر بکنند و باهم آشنا شوند.» او معتقد است «ما شخصیت اصلی‌امان را در بحران‌های زندگی نشان می‌دهیم.»

فردهای درباره سانسور در ایران به من گفت: «هر کارگردان راه و روش مخصوص خود را برای دست و پنجه نرم کردن با سانسور پیدا می‌کند؛ گفته می‌شود که محدودیت‌ها می‌توانند منجر به خلاقیت‌های بیشتر در افراد شوند». او کارگردان‌های ایرانی را بر شمرد که از کشور خود تبعید شده‌اند (نادری، بهرام بیضایی، پرویز کیمیاوی)؛ در سال ۲۰۱۰، جعفر پناهی، دوست صمیمی فرهادی به اتهام تولید تبلیغات سیاسی ضد دولتی به شش سال زندان و محرومیت بیست‌ساله از فیلم‌سازی محکوم شد. پناهی همچنین ممنوع‌الخروج شده است. با این‌همه، محکومیت زندان او اجرایی نشد و و پناهی به تولید فیلم‌های غیرمجاز می‌پردازد، که در خارج از ایران اکران شده و در اینترنت پخش می‌شوند. آخرین اثر او، «سه رخ» در ماه مارس در ایالات متحده اکران می‌شود.

موفقیت خود فرهادی در مقایسه با همتایانش، موفقیتی قابل توجه به نظر می‌رسد. ولی برای من سوال بود که موقعیت فعلی خود او در ایران چقدر امن است؛ اینکه آیا او هم خود را در مقابل سرنوشتی مانند سرنوشت پناهی آسیب‌پذیر می‌بینید، و یا اینکه مانند بسیاری از شخصت‌های خود در فیلم‌هایش، خودش هم تا به حال برای مهاجرت به غرب وسوسه شده‌است یا نه.

خانوادهٔ فرهادی یک مغازهٔ خواربار فروشی داشتند، که او اغلب اوقات بعد از مدرسه در آنجا کار می‌کرد. این امر مستقیما آنها را در قشر متوسط جامعه قرار می‌دهد. والدین او همیشه از الهامات و استعدادهای هنری فرهادی پشتیبانی و حمایت می‌کردند. وقتی که او ۱۳ سالش بود، اولین فیلم کوتاهش را با استفاده از یک دوربین هشت میلیمتری متعلق به انجمن سینمای جوانان درست کرد، که سازمانی تحت حمایت دولت بود. این فیلم فرهادی داستان دو دوست است که یک روز در سر راه مدرسهٔ خود یک رادیو پیدا می‌کنند، و پس از مدتی بحث بر روی اینکه چه کسی آنرا نگه دارد، تصمیم می‌گیرند که هر کدام یک روز آنرا در اختیار داشته باشند. ولی چون هر دوی آنها به یک درامای سریالی علاقه دارند که هر ظهر از شبکه‌ای در رادیو پخش می‌شود، این رادیوی به درد هیچ یک از آنها نمی‌خورد، و از این رو آنرا دور می‌اندازند.

نمایی از فیلم «درباره الی»

فرهادی از ایبسن، استریندبرگ و چخوف، چیزی را یاد گرفت که هیچ فیلمی به او آنرا نشان نداده بود؛ اینکه چگونه بدون وجود یک قهرمان یک داستان بسازد، یا حتی، داستانی بسازد که در آن (مانند زندگی واقعی) هر کس به خودش مثل یک قهرمان نگاه کند.

