اگر معلوم شود که در کائنات تنها نیستیم، آنوقت باید در چشماندازمان تجدیدنظر کنیم و هستی را بزرگتر از قبل ببینیم. دانشمندانْ منابعِ زیادی را به تحقیق دراینباره اختصاص میدهند و سرنخهای جالبی هم وجود دارد، اما قبلتر از آنها، هنرمندان بودند که روی این موضوع کار کردند. در ادبیات و سینما، حیاتِ فرازمینی معمولا در چهار گونه ظاهر میشود: مهاجم، کاوشگر، مسالمتجو، و معنوی.
اولین بیگانگانِ «مهاجم» در ادبیات داستانی
اولین رمانِ بزرگ درباره آدمفضاییها، احتمالا «جنگ دنیاها» به قلم اچ.جی ولز بود که گونهٔ فرازمینیهای «مهاجم» را مورد توجه قرار داد: در این رمان، مریخیها به زمین حمله میکنند تا آن را تسخیر کنند. مریخیهای ولز، مسلح به اشعههای داغ و دودهای سیاه هستند ــ سلاحهای فیزیکی و شیمیایی که انسان هیچ دفاعی علیه آنها، و هیچ امکانی برای مقابله با آنها ندارد.
در «جنگ دنیاها»، مریخیها رقبای زمینیِ خود را میکُشند و میخورند، اما دستآخر نابود میشوند، نه با نبوغ بشر، که به دستِ سادهترین موجود. میکروبها که مریخیها هیچ ایمنیِ طبیعیای علیه آنها ندارند، مریخیها را مبتلا میکنند و آنها را میکشند.
اینگونه آثار، محصولِ روزهای هراسِ فرهنگی بود. دغدغهٔ تسخیرِ اتریش به دست نازیها، حملهٔ ژاپنیها به چین، و هراس از شوروی و گسترشِ کمونیسم به غرب. جنگ جهانی دوم خیلی دور نبود، و احتمال حملهٔ ملتهایی که بیگانه محسوب میشدند، در پسِ ذهنِ جوامع بود.
بیگانگان در سینما
اما همهٔ تصویرسازیهایی که از آدمفضاییها شده است، پرخاشگرانه و تهاجمی نیست. در برخی موارد، آنها موجوداتی بیخطر و کاوشگر نشان داده شدهاند. استیون اسپیلبرگ کارگردان سینما، در سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۸۲، دو فیلم به نامهای «برخورد نزدیک از نوع سوم» و «ای.تی» تولید کرد که در هر دوی آنها، نهتنها دانشمندان در جستجوی حیات فرازمینی هستند، که خودِ آدمفضاییهایی که به دیدنِ زمین آمدهاند هم دانشمند هستند. این فرازمینیها برای مطالعهٔ ما به اینجا آمدهاند، نه برای تسلط بر ما.
این دسته از فیلمها در بسترِ اجتماعیِ کاملا متفاوتی خلق شد. اواخرِ دورانِ جنگ سرد بود و تلویحا این امید وجود داشت که کسانی که ظاهرا با هم اختلاف دارند، میتوانند به تفاهم برسند و با پذیرشِ متقابل به همزیستی برسند. در فیلمِ «برخورد نزدیک»، آدمفضاییها درمییابند که چگونه ازطریق موسیقی با آدمها ارتباط برقرار کنند. ازطریقِ تنظیم اصوات موزون، آدمها و فضاییها متوجه شدند که میتوانند در سازگاری با هم در کیهانِ بزرگ زندگی کنند. در فیلمِ «ای.تی»، نهتنها آدمفضاییها را تهدیدآمیز نمیبینیم، که آنها را همانقدر مهربان و خونگرم و آسیبپذیر و دوستداشتنی میبینیم.
فضاییهای مسالمتجو در سینما
مضمون بیگانگان فضایی بسط پیدا کرد و در فیلمهای دیگری، حیاتِ فرازمینیْ مسالمتجویانه و همکاریطلبانه نشان داده شد. این ایدهٔ محوریِ مجموعهٔ «پیشتازان فضا» بوده است: «کاوش دنیاهای غریب، جستجوی حیات تازه و تمدنهای نو، و جسورانه رفتن به جایی که هیچکس قبلا نرفته است»، که همهٔ اینها باید تابعِ «دستورالعمل اصلی» باشد، یعنی: عدم دخالت در تکامل فرهنگهای دیگر. (خودِ این حاکی از ترسِ تهاجم و آسیبِ تعاملاتِ بینکهکشانی است).