در اوایل دههٔ ۹۰ میلادی، در حالیکه فرهادی هنوز در دانشگاه مشغول به تحصیل بود، شروع به نوشتن نمایشنامه‌های سریالی رادیویی برای صدا و سیمای ایران کرد. این نمایشنامه‌ها به قدری محبوب شدند که او به زودی از تولید کننده‌های تلویزیونی پیشنهادهایی مبنی بر همکاری دریافت می‌کرد. به شخصه، فرهادی فردی فروتن، مهربان و دست و دلباز است؛ چندین تن از بازیگرهایی که با او کار کرده‌اند، به من از خلق و خوی آرام و حمایت‌گر او تعریف کرده‌اند. بعد از آن‌که چند نمایشنامهٔ فردهای به برنامه‌های محبوبی تبدیل شدند، او به تولید کنندهٔ خود در صدا و سیمای ایران گفت که به یک شرط همکاری ادامه خواهد داد و آن اینکه کارگردانی این نمایش‌ها را خودش انجام دهد. قراردادی امضاء شد، و فرهادی ۲۳ ساله، در حال نوشتن، کارگردانی و تولید کردن برنامهٔ تلویزیونی خود به نام «داستان یک شهر» بود.

دو فیلم بلند اول فرهادی را می‌توان به نحوی ادامهٔ ماجراهای «داستان یک شهر» دانست. «رقص در غبار» (۲۰۰۳) و «شهر زیبا» (۲۰۰۴)، به نحوی نشان دهندهٔ افراد جوان نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده‌ای هستند که در حال تلاش برای فرار از شرایط خود هستند.

فرهادی قبل از شروع به فیلمبرداری در فیلم‌های خود، بازیگر‌ها را در فرآیند‌های تمرینی شدیدی قرار می‌دهد، که از سه تا چهار ماه ادامه پیدا می‌کنند. این کار او بر پایهٔ روش کونستانتین استیلنسلاوسکی، کارگردان و نظریه پرداز روسی است، کسی که موضوع پایان نامهٔ فرهادی نیز بوده‌است. به جای تمرین نمایشنامه، بازیگرها در مورد لحظه‌هایی از زندگی شخصیت‌هایشان بداهه پردازی می‌کنند که قبل از بازهٔ زندگی آنها در نمایشنامه است؛ این کار باعث تولید پیش زمینه‌ای می‌شود که باعث می‌شود به بازیگر اطلاعاتی تکمیلی در مورد شخصیت وی در فیلم داده شود، با اینکه حتی هیچ یک از این اطلاعات در فیلم وجود ندارند. هدف این است که بازیگرها احساس کنند که خودشان شخصیت‌ها را ساخته‌اند.

چنین فرآیند بسیار دقیق و غیر سنتی (حداقل در زمینهٔ فیلم) باعث به وجود آمدن بازیگری‌هایی با حساسیت بی‌نظیر شده‌است. صحنه‌های بسیار معدودی در سینمای قرن بیست و یکم وجود دارد که می‌توانند در اندازهٔ صحنه‌ای از «جدایی نادر از سیمین» تاثیرگذار و احساس برانگیز باشند که در آن نادر (پیمان معادی)،  در حین استحمام پدر ویلچری خود، به گریه می‌افتد اما پیرمرد نسبت به حال پسرش بی‌توجه است.

لحظه‌ای قبل از آن، ما نادر را می‌بینیم که با راضیه (ساره بیات)، زنی مذهبی که برای مراقبت از پدرش استخدام کرده، بدرفتاری می‌کند. نادر زن را متهم به دزدی می‌کند (که مشخص می‌شود اشتباه بوده) و بعد او را با خشونت از در آپارتمانش به بیرون هل می‌دهد. دلیل خشم نادر این است که راضیه پدر او را به تخت بسته و خودش برای انجام کاری بیرون رفته است. راضیه زنی فقیر و حامله است و به شوهرش نگفته که برای امرار معاش از پدر نادر پرستاری می‌کند. صحنه بعدی فیلم نادر را نشان می‌دهد که از رفتار خود با آن زن پشیمان است.

صحنه‌ای از فیلم «جدایی سیمین از نادر»

اکران «جدایی نادر از سیمین» در بهار سال ۲۰۱۱ در ایران ، باعث تعجب و تحسین اکثر مخاطبان شد. مردم از شب قبل در صف منتظر ماندند تا نخستین نمایش آنرا در صبح روز بعد در جشنوارهٔ فیلم فجر مشاهده کنند، و در نهایت این فیلم در سراسر دنیا فروشی ۲.۲۴ میلیارد دلاری بدست آورد، که باعث شد سودمندترین فیلم در تاریخ ایران باشد. مستند «از ایران، یک جدایی»، مستندی در مورد نحوهٔ استقبال و پذیرش از فیلم در سراسر ایران بود، که برخی از جنجالی‌ترین مباحثه‌ها را بر روی فیلم نشان می‌دهد که در سراسر کشور در بین افراد و منتقدهای مختلفی روی داده بودند. بسیاری از افراد، از آنجایی که احساس می‌کردند فیلم به صورت ضمنی با سیمین موافق است (مادری که نمی‌خواهد بچه‌اش تحت «این شرایط» بزرگ شود)، به دلیل به تصویر کشیده شدن رک و صادقانهٔ شک و تردید‌ها و دوگانگی احساسی قشر متوسط جامعه، فیلم را مورد تحسین قرار می‌دادند. برخی دیگر، فیلم را در حمایت و اثبات بیگناهی راضیه و نشان‌دهندهٔ دشواری‌های زندگی مذهبی و سنتی در جامعه‌ای در حال مدرن شدن می‌دیدند. اما کسانی نیز بوده‌اند که این فیلم را ضد ایرانی می‌پنداشتند.

فرهادی اما می‌گوید همهٔ فیلم‌های او تلاشی برای شروع یک بحث و حرکت هستند: «به نظر من همهٔ شخصت‌های موجود در فیلم‌های من، دلایلی برای کارهای اشتباه خود دارند، و اگر ما به آنها زمان بدهیم، می‌توانند این دلایل را برای همهٔ ما توضیح دهند».

حمید نفیسی، یکی از پژوهشگران پیشرو سینمای ایرانی به من گفت که: «یک فیلمساز ایرانی بودن، همانند قرار داشتن بر روی یک طناب بندبازی است؛ ولی او (فرهادی) به نحوی موفق به انجام این کار و به استادی رسیدن در این هنر شده‌است».

دلیل منع شدن دوست او، پناهی، از فیلسازی و کار کردن در ایران امری قابل درک است، چون که فیلم‌های او ابهام کمتری داشته، و در سرزنش کردن جامعهٔ ایران بی محابا است.

علاوه بر این، موفقیت بین‌المللی فردهای اعتبار فرهنگی بزرگی برای ایران است و موقعیت او  باعث شده حامیان در میان سیاست‌ورزان داشته باشد.

صحنه‌ای از فیلم «گذشته»

وقتی که در نهایت به مرکز تورلاگونا رسیدیم، که میدانی سنگ فرش با کلیسای سبک گوتیک و قلعه مانند است و فیلمبرداری‌های «همه می‌دانند» در آن اتفاق می‌افتد، فرهادی گفت که: «مردم این روستا بسیار مهربان هستند». تقریبا در همان لحظهٔ ورود او به دهکده، یک مرد محلی، که فرهادی برای صبحت با او متوقف شد، شروع به تقدیر از او و فیلم‌هایش کرد. این اتفاق از هر چند دقیقه یکبار در حال قدم زدن در خیابان‌های ساکت روستا اتفاق می‌افتاد. به جای اینکه تولید این فیلم مزاحمتی برای مردم روستا باشد، به نظر می‌رسید که اهالی تورلاگونا از تمام شدن فیلمبرداری در آنجا ناراحت و محزون هستند.

فرهادی می‌گوید این تفکر که به دلیل سانسور فیلم‌های ایرانی ناکامل هستند، درست نیست. بدیهی است که اگر سانسور نبود شاید کارگردان‌ها دست بازتر در انتخاب صحنه‌ها و موضوعات می‌داشتند و دیالوگ‌ها نیز صریح‌تر می‌بود. ولی می‌گوید سانسور مانع از انتخاب‌ها و تصمیم‌های هنری او نشده است.