در «پیشتازان فضا»، یک ساختار حکومتی وجود دارد که اینگونه مداخلات را منع میکند ــ این قانون حتی در مورد خودِ بشر هم اعمال میشود. در یکی از فیلمهای این مجموعه، به نامِ «پیشتازان فضا: اولین برخورد»، فقط وقتی بشر به قدرت سفرِ مافوقنور دست مییابد، بقیهٔ اشکالِ حیات در کیهان به این فکر میافتند که خودشان را به ما نشان بدهند و ما را به باشگاهِ خودشان دعوت کنند.
اما نتیجهگیری فیلم این است که کشف حیاتْ ورای دنیای خودمان، منتج به صلح روی زمین میشود، یعنی همین که بفهمیم بخشی از یک جامعهٔ بزرگِ کیهانی هستیم، به جامعهای جهانی بدل میشویم.
کشف حیاتِ بیگانه و وحدت بشر
به محض اینکه میفهمیم بخشی از یک حیاتِ جمعیِ بزرگتر در کیهان هستیم، اختلافات بین مردمِ زمین فرو میکاهد و شاهد این هستیم که نژاد بشر متجانستر میشود. کشف حیات فرازمینی، عامل صلح جهانی، همکاری بینالمللی، و سازگاری بشر است. یعنی با پیشرفت علم، نژاد بشر به وحدت میرسد و بعد از خانهاش بیرون میرود تا باز هم مکاشفاتِ علمی بیشتری انجام دهد.
ما روایتی مشابهِ این را در مجموعهداستانهای آرتور سی کلارک در ۲۰۰۱ هم میبینیم. اولین ملاقات بیگانگان فضایی، که ازطریق مونولیت یا تکسنگ صورت گرفت، به تکاملِ بشر کمک کرد و به رشدِ شعور بشر انجامید. وقتی نژاد بشر مونولیتهای دیگر را در نقاط مختلف منظومهٔ شمسیِ ما کشف میکند، آدمفضاییها هم درگاه یا پورتالی را به بُعدی دیگر باز میکنند که خورشیدِ دیگری را به ما هدیه میدهد. در این مورد هم مثل «پیشتازان فضا»، مشاهدهٔ مدرکِ انکارناپذیر دالبر وجود حیات فرازمینی، وادارمان میکند اختلافاتِ بینقارهای و ژئوپولیتیک را کنار بگذاریم که این منتج به صلح جهانی میشود.
جنبهٔ معنویِ هوشِ فرازمینی
اگر «پیشتازان فضا» و داستانهای آرتور کلارک، ما را جزوی از نقشهٔ بقیهٔ جوامعِ کیهانی نشان میدهد، رمانِ «تماس» اثر کارل ساگان، ما را یک گام جلوتر میبرد و چهرهای معنوی به تصویر میکشد. وقتی بشر با موجوداتی از سیارهای دیگر تماس برقرار میکند، نقشههایی از یک ماشین به ما داده میشود که از کارِ آن سر در نمیآوریم. وقتی ماشین به کار افتاد، مسافرانش را ازطریق کرمچالههایی به سفر میبَرد تا با این موجوداتِ هوشمندتر ملاقات کنند. این کرمچالهها درواقع میانبرهای بینکهکشانی هستند که به وسیلهٔ موجوداتی حتی هوشمندتر از آنهایی که تازه با آنها تماس گرفتهایم ساخته شدهاند. همراهانِ جدید ما در فضا، به ما میگویند که مدرکِ وجودِ این موجودات پیشرفته را در عددِ پی یافتهاند. قهرمانانِ داستان پس از بازگشت به زمین، کامپیوتری قدرتمند درست میکنند تا عددِ پی را بررسی کند. کامپیوتر الگویی را مییابد که نمادی از یک هوش است ــ نه موجودات هوشمند، بلکه یک هوش کیهانی.
کارل ساگان بهنحوی هنرمندانه، روندی را نشان میدهد که ما تلویحا در تاریخ توسعهٔ علم طی نسلهای مختلف شاهد بودهایم. ما ابتدائا جمعیتی کوچک از آدمها بودیم. اول فکر میکردیم بشر تنها گونهٔ حیات است. بعد فهمیدیم که ما فقط یکی از گونههای حیات، در کنار بقیهٔ گونهها، در یک کیهانِ بزرگ هستیم. سرانجام خواهیم دید که یکپارچگیِ هستیْ تنها واقعیتِ موجود است؛ آدمها صرفا عناصری مجزا نیستند، بلکه گونههایی از یک شعورِ بالاترند. و در داستانِ «تماس» هم اینطور نیست که حیاتِ هوشمند یک جا باشد و یک جا نباشد، بلکه تمام کائناتْ دارای هوش است و ما نمودی از آن هستیم.