به عقیده‌ فردهای کار کردن در اروپا، مزایا (بودجهٔ موجود برای فیلم آخرش ۸.۱۱ میلیون دلار بود؛ برای «جدایی نادر از سیمین» فقط ۸۰۰ هزار دلار بود) و چالش‌های خود را دارد. علیرغم اعتقاد او به یکسان بودن اساسی مردم در کل جهان، قبل از فیلمبرداری «همه می‌دانند» فرهادی دو سال در اسپانیا زندگی کرد و با فرهنگ و زبان مردمان آن آشنایی یافت. در نتیجه همین آشنایی بسیاری جنبه‌های فیلم تغیر کرد. مثلا در طرح اولیهٔ فیلم، لارا (شخصیت کروز)، که برای عروسی خواهرش به اسپانیا برگشته است، از گفتن جزئیات یکی از رابطه‌های خود که در جوانی  با پاکو (باردم) داشته، به همسر آرژانتینی خود (ریکاردو دارین) خودداری کرده‌است؛ او (پاکو) هنوز هم در همان روستا زندگی می‌کند و یکی از رفیق‌های نزدیک خانوادهٔ لارا است. در حالیکه چنین احتیاط و رازداری در یک زندگی زناشویی ایرانی قابل درک است، فرهادی به این پی برد که اسپانیایی‌ها بسیار در این موارد آزاداندیش‌تر هستند و از این رو فیلمنامهٔ خود را تغییر داد. او گفت فرآیند اصلاح و تجدید نظر در نمایشنامهٔ فیلم را می‌‌توان با تغییر در نام فیلم خلاصه کرد، که در اصل قرار بود به نام «هیچ کس نمی‌داند» باشد.

برقراری ارتباط با بازیگران اسپانیایی متعدد از طریق مترجم‌ها نیز یک مانع دیگر برای فرهادی بود، ولی به نظر می‌رسد که استعداد او برای برقراری ارتباط با بازیگران، در سطحی عمیق‌تر از زبان است. «همه می دانند» یک اثر فرهنگی بسیار گیرا است که مخاطب را ۱۳۲ دقیقه درگیر می‌کند؛ ولی سحر و جادوی اساسی تولیدات ایرانی فرهادی در ایران، در این فیلم موجود نیست. او خودش هم حداقل تا حدی متوجه این امر است. « برای بعضی‌ها این فیلم عجیب است، چون به این طرز تفکر عادت کرده‌اند که من همیشه چیزی را نهان نگه می‌دارم، و همه چیز را توضیح نمی‌دهم». او می‌گوید: «این فیلم تجربه‌ای جدید برای من بود، چون این ثمرهٔ فرهنگ اسپانیایی است. در فرهنگ‌های کاتولیک، مفهومی به نام اعتراف وجود دارد. مردم در مورد کارهایی که کرده‌اند حرف زده و آنها را اعتراف می‌کنند».

فرهادی قرار بود که عصر فردای آن روز با پروازی به تهران برگردد، که در آنجا کلاسی از دانشجوهای رشتهٔ فیلم دارد که باید برای آنها درس بدهد وهمچنین نمایشنامه‌ای داشت که باید بر روی آن کار می‌کرد. در بیرون هتل، بالاخره توانستم از او در مورد شایعه‌ای سوال بپرسم که بعد از موفقیتش در اسکار ۲۰۱۲ در ایران چرخش یافت: اینکه او به کشور زادگاهش برنخواهد گشت. او لبخندی زد و گفت: «خبرهای جعلی زیادی در مورد من وجود دارد.  خانهٔ من آنجا است؛ بچه‌های من در آنجا به مدرسه می‌روند. بعضی از اوقات برای فیلمسازی و تبلیغات به خارج می‌روم، ولی همیشه آنجا خواهم بود.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: نیویوک تایمز (تلخیص و ترجمه ن. دیلماج/نبشت)

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر